سخنی محبت‌آمیز از افغانستان

نوشتار یکی از اهالی ادبیات در افغانستان،‌ محمد امین رفعت، درباره‌ی کتاب نظریه و نقد ادبی:

اثر ادبی ارزشمند

دکتر حسین پاینده یکی از نام‌های آشنا در ادبیات معاصر پارسی می‌باشد. ایشان در بخش ادبیات داستانی و شعر نو حرف‌های تازه و ارزنده دارد. در روزهای آغازین زمستان گذشته بود که ایشان را از نزدیک دیدم. دکتر پاینده از دانشگاه علامه‌ی تهران به دانشگاه کابل آمده بود و با دانش‌جویانی دور دکتری ادبیات پارسیِ دانشگاه کابل نقد و نظریه کار می‌کرد. من و برخی از دوستان دیگرم که دانشجویی رسمی دور دکتری نبودیم نیز در جلسه‌های شان شرکت می‌کردیم. برای اولین بار بود که در محضر یک استاد غیر افغانی به کرسی دانشجویی می‌نشستم. سخنان پاینده جذابیت و ارزندگی خاص داشت. در پایان هر جلسه نگاه حسرت‌بار به چهره ایشان می‌انداختم و به زمان سب و دشنام می‌فرستادم که چرا این قدر تیز می‌گذرد و جلسه‌های درسی را زود تمام می‌کند. حسرت نشستن در کرسیِ دانشجویی چنین شخصیت‌ها هنوز مرا با خود می‌کشد و کم‌کم به یگانه آرزو در زندگی‌ام بدل شده است. از صنف که بیرون می‌شدم انگیزه‌‌ی مضاعف برای درس و بحث وجودم را فرا می‌گرفت و بیش از پیش عاشق ادبیات پارسی می‌شدم. هستی‌ام را بیش از هر وقتی سنگین‌تر می‌یافتم و با سرعت راه می‌رفتم.

این کتاب از جمله آثار جدید دکتر پاینده می‌باشد. چیزی بیش‌تر از یک سال از چاپ آن می‌گذرد. بعد از تلاش‌ها و هماهنگی‌های زیاد موفق شدیم که پایی این اثر گران‌سنگ را به افغانستان باز کنیم. زحمت این کار را استاد عزیز هوشنگ مسئول کتاب‌خانه آریانا کشیده است. در اوج تسلط کرونا بر زندگی آدمی، امروز موفق شدم که دو دوره‌ی این کتاب را به خود و عصمت الطاف یوسفی بگیرم. حالا کمی خوشبینم که با رفتن در لایه‌های متن این کتاب و آشنایی با بحث‌های جدید ادبی می‌توان به دلمردگی‌ها و روزمرگی‌های ایام قرنطین نه گفت و رود زندگی را از ایستادن رهایی بخشید. فعلاً فقط از سه چهار فصل این کتاب که خود دکتر پاینده برای ما درس داده بود مطالبی می‌دانم شاید پس از خواندن کاملش چیزهای دیگری نیز نوشتم. در فرجام؛ یارانی که سودای فهم ادبیات معاصر را در سر داشته باشد؛ این کتاب کمک بزرگی به ایشان خواهد کرد.

مروری بر کتاب «نظریه و نقد ادبی: درسنامه‌ای میان‌رشته‌ای»

آنچه در پی می‌آید، مرور و معرفی (ریویو) کتاب نظریه و نقد ادبی: درسنامه‌ای میان‌رشته‌ای است که محسن نوزعیم آن را در سایت «انسان‌شناسی و فرهنگ» منتشر کرده است.


نقد کردن یک اثر دیگر به معنای جدایی سره از ناسره نیست. نظریه و نقد ادبی رهیافتی میان‌رشته‌ای دارد که «دریچه‌ای است برای درک بهتر جهان و محیط اطرافمان» (حسین پاینده) و وقتی ما جهان‌مان را بهتر درک بکنیم، بی‌گمان حتی می‌توانیم باعث تغییر جهان هستی‌مان باشیم. نقد ادبی کندوکاوی است در متون ادبی که معنای درونی و لایه های پنهان آن متن را تبیین و کشف می کند.
کتابی که برای معرفی انتخاب کرده ایم، اثر جدید دکتر حسین پاینده استاد نظریه و نقد ادبی با عنوان «نظریه و نقد ادبی: درسنامه ای میان رشته ای» است. این کتاب را انتشارات سمت در پاییز ۱۳۹۷ در دو جلد که تعداد صفحات آن ۱۱۰۰ می‌باشد به چاپ رسانده است. کتاب حاضر از یازده فصل شکل گرفته که هر فصل به یکی از روش‌های نظریه و نقد ادبی تعلق گرفته است. ایشان در آغاز کتاب اشاره کوتاه و مختصر به سه مقوله متفاوت از هم یعنی «تحلیل»، «معرفی یا مرور» و «نقد» پرداخته اند. چون با توجه به اینکه روزانه چه در نشریات و مطبوعات، چه در محافل آکادمیک دانشگاهی و چه در جلسات و کلاس‌های آزاد راجع به آثار و متون سخنرانی و معرفی می‌شوند، این کتاب راهنمایی خوبی است که این سه مسئله‌ی اشاره‌شده از هم جدا باشند و عاملان و برگزار کنندگان این نشست‌ها به این نکته اهمیت بدهند و برای عنوان‌هایی که انتخاب می‌کنند در این زمینه، دقت بیشتری بکنند.
«متاسفانه مترادف پنداشتن «نقد» و «انتقاد» بر این آشفتگی بیش از پیش افزوده است، به نحوی که غالباً تصور می کنند وظیفه منتقد ادبی برشمردن ضعف‌ها و کاستی‌های متن است. بر پایه‌ی همین تلقی نادرست، در محافل و کانون‌های ادبی از منتقد انتظار دارند که توضیح بدهد اثر مورد بررسی چگونه می‌توانست بهتر یا تأثیرگذارتر نوشته شود. تصور عمومی و البته غیرعلمی از منتقد ادبی این است که او باید یا از نویسنده تمجید کند یا به شدت بر او خرده بگیرد. فقط از راه شناساندن نظریه‌های علمی نقد و نحوه‌ی کاربرد عملی آن‌هاست که می‌توان به این برداشت‌ها و توقعات نادرست پایان داد.»
هدف ما از انتخاب معرفی این کتاب، به این دلیل است که، این اثر جدید می‌تواند منبعی موثق و محکم برای دانشجویان رشته‌ی ادبیات و حتی رشته‌های هنر و علاقه‌مندان به مطالعات میان‌رشته‌ای یعنی نقد ادبی باشد. راهنمای خوبی است برای پژوهشگرانی که دوست دارند جایگاه خود را در آینده به عنوان منتقد ادبی بشناسانند.
این کتاب به نقد آثار و متون گوناگون پرداخته که هر کدام را با یک رویکرد منحصر به فرد مورد نقد قرار داده است. فصل‌های این مجموعه‌ی ۱۱ فصلی به صورت منظم و به حالت پیش‌نیاز تنظیم شده‌اند. …
نظریه‌های استفاده‌شده در کتاب عبارتند است از: فرمالیسم (نقد نو)، روانکاوی، ساختاگرایی و روایت‌شناسی، نقد اسطوره‌ای ــ کهن‌الگویی، تاریخ‌گرایی نوین، نقد لاکانی و در جلد دوم کتاب که شامل ۵ فصل است عبارتند از: نشانه‌شناسی شعر(‌رویکرد ریفاتر)، نقد ادبی از منظر مطالعات زنان، پسامدرنیسم، مطالعات فرهنگی و نشانه‌شناسی (رویکرد سوسور، پرس و بارت) و نظریه دریافت و واکنش خواننده. هریک از فصول به صورت ثابت تقسیم‌بندی شده است و نکته‌ای که باید در این‌جا یادآوری بکنیم این است که ساختار و بخش‌بندی فصل یازدهم با فصول دیگر متفاوت است.
– ملاحضات کلی درباره‌ی نظریه‌ی همان فصل
– اصول و مفروضات بنیادین
– روشن‌شناسی نقد
– متونی که برای نقد شدن با آن نظزیه مناسب‌ترند
– پرسش‌هایی که منتقدان پیرو آن نظزیه می‌خواهند پاسخ دهند
– مزیّت‌ها و محدودیت‌های آن نظزیه
– چگونه بر اساس آن نظریه نقد بنویسیم
– نمونه‌هایی از نقد عملی
– مرور نمونه‌های نقد
– اصطلاحات کلیدی نظریه‌ی مربوطه

