یادداشتی تحلیلی درباره‌ی شخصیت «هامون» به منزله‌ی کهن‌الگو

 یادداشت زیر از حسین پاینده با عنوان «هامون، شخصیت کهن‌الگویی روشنفکر ایرانی»‌ در بخش «کافه‌ی پنجشنبه‌»‌ در روزنامه‌ی اعتماد (۱۴ مرداد ۹۵) منتشر شد.


در میان همه‌ی فیلم‌های داریوش مهرجویی، هامون به سبب ویژگی‌های شخصیت اصلی آن در اذهان بسیاری از اهالی هنر در کشور ما جایگاهی ماندگار و فراموش‌نشدنی به دست آورده است. همچون بسیاری از شاهکارهای رمان قرن نوزدهم (مانند اولیور توئیست و دیوید کاپرفیلد نوشته‌ی چارلز دیکنز، یا برادران کارامازوف نوشته‌ی داستایوسکی)، این فیلم به اسم شخصیت اصلی‌اش نام‌گذاری شده و این خود یکی از شگردهایی است که توجه تماشاگر را بویژه به شخص هامون معطوف می‌کند. با کابوس هامون است که فیلم آغاز می‌شود و به طریق اولی با تلاش رقت‌انگیز و مستأصلانه‌ی او برای خودکشی است که فیلم به پایان می‌رسد. آنچه پیرنگ نامنتظم فیلم را به جلو می‌برد، همانا تک‌گویی‌ها و سیلان خاطرات گسیخته و  دردآوری است که به ذهن این شخصیت عصیان‌زده متبادر می‌شوند.

هامون آمیزه‌ی است از همه‌ی عناصر متناقضی که، به یک تعبیر، ویژگی‌های ناهمسازِ روشنفکر ایرانی معاصر را بازمی‌نمایانند. از یک سو، دلبسته‌ی تفکر سنتی و عرفانی است و به همین دلیل پایان‌نامه‌ی تحصیلی‌اش را به موضوعی مربوط به ایمان و باورهای معنوی اختصاص داده، از سوی دیگر شیفته‌ی نحله‌های مدرن در فلسفه‌ی غرب است و پرسش‌های متعددی درباره‌ی اگزیستانسیالیسم ذهن او را به خود مشغول کرده‌اند. از سویی با علی عابدینی رفاقتی دیرینه دارد که ساکن کاشان است (شهری که شهرتش را بویژه مدیون معماری سنتی خانه‌های قدیمی‌اش است) و از سوی دیگر خودش در آپارتمان مدرنی در تهران (کلان‌شهری صنعتی) زندگی می‌کند که معماری و ایضاً فرهنگ سنتی در آن آشکارا رو به زوال‌اند. از سویی در مشاجره با رئیس محل کارش کشورهای شرقیِ توسعه‌یافته مانند ژاپن  و کره، یا در حال توسعه مانند فیلیپین و سنگاپور، را به باد انتقاد می‌گیرد و مدعی است که فناوری مدرن روح انسانیت را در مردم آن کشورها به مسلخ برده است و از سوی دیگر بعدازظهرها مزیّت‌های محصولات فناورانه‌ی واردشده از همان کشورها را مصرانه به خریداران توضیح می‌دهد. از سویی عاشق مهشید (همسرش) است و از سوی دیگر به او تنفر می‌ورزد. در صحنه‌ای در دادگاه، هنگامی که حتی وکیل خودش او را به طلاق از مهشید توصیه می‌کند، فریاد می‌زند که همسرش «سهم و حق» او از زندگی است، اما در صحنه‌ای دیگر در تاریکی شب با تفنگ به کمین معشوق می‌نشیند تا او را از زندگی ساقط کند. اوج این تناقض را زمانی می‌بینیم که هامون درست هنگام کشیدن ماشه و شلیک به سمت مهشید، با مهرورزانه‌ترین لحنِ یک عاشق دلخسته به او ابراز عشق هم می‌کند.

