* برخی بر این باورند که در بحث نقد و بررسی مباحث مربوط به علوم انسانی نمیتوان یک شیوه یا یک مدل را ملاک گرفت و هرگونه روششناسی در نقد آنها را به انتقاد میگیرند. نقد رمان را اگر در همین قالب فرض بگیریم که بنای تحلیل فضای فکری و فرهنگی نوشتار مد نظر است و اینکه پرداخت به صحنهی آغازین، شیوهی پیشنهادی شما برای بررسی یک اثر است؛ در مواجهه با این انتقاد عمومی چه میتوان گفت. اینکه نقد به طور کامل الگوبردار نیست و نمیتوان آن را در یک روش محدود کرد و به جامعیتی در آن دست یافت، صحیح است؟ به نظرتان دست خود را با این شیوه نمیبندید؟ آیا این خدشهای وارد به ماهیت علمی این شیوه است؟
پاینده: اگر قائل به روشمندیِ نقد نباشیم، به ورطهی آنارشیسم شبهنقادانه سقوط میکنیم. مقصودم از «آنارشیسم شبهنقادانه» وضعیتی است که در آن برای تشخیص نقد از آراء شخصی هیچ ملاک یا سنجهای وجود ندارد. هر کسی هر آنچه را دلش میخواهد با عنوان نقد ارائه خواهد کرد. راستی آیا ما در سایر علوم میتوانیم این هرجومرج را قبول کنیم؟ برای مثال، اگر کسی بدون برخورداری از دانش پزشکی مدعی شود که راهوروش خودش برای درمان پُرفشاری خون را دارد و اصلاً نمیپذیرد که روال یا شیوهی درمان خاصی در طب برای درمان این عارضه وجود دارد، واکنش ما چه خواهد بود؟ اصلاً تکلیف بیماری که نزد این شبهدرمانگر میرود چیست؟ اگر روشمند بودن درمان را نپذیریم، آنگاه دیگر فایدهی برپا بودن دانشکدههای پزشکی چیست؟ بهتر نیست آنها را هم تعطیل کنیم تا هر کسی (نه صرفاً پزشکان) با روش ابداعی خودش یا به صورت اللهبختکی دست به درمان بیماران بزند؟ میبینید که این آنارشیسم چه واکنش منفی و هراسی در شما ایجاد میکند. اکنون باید کمی فکر کنیم که راستی چرا ما در زمینهی علوم انسانی (در این مورد، نقد ادبی) چنین واکنشی از خود نشان نمیدهیم. شاید این تصور عوامانه که «علوم انسانی دانش به معنای واقعی کلمه نیست» در میان ما اهالی ادبیات هم بسیار طرفدار دارد. در آن صورت، تفاوت ما روشنفکران با عوام در چیست؟ آنارشیسم شبهنقادانه نقد را به ابراز عقاید شخصی و نامستدل فرومیکاهد. استدلال جایی مطرح میشود که شما از یک متدلوژی معیّن پیروی کنید. تن در ندادن ما به روششناسی در نقد ادبی نشانهای دیگر از مقاومت عمومی و تاریخیمان در برابر علوم انسانی است. کار علوم انسانی تحلیل احوالات ما و برملا کردن جنبههای ناپیدا در فرهنگ است. وقتی با روشهای علمی و متکی به نظریه این کار را بکنیم، وقتی از مصطلحات تعریفدارِ علمی برای بازاندیشی دربارهی خودمان استفاده کنیم، چه بسا با جنبههای بسیار ناخرسندکنندهای از حیات اجتماعیمان روبهرو شویم و اصلاً نخواهیم بپذیریم که ما چنین مردمانی هستیم. به نظر من مقاومت در برابر رشتهی تاریخ در آکادمی ریشه در همین تلاش ناخودآگاهانهی ما برای مواجه نشدن با خودِ راستینمان دارد. ما داستانهای برساخته راجع به شُکوه تاریخیمان را به بررسی علمی تاریخ گذشتهمان ترجیح میدهیم. به پزشکی اشاره کردم؛ حالا میخواهم اضافه کنم که بسیاری از مردم ما وقتی به پزشکی حاذق