در این کتاب نقاط قوّت و ضعف‌های هر روبکرد توضیح داده شده‌اند که هر رویکرد با نقد چه نوع متن‌های سازگاری دارد و یا سازگاری ندارد. البته متن می‌تواند یک قطعه عکس باشد یا یک تابلو نقاشی و یا به مثابه یک فیلم در نظر گرفته می‌شود.
«همه نمونه ها از ادبیات فارسی (اعم از شعر، نثر کهن و معاصر) و متون فرهنگی (اعم از فیلم ،عکس، تصاویر دیجیتال در فضای مجازی، سریال تلویزیونی و …) انتخاب شده‌اند. تعداد نمونه‌ها در فصل‌های مختلف از یک تا سه نمونه متغیر است. به بیان دیگر، در خصوص نظریه هایی که نیاز به معرفی بیشتری داشته اند، نمونه‌های بیستری از نقد عملی ارائه شده است.»
برای معرفی بیشتر و تکمیل کردن هدف مان در اینجا از هر فصل یک و دو پاراگراف را می آوریم تا خوانندگان بیشتر با این کتاب آشنا بشوند.

فصل اول : نظریه‌ی فرمالیسم
نقد فرمالیستی هر اثر ادبی‌ای، از جمله مستلزم انجام دادن کارهای زیر است:
«الف. بررسی واژه ها در دو سطح «معنای صریح» و «معنای ضمنی».
ب. یافتن ابهام و تبین شبه‌گزاره‌های متن.
پ. تعیین تقابل یا تنش‌های متن.
ت. کشف ساختار متن از راه تجزیه و تحلیل همپیوندی اجزاءِ آن.
ث. بررسی صناعات، تمهیدها و شگردهای ادبی به‌کاررفته در متن و ارزیابی مناسب داشتن یا مناسب نداشتن آن‌ها.
ج. بحث در خصوص نحوه‌ی وحدت بافتن متن.»

فصل دوم : نظریه‌ی روانکاوی
«مفاهیم روانکاونه، از زمان مطرح شدن این نظریه در اوایل قرن بیستم تا به امروز، هم در شیوه‌ی فهم ادبیات (نقد ادبی) تأثیر گذاشته‌اند و هم در تولید آن (آفرینش متون ادبی). بسیاری از نویسندگان، شاعران، نمایشنامه‌نویسان و فیلمسازان با تأثیرپذیری مستقیم از این مفاهیم، آثار خود را به کاوش در تاریک‌ترین حوزه‌های حیات روانی انسان معطوف کردند. همچنین مبالغه نیست بگوییم که شکل‌گیری برخی از مکتب‌ها و جنبش‌های ادبی، مانند سوررئالیسم، از هر حیث مرهون اندیشه‌های روانکاونه است.»

فصل سوم: ساختارگرایی و روایت‌شناسی
نظریه‌ی ساختارگرایی
«لباس پوشیدن رفتاری اجتماعی و فرهنگی است که نظام (یا، به بیان دیگر، مجموعه ساختارهای معناسازِ) خاص خود را دارد. لذا این رفتار را می‌توان از منظر ساختارگرایانه بررسی کرد. در چنین بررسی‌ای، لباس یک نظام دلالتگر است (همچنان که زبان حکم چنین نظامی را دارد) و نوعی متن محسوب می‌شود. این تلقی از «متن» (تلقی‌ای که مصداقش نه‌فقط نوشته‌ی مکتوب، بلکه هر نوع نظام نشانه‌شناختی است) ریشه در تفکر ساختارگرایانه دارد و از همین‌جا به تقریباً همه‌ی نظریه‌های متأخر در نقد ادبی تسری پیدا کرده است.» (ص ۱۶۱)

روایت‌شناسی
«این پرسش که منظور از «روایت» دقیقاً چیست و مصداق‌های آن چه می‌توانند باشند، پاسخی واحد و مورد اجماع همه‌ی نظریه‌پردازان روایت‌شناسی ندارد. فقدان تعریف فراگیر در این موضوع را باید ناشی از آن دید که مفهوم «روایت» از حوزه‌ی مطالعات ادبی به رشته‌های متعدد دیگری راه پیدا کرده و در هر یک از آن‌ها با توجه به ویژگی‌های همان حوزه اندکی تعدیل و بازتعریف شده است.»
«در یکی از تعریف‌های رایج روایت عمدتاً بر نقش محوری روای در بازگویی رویدادها تأکید گذاشته می‌شود. مطابق با این تعریف، روایت عبارت است از داستانی که یک یا چند روای آن را بازمی‌گویند.» (ص ۱۷۴)

فصل چهارم : نقد اسطوره‌ای ــ کهن‌الگویی
انسان‌شناس مشهور فرانسوی کلود لوی‌ـ‌استراوس با اتخاذ رویکردی ساختارگرایانه معنای اسطوره را بیشتر در روابط اجزاءِ ساختاردهنده‌ی آن می‌بینید. از نظر او، دلیل پیدایش اسطوره این بود که انسان‌های اولیه می‌خواستند به توضیحی عقلانی برای پدیده‌های جهان پیرامون‌شان برسند. اسطوره‌پردازی مرحله‌ای مقدماتی از تلاشی دیرینه برای فهم کائنات است که بعدها با فلسفه‌پردازی و کاوش‌های علمی تکمیل شد.» (ص ۳۰۵)

یکی از بزرگ‌ترین روان‌پزشکان که در علم روانکاوی مطرح است کارل گوستاو یونگ می‌باشد. «اندیشه‌های یونگ درباره‌ی ضمیر ناخودآگاه جمعی ربط مستقیمی به ادبیات و نقد ادبی دارد. از نظر یونگ هنرمند اصیل آن کسی است که به علت توانایی استفاده از منابع انباشته‌شده در ضمیر ناخوداگاه جمعی، آثاری می‌آفریند که عمیق‌ترین تارهای روح خوانندگان را تکان می دهد.»
یونگ درباره‌ی ماهیت ضمیر ناخودآگاه جمعی می‌گوید: «این حیات روانی همانا ذهن نیاکان باستانی ما است و نشان می‌دهد که اندیشه‌ها و احساسات‌شان چه بوده، چه تصوری درباره جهان و حیات و نیز ایزدان و انسان‌ها داشته اند.» (ص ۳۱۳)

فصل پنجم: تاریخ‌گرایی نوین
«کار منتقد تاریخ‌گرای قدیم، کشف نظام ارزش‌ها، یا جهانبینی مسلط در هر دوره‌ی تاریخی است. این جهانبینی همان «روحی» است که چهارچوب تفکر در هر دوره را تعیین می‌کند و از آن جا که خلق آثار ادبی نیز حکم آفرینش اندیشه را دارد، پس متون ادبی را هم باید در همان چهارچوب قرار داد تا معنای آن‌ها به دست آید. هر متن ادبی از ذهنیت نویسنده‌ای بر می آید که خود محصول شرایط مادی و نیز روح زمانه است.» (ص ۳۷۷)

فصل ششم: نقد لاکانی
«در ادبیات داستانی و فیلم‌های سینمایی، این سه مفهوم لاکانی [ساحت خیالی، ساحت نمادین و حیث واقع] می‌توانند در قالب شخصیت یا مکان بازنمایی شوند. اگر شخصیت‌های داستان نماد این ساحت‌های روان باشند، منتقد ادبی می‌تواند تعامل آن‌ها با یکدیگر را بر پایه‌ی نظریه‌پردازی‌های لاکان تبیین کند و نشان دهد که متن از خلال رابطه ی آنان چه معنای ثانوی‌ای را القا می کند.» (ص ۴۷۴)

ادامه فصل‌ها از جلد دوم کتاب نظریه و نقد ادبی: درسنامه ای میان رشته‌ای چنین است.