هامون آونگ‌وار بین قطب‌های فکریِ ناهمساز مردد مانده است و تکلیف خود را نمی‌داند. سرگشته‌ای است در وادی اندیشه. عشق و تنفر توأمان او به مهشید، بازنمودی نمادین از دلبستگی و دلزدگی همزمان او به باورهای دیرینش است. همان مهشیدی که زمانی انگیزه‌ای او برای بلند خواندن شعرهای عاشقانه بود، اکنون او را به ورطه‌ی فروپاشی روانی کشانده است. دردآورترین زخم روحی هامون همین است که حتی خود هم نمی‌داند چرا اینچنین سرگشته، حیران و نامطمئن است. در صحنه‌ای هنگام گفت‌وگو با دکتر سماواتیِ روانپزشک، اذعان می‌کند که بعد از چهل سال زندگی، هنوز نمی‌داند که باورهایش دقیقاً چه هستند: «دارم فرو می‌رم. من دیگه به هیچی اعتماد ندارم. به هیچی اعتقاد ندارم. دارم هدر می‌رم … چهل‌وخورده‌ای ازم گذشته، ولی بدتر آویزونم، آویزون … ما آویخته‌ها به کجای این شب تیره بیاویزیم قبای ژنده و کپک‌زده‌ی خودمون رو؟». در صحنه‌ای دیگر، هنگامی که همکارش از او درباره‌ی بهترین معادل برای اصطلاح uncertainty principle می‌پرسد، هامون جواب می‌دهد «عدم یقین … عدم قطعیت … این به معنای استیصال ذهن بشر هم هست … کوچک‌ترین ذرات هنوز معلوم نیست چیه. موجه، ذره است، روحه، جسمه؟».

به راستی علت توجهی را که این شخصیت عصبی، پرخاشگر و در عین حال افسرده و مستأصل در میان مخاطبان جدیِ هنر به خود جلب کرده است، در چه باید دید؟ یک پاسخ به این پرسش می‌تواند که هامون تداعی‌هایی کهن‌الگویی در ضمیر ناخودآگاه مخاطبان برمی‌انگیزد. مهرجویی با خلق شخصیت هامون به شکل‌گیری آرکی‌تایپ روشنفکر ایرانی در ضمیر ناخودآگاه جمعی ما ایرانیان کمک شایانی کرد. هامون کهن‌الگوی عنصر روشنفکری است که در محاصره‌ی سفلگان یا رجاله‌ها (تعبیر صادق هدایت) قرار گرفته است. این گفته‌ی راوی بوف کور می‌توانست بخشی از تک‌گویی‌های درونی هامون باشد: «بی تکلیف از میان رجاله‌هایی که همه‌ی آن‌ها قیافه‌های طماعی داشتند و دنبال پول و شهوت می‌دویدند می‌گذشتم … همه‌ی آن‌ها یک دهان بودند که یک مشت روده به دنبال آن‌ها آویخته … می‌شد».

هامون از عشق سخن می‌گوید در حالی که معشوق به او خیانت کرده است. از انسانیت سخن می‌گوید در حالی که اطرافیانش محافظه‌کارانه منافع شخصی را اولویت می‌دهند و هر اصل انسانی‌ای را بی‌دغدغه زیر پا می‌گذراند. بسیار دلالتمند است که در چندین صحنه از فیلم، هامون نه به نثر بلکه به زبان شعر (با سروده‌هایی از نیما و شاملو) با دیگران سخن می‌گوید. این قابلیت حکایت از تمایز بنیادینی دارد که او را از جهان پیرامونش جدا می‌کند. نثر زبان زندگی روزمره است، حال آن‌که شعر زبان اندیشه و احساس ورزیدن است. فقط آن کسانی واقعاً قدرت درک شعر را دارند که ذهنیتی ایضاً اندیشه‌ورز داشته باشند و بتوانند ظریف‌ترین احساسات انسانی را درک کنند. اشخاصی که در محیط زندگی و کارِ هامون او را آدمی دیوانه (خُل) می‌دانند، سخن گفتن او با شعر را نشانه‌ای متقن از روان‌گسیختگی‌اش می‌پندارند، حال آن‌که باید گفت اتفاقاً همین موضوع نشان می‌دهد که جهان پیرامون هامون خود تا چه حد با انسانیت بیگانه شده است. در جنگ با جهان عاری‌شده از انسانیت، هامون یکه‌وتنهاست و این دقیقاً همان احساس ناخودآگاهی است که روشنفکران ایرانی به شکل‌های مختلف از زمان مشروطه به این سو تجربه‌اش کرده‌اند. در یک کلام، محبوبیت هامون در نزد روشنفکران ایرانی را باید در ناخودآگاهانه‌ترین تلقی ایشان از خودشان دید، تلقی‌ای که در ژرف‌ترین لایه‌های ضمیر ناخودآگاه جمعی آنان جای گرفته است.

هم‌رسانی این مطلب:

دیدگاهی بگذارید!

avatar
  دنبال کردن  
آگاهی از