مراجعه میکنند که در آنها سرطان تشخیص میدهد، در برابر تشخیص علمی او مقاومت میکنند. آنها نمیخواهند قبول کنند که این جنبهی ناپیدا (غدهی پنهانی که دارد آرامآرام آنها را به کام مرگ میکشاند) در بدنشان وجود دارد. آنها به رمّال و دعانویس متوسل میشوند، اما گفتمان علمی طب را برنمیتابند. در نقد ادبی با وضعیت مشابهی روبهرو هستیم. وقتی یک فیلم سینمایی را از منظری نقادانه میکاویم و نشان میدهیم که یک عارضهی ناپیدای فرهنگی را برملا میکند که در حال تخریب روابط انسانی در جامعه ماست، بیشتر مایلیم آن را نوعی سیاهنمایی بپنداریم. وقتی با نقد علمی چنین فیلمی مخالفت میکنیم و میگویم این قبیل نقدها بیفایده هستند و هر کسی مجاز است به روش خودش فیلمهای سینمایی را بفهمد، ناخودآگاهانه در برابر برملا شدن بیماریهای اجتماعی مقاومت میکنیم. اگر روشمند بودن نقد را به پرسش بگیریم، هیچچیز به جز آنارشیسم جایگزین آن نمیشود و این دقیقاً همین وضعیتی است که الان در آن هستیم. هر کسی هر استنباط شخصیای از این رمان و آن فیلم و شعر و داستان را تحت نام «نقد» مطرح میکند و زمانی که از ایشان میپرسیم چه دلایلی ثابت میکند که سخن شما متقن است، پاسخ میدهند که نقد ادبی نیازی به دلیل آوردن ندارد چون اصلاً روش خاصی ندارد. این وضعیت خود یکی از دلایل بدگمانی عام جامعه به کل علوم انسانی است.
* موضوعی که شما دربارهی صحنهی اول رمان اشاره کردید، زیربنایی دارد که شما هم مدام در مسیر کتاب به آن اشاره میکنید. اینکه بر اساس یک فهم روانکاوانه و جامعهشناسانه به رمان نگاه شود. گاهی دربارهی فرد، گاهی دربارهی محیط درونی و بیرونی و … این نگاه القا و پیگیری شود. اینکه مدام به تصویرسازی از صحنه و شخصیتها و … توجه شود. اگر چنین فهمی در نویسندههای ما شکل بگیرد، چقدر میتواند در خلق این فضاها در داستاننویسی کمک کند و این خلاقیت چقدر به پیشبرد محتوایی داستان کمک میکند؟
پاینده: این موضوعی مهم است. اجازه دهید اول ببینیم نویسنده کیست. از نظر من نویسنده مانند رادیویی با آنتن بسیار قوی است که امواجی را که رادیوهای معمولی نمیگیرند، از دوردستها میگیرد. آدمهای معمولی در زندگی حساسیتهای فوقانسانی ندارند، بنابراین در سوار شدن به اتوبوس، خرید کردن و خوشوبِش کردن با همسایهها و سایر کارهای روزمره به جزئیات خیلی توجه نشان نمیدهند. در مسیر که به اینجا میآمدم، مرد میانسالی را در اتوبوس دیدم که نشسته بود و دفترچه بانکی خود را در آورده بود و ورق میزد. دفترچهاش نشان میداد که در یکی از این مؤسسات مالی که سودی بیشتر از بانکها میپردازند حساب پسانداز دارد. همینطور که او را میدیدیم به این فکر میکردم که چه افکاری از سر او میگذرد. یک نویسنده در چنین موقعیتی بیشتر از من دقت میکند. از این شخصیت ایدههایی میگیرد که میتواند این ایدهها و این شخصیت را در رمانی وارد کنش با سایر شخصیتها کند. نویسنده دست به مشاهدهگری تیزبینانه اجتماعی میزند، مانند یک جامعهشناس به جامعه نگاه میکند و تیپهای اجتماعی را شناسایی میکند. از این نظر، جنبهی اجتماعی مهم است.