فصل هفتم: نشانه‌شناسی شعر
«در نظریه‌ی ریفاتر، معنا از شعر برمی‌آید و نه از تفسیر نامستدل خواننده. به بیان دیگر، معنا همواره در متن شعر جای دارد و کار منتقد استخراج آن معناست. خواننده نمی‌تواند هر معنایی را دلبخواهانه به متن انتساب دهد، زیرا او در تعامل یا «گفت‌وگو» با نشانه‌های متن به معنای آن می‌رسد. خاستگاه هر شعر دارای جنبه‌های صوری و معناشناختی‌ای است که شعر را اشباع می‌کنند و به همین سبب دامنه‌ی اختیار خواننده در تفسیر متن محدود می‌شود.» (ص ۲۳)

فصل هشتم: نقد ادبی از منظر مطالعات زنان
«به اعتقاد همه‌ی فمینیست‌ها هدف نقد فمینیستی ادبیات می‌بایست بررسی این موضوع باشد که تقویت یا تضعیف این ستم بر زنان، در تولیدات ادبی با استفاده از کدام تمهیدها یا صناعات انجام می‌شود. به عبارتی، نقد فمینیستی متون ادبی کاوشی است در این که متون یاده‌شده چگونه با پیرنگ و نحوه‌ی شخصیت‌پردازی و زاویه‌ی دید و کشمکش و سایر عناصر خود، یا بر ساختارهای مردسالارانه صحّه می‌گذارند و یا این عناصر را به گونه‌ای به کار می‌گیرند که درستی ساختارهای مردسالارانه و الزامات فرهنگی آن را محل تردید جلوه می‌دهند و به نحوی غیرمستقیم خواننده را به دگرگون ساختن آن‌ها دعوت می کند.» (ص ۹۲)

فصل نهم: پسامدرنیسم
«خوانش متون ادبی بر پایه‌ی نظریه‌های پسامدرنیسم تلاشی است برای فهم جنبه‌هایی از زندگی که سایر رویکردهای نقد ادبی، به دلایل مختلف، در کانون توجه خود قرار نداده بودند. شکل‌گیری جامعه پساصنعتی، گسترش فناوری‌های جدید و همچنین پیدایش فرهنگ ملازم با این فناوری‌ها، زندگی انسان را از جهات مختلفی تحت تأثیر قرار داده است. بازتاب روشنی از این تغییرات را در تولیدات هنری و ادبی می‌توان دید. هرچند مسائلی از قبیل عدم قطعیت وجودی، انشقاق نَفْس، شک‌گرایی و غیره هیچ‌کدام موضوعاتی نیستند که منحصراً در متون پسامدرن به آن‌ها پرداخته شده باشد، اما بسیاری از این قبیل مباحث در ادبیات زمانه‌ی ما با تکنیک‌ها و روش‌هایی کاویده شده‌اند که برای فهم بهترشان می‌توان از مفاهیم و روش‌های پسامدرن استفاده کرد.» (ص ۲۰۴)

فصل دهم: مطالعات فرهنگی و نشانه‌شناسی
«فرهنگ نوعی «متن» است که منتقدان ادبی می‌توانند آن را قرائت کنند. مطالعات فرهنگی از چند راه نقد ادبی سنتی را دگرگون کرد. یکی از این راه‌ها، الحاق معانی جدید به مصطلحات نقد ادبی بود. اصطلاحاتی مانند «متن» و «قرائت» پیش از پیدایش مطالعات فرهنگی هم در نقد ادبی به کار می‌رفتند، اما نظریه‌پردازان مطالعات فرهنگی با فراخ کردن دامنه‌ی نقد و تسرّی آن به زندگی روزمره، معانی جدیدی از این دو اصطلاح را رواج دادند. در گذشته «متن» صرفاً به آثار ادبی چاپ‌شده اطلاق می‌شد، در حالی که مطالعات فرهنگی این اصطلاح را به همه‌ی نظام‌های نشانگانی تعمیم می‌دهد.» (ص ۲۶۵)
در خصوص نشانه‌شناسی در کتاب از سه شخصیت برجسته و مشهور در حوزه‌ی نشانه‌شناسی توضیحاتی آورده شده است که عبارتند از: فردینان سوسور، رولان بارت و چالرز ساندرز پرس.
از دیدگاه ساندرز پرس سه نوع نشانه جود دارد: «شمایل»، «نمایه» و «نماد».
«شمایل بازنمایی دیدگانی (بصری) اُبژه است و به همین سبب شباهتی با آنچه بازنمایی می‌کند دارد. عکس‌ها و تابلوهای پرتره نمونه‌هایی از نشانه‌ی شمایلی‌اند.» (ص ۲۸۹)
«نمایه نشانه‌ای است که رابطه‌ای علت‌ومعلولی بین بازنمون و اُبژه را دلالت می‌کند. نمایه‌ها ــ همان‌گونه که از معنای لغوی «نمایاندن» برمی‌آید ــ «نمایانگر» یا نشان‌دهنده‌ی چیزی دیگرند. این نوع نشانه همیشه به چیزی دیگر اشارات یا ارجاع می‌کند، یا ارتباط و مجاورت با چیزی دیگر را نشان می‌دهد.» (ص ۲۹۰)
«نماد نشانه‌ای است که معنایش برحسب عرف یا آموزه‌های فرهنگی مشخص می‌شود. نماد برساخته‌ای فرهنگی است که آحاد جامعه، اعضای یک پاره‌فرهنگ، یا معتقدان به یک نحله‌ی فکری، فرقه‌ی مذهبی و غیره درباره‌ی دلالت آن اجماع دارند. (ص ۲۹۰).

فصل یازدهم: نظریه دریافت و واکنش خواننده

آنچه در این فصل می خوانیم :
۱. مطلق‌گرایی در نقد ادبی
۲. نسبی‌گرایی در فلسفه‌ی پدیدارشناسی هوسرل
۳.نسبی‌گرایی در آراءِ یاوس و آیزر
۴. برداشت نادرست از نظریه‌ی دریافت و واکنش خواننده.

عامّه‌پسند یا نخبه‌گرا؟

یادداشتی از ابوالفضل رجبی (روزنامه‌نگار)

در حاشیه‌ی مصاحبه درباره‌ی کتاب «نظریه و نقد ادبی: درسنامه‌ای میان‌رشته‌ای»

آنچه در ادامه می‌خوانید، یادداشت ابوالفضل رجبی در حاشیه‌ی بخش دوم از مصاحبه‌ی او با حسین پاینده است که به تاریخ ۹۸/۰۵/۰۱ در روزنامه‌ی «سازندگی» منتشر شد.

