پیتر بَری
ترجمهی حسین پاینده
سبکشناسی رهیافتی نقادانه است که از روشها و یافتههای علم زبانشناسی برای تحلیل متون ادبی بهره میگیرد. در اینجا منظور از «زبانشناسی»، مطالعهی علمی زبان و ساختارهای آن است و نه فراگیری این یا آن زبان خاص. سبکشناسی در قرن بیستم به وجود آمد و هدفِ از کاربرد آن نشان دادن این موضوع است که معانی کلی و تأثیر متون ادبی بر خواننده، از جمله ماحصل جنبههای فنی زبانِ به کار رفته در این آثار است، جنبههایی مانند ساختار دستوری جملات.
در مقالهی حاضر سبکشناسی بیشتر با تأکید بر نقد عملی شرح داده میشود تا نظریهی نقد؛ بدین سبب بجاست در آغاز این پرسش را مطرح کنیم که آیا اصولاً میتوان سبکشناسی را نوعی نظریهی نقادانه تلقی کرد. تدوینکنندگانِ اکثرِ کتابهای راهنمای موجود دربارهی نظریهی ادبی معتقدند که پاسخ این پرسش منفی است، زیرا خودِ آنان به سبکشناسی نمیپردازند. لیکن مشکل بتوان دلایلی مجابکننده برای این اعتقاد آنان یافت. جای تردید نیست که سبکشناسی رهیافتی برای نقد ادبیات است و نقدهای فراوانی از این منظر بر متون ادبی نوشته شدهاند که روش و نحوهی بیان مطالب در آنها آشکارا با نقدهای معمول تفاوت دارد. مجموعهی این نقدها نتیجهی کاربرد نظریههای بسیار دقیقی دربارهی زبان ادبی و نحوهی کارکرد آن است؛ همچنین این نظریهها معمولاً همراه با شیوهی کاربرد آنها تدریس میشوند.
بنا بر آنچه گفته شد، سبکشناسی احتمالاً به دلیل نگرش نظریای که بنیان آن را تشکیل میدهد در کتابهای نقد ادبی مورد بحث قرار نمیگیرد، چرا که اومانیسمِ لیبرال[۱] و سبکشناسی وجه اشتراک فراوانی دارند. نخست اینکه، هر دو از شالودهای بس تجربی برخوردارند؛ به بیان دیگر، هر دو به ارائهی تحلیلهای مشروحِ کلامی از متون خاصِ در آثار برتر ادبی گرایش دارند و چندان در پی اثبات دیدگاههای نظری کلی نیستند. دوم اینکه، هم اومانیسمِ لیبرال و هم سبکشناسی از آن التقاطی که موجب رشد و نمو گسترده و متقابلِ رهیافتهای مارکسیستی، فمینیستی، ساختارگرایانه و پساساختارگرایانه شده، اجتناب کردهاند. و سرانجام سوم اینکه، هیچیک از این دو رهیافت کلاً به مفهوم «نشانهی سیال» تن در ندادهاند (یعنی به این نظر که معانی ساختهشده در زبان، ذاتاً بیثبات، نامعیّن و تغییرپذیر هستند).
چه بسا از این شباهتها چنین تصور کنیم که اومانیسمِ لیبرال و سبکشناسی سرشتی یکسان دارند؛ لیکن در حقیقت این دو در دههی ۱۹۶۰ سخت با یکدیگر تعارض داشتند، یعنی دستکم یک دهه پیش از پیداش ناسازگاری بین اومانیسمِ لیبرال و نظریهی نقادانه به طور کلی. با این همه، سبکشناسی با سایر شکلهای نظریهی نقادانه تفاوت دارد، چرا که این رهیافت در برابر «نسبیگرایی» ــ که به همهی دیگر انواع گفتمان نقادانه سرایت کرده ــ مقاومت ورزیده است. به استثنای سبکشناسی، فقدان تعیّن بر کلیهی رهیافتهای نقد ادبی حاکم است: کلیهی منتقدانْ با وسواسِ زیاد از «ادعاهای جامعیتبخش» اجتناب میورزند و اذعان دارند که از هیچ اثری نمیتوان یک نمای کلی به دست داد، بلکه هر نقدی صرفاً حکم یک نظرگاه را دارد و لذا نظری محدود [و نه همهجانبه] را ارائه میدهد. سبکشناسی متقابلاً نگرشی پوزیتیویستی را برای خود حفظ کرده است؛ به بیان دیگر، این رهیافت همچنان اعتقاد دارد که دانش از راه بررسی تجربی پدیدههای بیرونی توسط محققانِ بیغرض به دست میآید. پس میبینیم که دلایل متقاعدکنندهای برای متفاوت دانستن سبکشناسی وجود دارد، اما به عقیدهی من هیچ دلیلی برای غیرنظری تلقی کردن این رهیافت نمیتوان اقامه کرد. همچنین مزیت سبکشناسی برای آن کسانی که چندان به نظریههای گوناگون نقد ادبی مسلط نیستند این است که طیف گستردهای از روشهای نوینِ عملی را برای شرح و تفسیر آثار ادبی در اختیار ما قرار میدهد.