سکوت در جهانی پُرسروصدا
ما در جهانی پُرسروصدا زندگی میکنیم. «صدا» در لغت یعنی آوا یا محرکهای صوتیای که عصبهای شنوایی را تحریک میکنند. اما اینجا معنای لغوی صدا را در نظر ندارم. صدا به معنای شاملشوندهای که من به کار میبرم، علاوه بر محرکهای شنیداری (اصوات)، شامل محرکهای دیدگانی هم میشود. پس پوسترها صدا هستند، بیلبوردها صدا هستند، رنگها هم صدا هستند، همانگونه که آگهیها و تبلیغات هم صدا هستند، پیامکهای ناخواسته صدا هستند، اخبار و گزارشات رسانهها صدا هستند و … . مطابق با درک متعارف از «صدا» افراد ناشنوا صداها را نمیشنوند، اما جالب است که بتهوون برخی از غنیترین سمفونیهایش را اواخر عمر خلق کرد که ناشنوا شده بود. این خود مؤیِدِ این است که باید تعریف و درک جدیدی از «صدا» ارائه دهیم که آن را به «صوت» تقلیل نمیدهد.
غیاب بهمنزلهی حضورِ اثرگذار
غیاب عبارت است از آن فقدانی که حضور کامل را به تأخیر میاندازد. در نقد پسامدرنِ اندیشهی مغربزمین، غیاب از جمله مفاهیم بنیادین محسوب میشود. در متافیزیک حضور، حقیقت اولیٰ با «حضور» برابر دانسته میشود. حقیقت داشتن ــ یا حقیقتاً وجود داشتن ــ برابر است با حضورِ اصیل و کامل. پنداشتهای سنتی و مدرن انسان از خداوند دقیقاً مبتنی بر همین پیوند میان حقیقت اولیٰ و حضور هستیشناختی است. خداوند منشأ همهی حضورها و خودْ تجلی حضور هستی است). سوژهی انسانی هم تا زمانی که حضور عقلانی نداشته باشد، فاقد اندیشه و هویت محسوب میشود. در زبان نیز همینطور است: معنا وقتی در زبان ایجاد میشود که «دال» حکایت از حضور «مدلول» کند.
از نظر پساساختارگرایان و پسامدرنیستها، تجلی هر حضوری منوط به پنهان کردن یک غیاب است. با توجه به اینکه تجلی حضور نوعی فرایند افتراقی است، حضور بدون غیاب ناممکن است. پس هیچ حضوری اصالتمند یا تماموکمال نیست زیرا حضور مستلزم غیاب است. به همین دلیل، شکلهای غیاب در آثار پسامدرن، متافیزیک حضور را برمیاندازند.
یکی از محوریترین موضوعات در فهم پسامدرن از غیاب، مسئلهی زبان و بازنمایی است که بویژه دریدا به آن پرداخته است. از نظر دریدا، غیاب شرط اساسی کارکرد داشتن نشانههای زبان است. او با این دیدگاه مخالف است که نشانههای زبان حضور مدلول استعلایی را بازنمایی میکنند. به استدلال او، کارکرد دالها منوط به غیاب مدلول استعلایی است. به عبارت دیگر، نشانهها به علت رابطهی افتراقی با یکدیگر دلالت میکنند و هرگز نمیتوانند بر حضور هیچگونه مدلول غیرزبانیای دلالت کنند.
معمولاً حضور را برتر میدانیم و غیاب را فرومرتبه یا حتی مذموم (مثلاً غیاب در قراری مهم، یا غیاب در محضر اندیشمندی فرزانه). داستاننویسانی که دانش عمیقی از ادبیات ندارند، هنگام نوشتن داستان صرفاً به خلق شخصیتها و حضورشان فکر میکنند، اما به غیاب شخصیتها نمیاندیشند یا اساساً فکر نمیکنند که داستان میتواند مبتنی بر غیاب باشد و نه حضور. در حالی که غیاب شخصیت، یکی از راههای به پیش بردن پیرنگ است. نمونهای مثالزدنی از چنین پیرنگی را میتوان در رمان جای خالی سلوچ، نوشتهی محمود دولتآبادی، دید. ایضاً بخش عمدهی فیلم دربارهی الی، ساختهی اصغر فرهادی، بر مبنای غیاب شخصیت الی شکل میگیرد. نمونهای دیگر از غیاب یک شخصیت که موجب تحول شخصیتی دیگر و عوض شدن نگاه او به زندگیاش میشود، غیاب یوسف در رمان سووشون و تأثیر عمیق آن در همسر او (زری) است. اما شاید مثالزدنیترین اثر ادبی که کلاً بر اساس غیاب شکل گرفته است، نمایشنامهی مشهور در انتظار گودو، نوشتهی ساموئل بکت، است.
سکوت میتواند بسیار معنادارتر و دلالتآفرینتر از بیانِ پُرسروصدا باشد، هم در هنر و ادبیات و هم در زندگی واقعی، مشروط بر اینکه راههای فهم سکوت را بدانیم.
دیدگاهی بگذارید!