در قسمت دوم، گفت‌وگو با دکتر حسین پاینده، استاد نظریه و نقد دانشگاه علامه طباطبائی، درباره‌ی رویکردی صحبت کرده‌ایم که نگاهش به «متن» تک‌بعدی نیست و ساحت‌های مختلفی برای «متن» قائل است. پاینده در این کتاب از معنای رایج متن فراتر رفته و متن را به مثابه هر پدیده‌ی قابل لمس در نظر گرفته و چند رسانه‌ای بودن آن را مد نظر قرار داده است. به‌طوری که، ما در این کتاب علاوه بر متون رایج ادبی، با تابلوی نقاشی، عکس و فیلم سروکار داریم و همه‌ی این‌ها به‌عنوان یک متن بررسی شده‌اند. این رویکرد، این نکته را به ما نشان می‌دهد که نظریه‌های نقادانه پیوند عمیقی با زندگی روزمره دارد و خودش را منحصر به جهان بسته‌ و ایستای مطالعات ادبی نمی‌داند.

در کتاب «نظریه و نقد ادبی» در نسبت میان منتقد ادبی و مسائل اجتماعی می‌خوانیم: «منتقد ادبی همزمان پژوهشگر جامعه و مسائل اجتماعی نیز هست. اصلاً هدف غائی نقد همانا بررسی کارکردهای فرهنگی ادبیات و برملا کردن ساختارهای سلطه است. این نگرش نو باعث شد تا نقد از لاک خودشیفتگی‌ای که دامنه‌ی آن را به خودش محدود کرده بود بیرون بیاید، چندان که امروز وقتی می‌خواهند معضلات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی را بررسی کنند، علاوه بر متخصصان جامعه‌شناسی، انسان‌شناسی‌، روان‌شناسی، علوم سیاسی و از این قیبل، از منتقدان ادبی هم دعوت می‌کنند تا علت‌های ناپیدای مسائل اجتماعی را با تفحّص نقادانه در ادبیاتِ تولیدشده در جامعه بکاوند.»

پاینده، در جلد دوم کتاب، در فصل مربوط به «مطالعات فرهنگی و نشانه‌شناسی» از رویکردی صحبت کرده است که «منتقدان ادبی می‌بایست علاوه بر ادبیات نخبه‌گرا، ادبیات عامّه‌پسند را هم موضوع مطالعات‌شان قرار بدهند» و ادبیات را تنها «ادبیات متعالی» نپندارند و به جنبه‌های «فرهنگ توده‌ای» هم توجه داشته باشند. بدین ترتیب فرهنگ هم می‌تواند در نقد ادبی، مهم جلوه کند و منتقدان ادبی به موضوعاتی چون «کارکردهای نهادهای فرهنگی در اشاعه یا ممانعت از اشاعه‌ی سبک‌ها و مضامین ادبیات» و تاثیر قدرت بر ادبیات بپردازند. نقد ادبی می‌خواهد به کشف رمز، و صورت‌بندی مفاهیم زندگی روزمره کمک کند، به همین خاطر خود را منحصر به ادبیات نخبه‌گرا یا ادبیات مربوط به طبقات خاص نمی‌کند و از یک نظام کلی سخن می‌گوید.

پاینده، برای تبیین دیدگاه خود، کتاب دو جلدیش را روبه‌روی ما گشوده است. او تلقی سنتی از ادبیات و نقد ادبی را به چالش کشیده و معتقد است که امروزه دیگر نمی‌توان مرز مشخص و مطلقی برای ادبیات متصور شد. دیگر دانشجوی ادبیات نمی‌تواند فقط ادبیات بخواند و دانشجوی تاریخ تنها تاریخ بداند؛ چراکه، جهان علم و به‌خصوص ادبیات و علوم انسانی آن‌قدر گشوده است که برای پیشرفت علم، پژوهش‌ها و نگاه‌های میان‌رشته‌ای از ضرورت خاصی برخوردارند. نقد ادبی، به دلیل رویکرد میان‌رشته‌ای که دارد به آشتی علوم کمک می‌کند و به دیوار بلند و خودساخته برخی رشته‌ها تَرک می‌اندازد.

دکتر پاینده، معتقد است باید میان «معرفی و بررسی» با نقد ادبی تفاوت قائل شد و یکی دانستن آن‌ها سبب گمراهی خواننده می‌شود. او می‌گوید باید این نکته را در نظر داشت که معرفی و بررسی یک اثر یا نقد آن را نباید با هم قیاس یا ارزش‌گذاری کرد؛ چرا هدف هر یک چیز دیگری است و هیچ‌کدام بر دیگری ارجحیت ندارد و هر یک را باید با معیار خودشان سنجید.

شحنه باید که دزد در راه است (بخش سوم)

۳. برخی پیامدهای حقوقی و فرهنگیِ سرقت ادبی

اهل قلم و پژوهندگانِ ادبیات، ذاتاً انسان‌هایی حق‌شناس و حق‌گزارند و راقم این سطور اطمینان دارد که خواندن شواهدی که به مصداق «مشت نمونه‌ی خروار» در بخش دومِ این نوشتار در اثبات برخی از مصداق‌های انواع سرقت‌های ادبی در کتاب نظریه‌های نقد ادبی معاصر ذکر شد، هر ادب‌دوستِ منصف و هر ادب‌شناسِ دود چراغ خورده‌ای را مهموم می‌کند.[۱] با این همه، از یاد نباید برد که صِرفِ همدردیِ سوته‌دلان برای التیام گذاشتن بر زخم ناشی از این قبیل جفاکاری‌ها کفایت نمی‌کند و از این رو مال‌باختگانِ معنوی برای شکایت از سارقان ادبی و اعاده‌ی حقوق تضییع‌شده‌ی خویش می‌توانند به قانون متوسل شوند. از آن‌جا که فرهنگ ما به مالکیت معنوی چندان حساس نیست، چه بسا بسیاری از اهل قلم هم از چندوچون حمایتی که در قوانین رسمی کشور از حق مؤلف به عمل می‌آید به‌طور دقیق آگاه نباشند. اما باید گفت حتی در چارچوب قوانین مدنیِ موجود، برای اشخاصِ حقیقی و حقوقی که به سرقت ادبی یا انتشار کتاب‌ها و نوشته‌های آلوده به سرقت ادبی مبادرت می‌کنند، عقوبت و جزایی سنگین در نظر گرفته شده است.

حمایت از حق مؤلف در ایران در ابتدا به شکلی غیرمستقیم و در موادی از «قانون مجازات عمومی» گنجانده شد که در سال ۱۳۱۰ به تصویب رسید. این قانون فصلی را با عنوان «دسیسه و تقلب در کسب و تجارت» شامل می‌گردید که برخی مواد آن به حق مؤلف مربوط می‌شد و در آن از جمله آمده بود که «تألیفِ تقلبی، اقتباسِ غیرمجاز، انتشار غیرقانونیِ تألیف و به فروش رسانیدن یا در دسترس فروش گذاردنِ این قبیل تألیفات» مستوجب مجازات کیفری خواهد بود (شفیعی‌شکیب، اسفند ۱۳۸۱، ۲۴). ناگفته پیداست که نص این قانون نیاز به تدقیق بسیار داشت و مشکل می‌شد برای تعیین مواردی که حق مؤلف به دلیل سرقت ادبی نقض گردیده است، به صِرفِ این قانون استناد کرد.