از جنبهی روانشناسانه هم تصور من این است که نویسنده عموماً فردی کتابخوانده، اهل مطالعه و با فرهنگ تعریف میشود و با افراد عادی فرق دارد. یک فرد عادی شاید نیاز پیدا نکند کتابی دربارهی انواع شخصیت در تئوریهای روانشناسی بخواند. اما کسی که میخواهد دست به نوشتن رمان بزند، باید با نظریههای روانشناسی دربارهی شخصیت آشنا و مطالعهی عمومی داشته باشد. از این حیث نسلی از رماننویسان ما درخور نام بردن هستند. آیا آلاحمد دست به چنین مشاهدهگری اجتماعی نمیزد؟ آیا دربارهی دهکدهی اورازان مثل یک مردمشناس پژوهش نکرد؟ الان کتاب تکنگاری آلاحمد در دانشکدههای علوم اجتماعی به دانشجویان مردمشناسی تدریس میشود، زیرا او چنان تیزبینانه مردم جامعهی خود را رصد میکرده که کتابهایش امروز برای دانشجویان علوم اجتماعی محل تأمل و حتی آموزش است. بنابر این، نویسنده چه از منظر جامعهشناسی و چه روانشناسی باید فردی آگاه و برخوردار از دایرهی مطالعات وسیع باشد، تا از این دانش در خلق شخصیت و پیچیده کردن موقعیت استفاده کند و همهی اینها تمهیداتی برای به تفکر واداشتن خواننده است.
تفکر، سطحی عالی از درگیر شدن با جهان پیرامون است. بسیاری از افراد به مغازه میروند و خرید میکنند، اما شاید عدهی اندکی با دیدن شاگرد مغازه به حال و روز او فکر کنند، بخواهند بدانند وضعیت خانوادگیاش چیست و چرا در مدرسه نیست و … . نویسنده این تفکر را دارد. این تفکر نشاندهندهی سطح عالیتری از انسانبودگی است. اتفاقاً در قرآن یکی از کثیرالاستفادهترین واژهها «تفکر» و مشتقات مختلف تفکر است. خداوند در قرآن میفرماید، «ما این داستان را به شما میگوییم، بلکه دربارهی آن بیندیشید». اندیشیدن و تفکر کردن جزو کلیدواژههای قرآن است. از این حیث، هنر و ادبیات داستانی در خدمت سوق دادن انسان به تفکر دربارهی جهان پیرامونش است. این میسّر نمیشود مگر با آگاهی انتقادیای که از راه آشنایی با جامعهشناسی و روانشناسی برای نویسنده امکانپذیر است.
* پس میتوان گفت که یکی از دلایلی که موجب شده ما گونههای خوبی از قصهنویسی نداشته باشیم، مسئلهنشناسیِ برخی از نویسندگان است. یا اینکه اگر آثاری منتشر شده که مخاطب پیدا نمیکند، ناشی از این است که نویسنده با فضای واقعی جامعه بیگانه است و دریافتهای وی از مردم و جامعه دقیق، عینی و واقعی نیست؟
پاینده: موافقم، بسیاری از اوقات رمانی میخوانیم و از خود میپرسیم این موضوع کجا در جامعهی ما مسئلهآفرین شده است که یک نویسنده تمام همّوغمِ خود را گذاشته تا ۶۰۰ صفحه دربارهی آن بنویسد. رماننویس در واقع صیاد مسائل اجتماعی است، باید شکار کند. مسائل را به دقت نگاه کند، کشف کند. شاید از این منظر مدیران فرهنگی در کشور ما از توانمندیهای ادبیات غفلت کردند. برای مثال در نیروی انتظامی، وزارت کشور، وزارت اطلاعات و سایر نهادهایی که با مسائل اجتماعی و فرهنگی سر و کار دارند، برای فهم مسائل مستقیماً گزارشها را دریافت میکنند. اما شاید یکی از راههای کشف مسائل اجتماعی توجه به آن موضوعاتی باشد که در هنر و ادبیات بازنمایی میشود. وقتی این مسائل مکرراً در آثار ادبی به صورت سوژهی یک داستان خود را نشان میدهند، حکایت از این دارد که موضوع در لایههای پنهان جامعهی ما در حال شکل دادن به یک مسئلهی اجتماعی است و ما از آن غافلیم. ادامه خواندن “مصاحبهی حسین پاینده با خبرگزاری تسنیم دربارهی کتاب «گشودن رمان» و وضعیت رمان در ایران”