متعاقباً در سال ۱۳۳۴، برای نخستین بار در تاریخ قانون‌گذاری در ایران، چند تن از نمایندگان مجلس شورای ملّی طرحی را برای حمایت از حقوق مؤلفان تهیه و ارائه کردند، اما کمیسیون فرهنگیِ مجلس این طرح را نپذیرفت و لذا تلاش این نمایندگان ثمره‌ای نبخشید. سرانجام در سال ۱۳۴۶، وزارت فرهنگ و هنر لایحه‌ای را با عنوان «حمایت از مؤلفان، مصنّفان و هنرمندان» تهیه کرد. این لایحه در سال ۱۳۴۷ به مجلس شورای ملّی ارائه شد و در سوم آذر ۱۳۴۸، پس از تصویب در مجلس سنا، به دولت ابلاغ گردید. اثرهای مورد حمایت این قانون، مطابق ماده‌ی ۲، از جمله «کتاب و رساله و جزوه و نمایشنامه و هر نوشته‌ی دیگر علمی و فنی و ادبی و هنری» را شامل می‌شوند (شفیعی‌شکیب، اردیبهشت ۱۳۸۱، ۱۱۷). در این‌جا ذکر مواد ۲۳ و ۲۴ این قانون (از فصل چهارمِ آن با عنوان «تخلفات و مجازات‌ها»)، بی‌مناسبت نمی‌نماید:

ماده‌ی ۲۳. هر کس تمام یا قسمتی از اثر دیگری را که مورد حمایت این قانون است به نام خود یا به نام پدیدآورنده، بدون اجازه‌ی او و یا عالماً عامداً به نام شخص دیگری غیر از پدیدآورنده نشر یا پخش یا عرضه کند، به حبس تأدیبی از شش ماه تا سه سال محکوم خواهد شد.

ماده‌ی ۲۴. هر کس بدون اجازه ترجمه‌ی دیگری را به نام خود یا دیگری چاپ و پخش و نشر کند، به حبس تأدیبی از سه ماه تا یک سال محکوم خواهد شد. (۱۲۱)

آئین‌نامه‌ی اجرایی ماده‌ی ۲۱ این قانون در جلسه‌ی مورخ ۱۳۵۰/۱۰/۰۴ به تصویب هیأت دولت رسید. اما از آن‌جا که در این قانون، حقوق مترجمان چندان ملحوظ نشده بود، لایحه‌ی دیگری با عنوان «قانون ترجمه و تکثیر کتب و نشریات و آثار صوتی» در سال ۱۳۵۱ به مجلس شورای ملّی ارائه و در سال بعد به تصویب رسید.

قوانین مصوب سال ۱۳۴۸ و ۱۳۵۲، مهم‌ترین قوانینی هستند که در حمایت از حقوق مؤلفان و مترجمان پیش از انقلاب به تصویب رسیده بودند. پس از انقلاب، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در سال ۱۳۷۱ در نامه‌ای به رئیس قوه‌ی قضائیه در خصوص معتبر بودن یا نبودنِ این دو قانون استعلام کرد و رئیس قوه‌ی قضائیه در پاسخِ کتبی به وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی هر دو قانون را معتبر و لازم‌الرعایه اعلام کرد. بنابر این، هرگونه سرقت ادبی با استناد به «قانون حمایت از مؤلفان، مصنّفان و هنرمندان» و نیز «قانون ترجمه و تکثیر کتب و نشریات و آثار صوتی» قابل شکایت رسمی و پیگیرد قانونی است.[۲]

سرقت ادبی پیامدهای فرهنگی و اجتماعیِ بسیار وخیم و ناگواری نیز دارد که از آن‌ها نباید غافل بود‌. رواج این تصور که می‌توان اندیشه‌ی دیگران را به سرقت برد و به نام خود منتشر کرد، انگیزه‌ی پژوهش را در میان دانشجویان و محققان تضعیف می‌کند. چه حاصل از این‌که انسان ماه‌ها و سال‌ها عمر خود را صَرفِ تحقیق و نگارش و ترجمه و گسترش علم و فرهنگ کند و بعد سارقی از راه برسد و ثمره‌ی آن‌همه رنج و تتبع را به یغما ببرد؟ امروزه سرقت ادبی در پایان‌نامه‌های دوره‌ی کارشناسی ارشد و حتی رساله‌های دوره‌ی دکتری به نحو مشهودی بیشتر شده است. دانشجویی که خامه‌ی نگارشِ پایان‌نامه‌ی اصیل یا رساله‌ی بدیع را ندارد، چه بسا با رونوشت‌برداری (به مفهوم انتحال) یا با توسل به سلخ و المام و مسخ و اغاره یا با مکاریِ فزون‌تر (از راه آنچه استاد همایی «شیّادی و دغل‌کاری یا دزدیِ بی ‌برگه و بی ‌نام و نشان» نام نهاده است)، نوشته‌ای سر هم کند و وصله و پینه‌ی آراء و آثار دیگران را تحقیقی ارزشمند جلوه دهد.

راقم این سطور در پایان‌نامه‌های کارشناسی ارشد و رساله‌های دکتری که در مقام استاد راهنما یا مشاور مسئولیت داشته، بارها شاهد این‌گونه سرقت‌های ادبی بوده است. در پاره‌ای موارد، اطمینان سارقان به کشف‌ناشدنی بودن سرقت‌های‌شان و گستاخیِ حاصل از این اطمینانِ کاذب به حدی بوده است که ایشان استادان راهنما یا مشاور را به چالش می‌طلبند که «اگر می‌توانید، ثابت کنید». در دانشگاه‌های انگلستان برای مقابله با سرقت ادبی مقرر کرده‌اند که دانشجویان تحصیلات تکمیلی هنگام تسلیم کردن تز، شهادت‌نامه‌ای را امضا کنند که دانشجو در آن اظهار می‌کند این تز قبلاً به هیچ دانشگاه دیگری ارائه نگردیده و ضمناً خودِ دانشجو هم در نگارش آن مرتکب سرقت ادبی نشده است. عین همین شهادت‌نامه بعداً باید به عنوان اولین صفحه از تز صحافی شود. در این شهادت‌نامه همچنین به دانشگاه اختیار داده می‌شود که چنانچه سرقت ادبی پیش از برگزاری جلسه‌ی دفاع از تز یا در آن جلسه محرز شد، نمره‌ی مردود به آن تز داده شود و چنانچه سرقت ادبی پس از فراغت دانشجو از تحصیل احراز گردید، مدرک تحصیلیِ اعطاشده به وی از درجه‌ی اعتبار ساقط خواهد شد. وفور سرقت‌های ادبی از اینترنت و سهولت این کار، باعث گردیده است که از حدود یک سال پیش سایت خاصی برای ردیابی و کشف سرقت ادبی از اینترنت تأسیس شود و دانشگاه‌ها با پرداخت وجه حق اشتراک می‌توانند تزهای دانشجویان را از این حیث سنجش کنند.

سخن پایانی

فقدان حساسیت درباره‌ی قباحتِ سرقت ادبی، مشوّقِ میان‌مایگی و بیسوادی و تشجیع‌کننده‌ی سارقان ادبی در دانشگاه و فرهنگ است. جای تأسف است که برخی بوروکرات‌های آکادمی با بی‌اعتنایی به سرقت ادبی و صحّه گذاشتن بر تزهایی که خودِ ایشان واقف‌اند شالوده‌شان دزدی از این کتاب یا مقاله و آن سایت اینترنتی است، عملاً به رواج تقلّب و تبهکاری در عرصه‌ی فرهنگ و جامعه میدان می‌دهند. این روند ضدعلمی و ضداخلاقی که صرفاً باعث جلوگیری از رشد فرهنگِ تحقیق در کشور ما است، باید به همّت اهل قلم و به یاری ناشرانِ آگاه و متعهد به ایجاد فرهنگی والا، متوقف شود.[۳] چشم بستن بر سرقت ادبی و اعطای مدرک تحصیلی به کسانی که چنین تزهایی می‌نویسند، حکم خیانت به فرهنگ و ترویج دزدی را دارد و جز تباهیِ جامعه در این جهان و سیه‌روییِ بوروکرات‌ها در برابر قاضیِ اعظم در آخرت پیامد دیگری نخواهد داشت. به طریق اولی، انتشار و فروش کتاب درسی‌ای که با دستبرد زدن به نوشته‌های دیگران سرهم‌بندی شده است، حکم فروش اموال به سرقت رفته از دیگران را دارد. ادامه خواندن “شحنه باید که دزد در راه است (بخش سوم)”

شحنه باید که دزد در راه است (بخش دوم)

۲. مصداق‌های سرقت ادبی در یک کتاب دانشگاهی

از جمله‌ی دردناک‌ترین رویدادهایی که بر اهل قلم ممکن است حادث شود، روبه‌رو شدن با کتاب یا مقاله‌ای است که تمام یا بخشی از مطالب آن از نوشته‌های خودِ ایشان به سرقت رفته و به نام دیگری در بازار نظر و اندیشه عرضه شده باشد. راقم این سطور وقتی در نمایشگاه کتاب تهران در اردیبهشت ۱۳۸۰ کتاب نظریه‌های نقد ادبی معاصر (از یک ناشر دانشگاهی) را ابتیاع کرد، هرگز نمی‌دانست که نوشته‌های خود و برخی از همکاران و دوستانش را به صورتی مثله‌شده و مسخ‌شده و گاه حتی تحریف‌شده به امضای نویسنده‌ای ناآشنا در آن خواهد یافت (لطفاً توجه داشته باشید که در این‌جا به کتابی تألیفی اشاره شده است، نه به کتابی که به همین نام ترجمه شده و اینجانب ویراستار آن هستم). از آن‌جا که تخصص این نگارنده نظریه و نقد ادبی است، در اولین فرصت مغتنم کتاب را مشتاقانه گشود و با این امید شروع به خواندن کرد که مطالب این کتاب یافته‌ها یا دست‌کم شرح و تبیینی محققانه در زمینه‌ی «صورت‌گرایی و ساختارگرایی» را (آن‌چنان که در عنوان فرعیِ کتاب ذکر شده است) در اختیار او گذارد. اما دریغا که کتاب مذکور این توقع را برنیاورد، بلکه پس از بررسیِ دقیق معلوم شد که جناب مؤلف (که در بقیه‌ی این مقاله، با نام «نویسنده‌ی کتاب» مورد اشاره قرار خواهند گرفت) در واقع این کتاب را به روشی «نوشته‌اند» که از شأن محققِ راستین و مؤلفِ صاحب‌نظر کاملاً به دور است.

بهترین راه اثبات برنهاد فوق، این است که منابع «نویسنده‌ی کتاب» را ــ تا آن‌جا که به نوشته‌های چندین سال پیشِ خودِ من مربوط می‌شود ــ در این‌جا معلوم کنم و مواردی از دستبردهای ایشان به آن منابع را مثال بزنم. من در سال ۱۳۶۹ مقاله‌ای در معرفی رهیافت شکل‌مبنایانه (فرمالیسم، یا به قول «نویسنده‌ی کتاب»، «صورت‌گرایی») در نقد ادبی نوشتم با عنوان «مبانی فرمالیسم در نقد ادبی (با نگاهی به قطعه شعری از سهراب سپهری)». این مقاله در نشریه‌ی کیهان فرهنگی (شماره‌ی ۳، سال هفتم، خرداد ۱۳۶۹، صفحات ۳۰-۲۶) منتشر شد.[۱] مقاله‌ی من از دو بخش تشکیل شده بود: در بخش نخست به معرفی آراء نظریه‌پردازان این مکتب پرداخته بودم و در بخش دوم قطعه شعری با عنوان «دنگ . . .» سروده‌ی زنده‌یاد سهراب سپهری را بر مبنای اصول و قواعدِ همین رهیافت نقد کرده بودم. «نویسنده‌ی کتاب» کل بخش دوم از مقاله‌ی من را در کتاب کذاییِ خود گنجانده (صفحات ۲۱۳ الی ۲۱۵)، بدون این‌که به خواننده بگوید که این نقد را شخص دیگری نوشته است. طبیعتاً خواننده‌ای که این کتاب را می‌خواند، این‌گونه تصور می‌کند که این نقد را «نویسنده‌ی کتاب» نوشته است، حال آن‌که شواهد زیر خلاف این موضوع را ثابت می‌کند. در مقاله‌ی من (صفحه‌ی ۳۰) آمده است:

شعر «دنگ . . .» متشکل از چهار بند است، که هر کدام مرحله‌ای از فرایند طرح‌شدن یک اندیشه‌ی محوری است. این اندیشه‌ی محوری، ایده‌ی گذشت زمان می‌باشد و به همین دلیل واژه‌هایی از قبیل زمان، دم، لحظه، حال، عمر، گذرا، فرصت و ساعت مجموعاً هفده بار در طول شعر تکرار شده‌اند. از میان تمام این واژه‌ها، کلمه‌ی «لحظه» با شش مرتبه تکرار، بیش از واژه‌های دیگری که فکر گذشت زمان را القا می‌کنند، در متن به چشم می‌خورد. بدین ترتیب می‌توان گفت ایده‌ی مستتر در تمام شعر، کوتاه بودن واحد زمان (لحظه) در مقیاس بشری است. اما همان‌گونه که خواهیم دید، شاعر متعاقباً نتیجه می‌گیرد که «دوام» از توالی «لحظه» حاصل می‌آید و لذا کل این تصور که زمان گذراست، صرفاً یک تناقض‌نما (paradox) بیش نیست.

 حال بنگرید به آنچه «نویسنده‌ی کتاب» نظریه‌های نقد ادبی معاصر در صفحات ۴-۲۱۳نوشته‌اند:

شعر «دنگ . . .» متشکل از چهار بند است. . . . هر یک از این چهار بند نشان‌دهنده مرحله‌ای از فرایند یک اندیشه است ــ اندیشه گذشت زمان. . . . شاعر برای نشان دادن اندیشه گذشت زمان، واژه‌هایی مانند زمان، دم، لحظه، حال، عمر، گذرا، فرصت و ساعت را هجده بار در تمام طول شعر خود گنجانده است. از میان این واژه‌ها، واژه «لحظه» با شش بار تکرار، بسامد بالایی دارد و بیش از واژه‌های دیگر، اندیشه گذشت زمان را القا می‌کند. . . . به این ترتیب، اندیشه پنهان در تمام طول شعر، کوتاه بودن واحد زمان (لحظه) در مقیاس جهانی است. اما شاعر در سطرهای بعدی، نتیجه می‌گیرد که «دوام» از توالی «لحظه» حاصل می‌شود و در نتیجه کل این تصور که زمان گذراست، پارادوکس است.

آیا هر خواننده‌ای که این دو متن را ولو به‌طور سرسری مقایسه کند به سرقتی که انجام شده است، پی نخواهد برد؟ متن نقل‌قول‌شده‌ی فوق از کتاب نظریه‌های نقد ادبی معاصر، مصداق بارز سلخ و المام است، یعنی آن نوعی از سرقت ادبی که سارق، اندیشه یا نظری را از متنی می‌گیرد و سپس با تغییر الفاظ (مثلاً «پارادوکس» به جای «تناقض‌نما») و جابه‌جا کردن عبارات به شکلی ظاهراً متفاوت بیان می‌کند. در این‌جا می‌توان نمونه‌ای دیگر را هم ذکر کرد تا نشان داده شود که «نویسنده‌ی کتاب» نظریه‌های نقد ادبی معاصر به ‌نحوی نظام‌مند مبادرت به سرقت ادبی کرده است. در مقاله‌ی من (ایضاً صفحه‌ی ۳۰) چنین آمده است:

وجود علامت سه نقطه (. . .) پس از واژه‌ی دنگ، باعث می‌شود که حالت طنین ناشی از پژواک صدای زنگ ساعت در ذهن خواننده تداعی شود. ساعت زمان در «شب عمر» با صفت «گیج» توصیف شده است. شب پایان چرخه‌ی بیست و چهار ساعته‌ی شبانه روز است و ترکیب آن با واژه‌ی «عمر»، توجیهی است برای این‌که چرا شاعر ساعت زمان را «گیج» دانسته است.

و این هم شکل به سرقت رفته‌ی همین متن در صفحه‌ی ۲۱۴ از کتاب نظریه‌های نقد ادبی معاصر:

وجود علامتِ سه نقطه (. . .) پس از واژه دنگ، باعث می‌شود که حالت طنین ناشی از پژواک صدای زنگ ساعت در ذهن خواننده تداعی شود. . . . «ساعت زمان» در «شب عمر» با صفت «گیج» توصیف شده است. شب، پایان چرخه بیست و چهار ساعته شبانه روز است و ترکیب آن با واژه «عمر»، نشان‌دهنده گیجی ساعت زمان.

بعید است کسی بتواند مدعی شود که این دو متن هیچ ربطی به یکدیگر ندارند و «نویسنده‌ی» متن دوم برحسب یک اتفاق عین همان مطالب و تقریباً عین همان جملاتی را بیان کرده است که من در مقاله‌ی خودم هشت سال پیش از انتشار این کتاب نوشته بودم. البته «نویسنده‌ی» محترم جملاتی را هم در جای‌جایِ این متونِ سرقت‌شده گنجانده‌ است، شاید با این تصور که با توسل به این ترفند در مظان اتهام سرقت ادبی قرار نخواهد گرفت. اما ناگفته پیداست که اصل برنهادهای این نقد بر شعر سپهری و حتی جملات و عبارت‌های به‌کار رفته در آن از مقاله‌ی من برداشته شده‌اند. چنان‌که از این دو نمونه باید معلوم شده باشد، اثبات این‌که کل مطالبی که در صفحات ۲۱۳ و ۲۱۴ و ۲۱۵ کتاب نظریه‌های نقد ادبی معاصر آمده از مقاله‌ی من به سرقت رفته کاری بسیار ساده است، ولی برای جلوگیری از اطناب کلام در این‌جا ترجیح می‌دهم خواننده‌ی منصف را به اصل مقاله‌ام در کیهان فرهنگی (که در کتاب من با عنوان گفتمان نقد تجدید چاپ شده است) ارجاع دهم و در عوض به بررسی سرقت ادبی در بخش‌های دیگری از کتاب بپردازم.

«نویسنده‌» بخش اول از مقاله‌ی من را که به بحث در خصوص آراء فرمالیست‌ها و خاستگاه نظرات آنان می‌پردازد، در بقیه‌ی کتاب به صورت پاره ـ پاره مورد استفاده قرار داده‌ و چنین وانمود کرده که این مطالب حاصل تحقیق و نگارش و ترجمه‌ی ایشان است. برای مثال، من در بحثی پیرامون نظرات کلینت بروکس (از نظریه‌پردازان نحله‌ی موسوم به «نقد نو» در آمریکا)، بخشی از یکی از مقالات معروف او را ترجمه کردم و در مقاله‌ام از قول او نقل کردم. «نویسنده» عین ترجمه‌ی مرا در کتاب نقل‌قول کرده‌ است، بدون این‌که بگوید این ترجمه از کیست. در مقاله‌ی من (صفحه‌ی ۲۷) آمده است:

بروکس این‌طور استدلال می‌کند: «عناصر شعر با یکدیگر مرتبط‌ند، اما نه به‌صورت گل‌هایی که در یک دسته‌گل کنار هم گذاشته شده باشند، بلکه ارتباط آنها مانند ارتباط بین گل و دیگر قسمت‌های گیاهی است که می‌روید. زیبایی شعر در حکم گل ‌دادنِ تمام گیاه است و مستلزم ساقه، برگ و ریشه‌های نهان می‌باشد . . . اجزاء شعر با یکدیگر به‌صورت انداموار و با مضمون شعر به صورت غیرمستقیم مرتبط‌ند …».

و در کتاب نظریه‌های نقد ادبی معاصر (صفحه‌ی ۲۵) همین متن به این صورت آمده است:

بروکس . . . چنین می‌نویسد: « عناصر شعر با یکدیگر مربوطند؛ اما نه به صورت گلهایی که در یک دستهگل کنار یکدیگر قرار گرفته‌اند، بلکه ارتباط آنها مانند ارتباط گل با دیگر قسمتهای گیاهی است که می‌روید. زیبایی شعر همانند گل دادنِ تمام گیاه است و مستلزم ساقه، برگ و ریشه‌های نهان آن است … اجزاء شعر نیز با یکدیگر بصورت نظام‌مند و ارگانیک و با محتوا و مضمون شعر به صورت غیرمستقیم مربوط است … ».

تفاوت این دو متن در چیست؟ «نویسنده‌ی کتاب» عبارت «این‌طور استدلال می‌کند» را تبدیل کرده است به «چنین می‌نویسد»؛ یا کلمه‌ی «انداموار» را تبدیل کرده است به «ارگانیک» و به جای «مضمون شعر» نوشته است «محتوا و مضمون شعر». چنان‌که ملاحظه می‌کنید، «نویسنده‌ی» خوش‌انصاف با مسکوت گذاشتن نام مترجم این نقل‌قول و ‏افزودن یک کلمه در این‌جا و کاستن یک کلمه در آن‌جا وانمود می‌کند که خودش این مطلب ‏را ترجمه کرده است، حال آن‌که کپی‌برداری ایشان از ترجمه‌ی ارائه ‌شده در مقاله‌ی من کاملاً آشکار و انکارناپذیر است. ‏ایشان به روال همه‌ی مراجعی که در پایین صفحات کتاب ذکر کرده‌، حتی منبع این نقل‌قول از ‏بروکس را نیز به طور ناقص و تحریف‌شده گنجانده است. منبع مقاله‌ی بروکس، همان طور که من ‏در مقاله‌ام ذکر کرده‌ام، این است:‏

Cleanth Brooks, “Irony as a Principle of Structure”, in Critical Theory since Plato, ed. H. Adams (New York, 1971), p. 1042.‎

«نویسنده‌ی کتاب» منبع این مقاله را در یک پانوشت در صفحه‌ی ۲۵ این‌گونه ذکر کرده‌ است:

Brooks, Cleanth; Irony as a Principle of Structure, in Critical Theory; ‎p. 1042.‎

استفاده از ترجمه‌ی من و ارجاع خواننده به متن انگلیسی، راقم این سطور را به یاد این گفته‌ی حکیمانه‌ی استاد همایی می‌اندازد که:

من خود یکی از این جماعت را دیدم که «شفای» ابوعلی سینا را سند نوشته‌ی خود قلمداد کرده بود، و در برخورد با وی معلوم شد، که اصلاً در عمر خود کتاب «شفا» را ندیده است و آن را از افسانه‌ی «امیر ارسلان» و «سه تفنگدار» امتیاز نمی‌دهد. و پاره‌ای از این جماعت گستاخی را چنان وانمود می‌کنند که اصلاً آن سند و مأخذ را پیش از مؤلف آن کتاب و نویسنده‌ی آن مقاله، دیده بودند، و حال آن‌که شاید ابداً آن مأخذ را ندیده باشند، و حدود معلومات و تتبّعات و وضعِ کارِ ایشان هرگز مناسب با آن دعوی نباشد. (۳۷۱)

صَرفِ نظر از این‌که ترجمه‌ی ارائه‌شده در کتاب نظریه‌های نقد ادبی معاصر به غیر از دو سه کلمه عین ترجمه‌ی من است و این میزان از مشابهت نمی‌تواند در ترجمه‌ی دو مترجم از یک متنِ واحد صورت بگیرد، باید پرسید «نویسنده‌ی» این کتاب چگونه خواننده را به متون اصلیِ نظریه‌ی فرمالیسم در نقد ادبی ارجاع می‌دهد اما نمی‌داند که فرمالیسم و ساختارگرایی دو رهیافت متفاوت در نقد ادبی هستند؟ نقد فرمالیستیِ من بر شعر سپهری، در این کتاب با عنوانِ جعلیِ «نقد ساختاریِ شعر ”دنگ“: سهراب سپهری» آورده شده است! گویی که فرمالیسم و ساختارگرایی فرقی ندارند! این‌قبیل آشفتگی‌ها و خطاهای فاحشِ نظری، این ظنّ را تقویت می‌کنند که «نویسنده» به هیچ روی از متون اصلی استفاده نکرده، بلکه برداشت مغلوط و ابترِ خود از نوشته‌های دیگران را با تحریف آن نوشته‌ها تلفیق کرده و به خواننده‌ ارائه داده است. «نویسنده‌ی کتاب» عین این کار را (به کار بردن ترجمه‌ی من یا دیگران بدون ذکر این‌که خودش مترجم آن ‏مطالب نیست) در چندین مورد دیگر هم انجام داده است که باز به مصداق «مشت نمونه‌ی ‏خروار» و به منظور جلوگیری از اطاله‌ی کلام از ذکر آن خودداری می‌کنم و خواننده را به مقاله‌ی ‏خودم و متن این کتاب ارجاع می‌دهم.‏

‏اُس اساس کتاب نظریه‌های نقد ادبی معاصر سرقت ادبی است و هم به این دلیل نمونه‌های متعددی از مصادیق استفاده‌ی حق‌کشانه از آثار دیگران را می‌توان از آن مثال آورد. برای نمونه، من در بهمن و اسفند ۱۳۶۹ مقاله‌ای با عنوان «تبلور مضمون شعر در شکل آن (نگاهی به شعر ‏‏”دریا“ سروده‌ی شفیعی‌کدکنی)» نوشتم که در ماهنامه‌ی کلک منتشر گردید (شماره‌ی ۱۱ و ۱۲، بهمن و اسفند ۱۳۶۹، صفحات ۳۷-۱۳۴). در این مقاله، من در واقع نمونه‌ای از نقد ‏فرمالیستی را در بررسی قطعه شعری از شفیعی‌کدکنی به دست دادم تا موضوع نقد فرمالیستی ‏برای دانشجویان و علاقه‌مندانِ ادبیات فارسی روشن‌تر شود. «نویسنده‌ی کتاب» نظریه‌های نقد ادبی معاصر این مقاله‌ را نیز ‏عیناً در کتاب کذاییِ خود آورده‌ (صفحات ۲۱۶ تا ۲۱۹) و در یک پانوشت در صفحه‌ی ۲۱۹ اشاره ‏کرده‌ است: «در نقد و تحلیل ساختاری این شعر از مقالۀ ”تبلور مضمون شعر در شکل آن، نگاهی ‏به شعر دریا“ نوشته حسین پاینده، ص ۱۳۴ (ر.ک. کتابشناخت) یاری گرفته‌ام (چهارچوب و ساختار نقد از ‏نگارنده این سطور [یعنی «نویسنده‌س کتاب»] است).» ظاهر امر حکایت از آن دارد که جناب ‏«نویسنده» دست‌کم یک بار منبع خود را ذکر کرده‌؛ اما حقیقت امر جز این است. ایشان مدعی ‏شده‌ که «چهارچوب و ساختار نقد» از خودش است و فقط از یک صفحه از نقد چهار ‏صفحه‌ای من «یاری» گرفته‌، لیکن مقایسه‌ی متنِ نقد در کتاب ایشان با متن مقاله‌ی من نشان ‏می‌دهد که در حقیقت ایشان تمام چهار صفحه‌ی مطلب من را در کتاب خود آورده است و ضمناً هیچ ‏بخشی از «چهارچوب و ساختار نقد» از ایشان نیست. [۲] برای اثبات این موضوع، توجه خواننده را به ‏نمونه‌های زیر جلب می‌کنم.‏ در مقاله‌ی من (صفحه‌ی ۱۳۴) آمده است:

شعر «دریا» سروده‌ی شفیعی‌کدکنی نمونه‌ی خوبی برای نقد شدن با شیوه‌ی نقد فرمالیستی است، به چند دلیل که از جمله می‌توان به این موارد اشاره کرد: نخست این‌که، شعرِ کوتاهی است و فرمالیست‌ها بیشتر اشعاری را مناسب نقد فرمالیستی می‌دانستند که شاعر برای رعایت ایجاز در آن، شکل سروده‌ی خود را هرچه غنی‌تر کرده باشد؛ دوم آن‌که، مضمون شعر (تباین دو ایده‌ی سکون و حرکت) به وضوح در شکل آن تبلور یافته است، تا حدی که می‌توان گفت تأثیری که شعر در ذهن خواننده به جا می‌گذارد . . . به دلیل چگونگی گفته‌شدن (شکل) این حرف است.

حال بخوانید شکل به سرقت رفته‌ی همین متن را در کتاب نظریه‌های نقد ادبی معاصر (صفحه‌ی ۲۱۶):

شعر «دریا» به دو دلیل نمونه مناسبی برای نقد و تحلیل فرمالیستی و ساختارگراست:

۱. این شعر کوتاه است و صورتگرایان و ساختارگرایان عمدتاً شعرهای کوتاه را برای نقد و تحلیل برمی‌گزینند؛ چرا که شاعر برای رعایتِ ایجاز، شکلِ اشعار خود را کوتاه و در عین حال پربار می‌کند.

۲. مضمون این شعر آشکارا در عناصر شکل آن نمود یافته است: تقابل بین دو عنصر «ایستایی» و «حرکت». همین شکلِ شعر است که تأثیر خاص خود را بر ذهن خواننده بر جای می‌گذارد و کارکرد مضمون شعر را براحتی بر دوش می‌کشد.

آیا مقایسه‌ی دو متنِ فوق نشان می‌دهد که «نویسنده‌ی کتاب» فقط از مقاله‌ی من «یاری» گرفته‌ و «چهارچوب و ساختار نقد» از خودش است، یا این‌که ایشان در حقیقت مقاله‌ی من را به صورتی مثله‌شده و تحریف‌شده رونوشت کرده‌ است؟ کجای «چهارچوب و ساختار» این نقد از ایشان است؟ از کسی که دست به نوشتن کتاب درباره‌ی ساختارگرایی می‌زند، بعید است که واژه‌ی «ساختار» را این‌طور بی‌معنا به کار ببرد. ولی اتفاقاً چون «نویسنده‌ی کتاب» در حقیقت هیچ کتابی درباره‌ی ساختارگرایی ننوشته‌اند بلکه آثار دیگران را وصله و پینه کرده‌اند، مرتکب این اشتباهات فاحش شده‌اند. از جمله‌ی آشفتگی‌ها و خطاهای بزرگِ نظری در این کتاب دقیقاً همین نکته‌ای است که ایشان در این‌جا گفته‌اند: «صورتگرایان و ساختارگرایان عمدتاً شعرهای کوتاه را برای نقد و تحلیل برمی‌گزینند». مطلقاً این‌گونه نیست! البته فرمالیست‌ها به دلایلی که من به تفصیل در مقالاتم توضیح داده‌ام شعرهای کوتاه را برای نقد شدن مرجّح می‌دانستند، ولی ساختارگرایان ــ درست برعکس فرمالیست‌ها ــ مجموعه‌ی اشعار یک شاعر یا شعرهای سروده ‌شده در یک دوره‌ی تاریخی را برای بررسی ساختارگرایانه مناسب می‌دانستند. این قبیل اشتباهات فاحشِ نظری که در جای‌جای این کتاب مشهود است، هرگونه اعتبار علمی را از آن سلب می‌کند. ادامه خواندن “شحنه باید که دزد در راه است (بخش دوم)”