«پسامدرنیسم» مفهومی میانرشتهای است و در نظریهپردازیهای این مفهوم و کاربردهای آن در نقد ادبی، غالباً مفاهیم دیگری در پیوند با آن مطرح میشوند که از حوزههای مختلف علوم انسانی اخذ شدهاند، حوزههایی مانند علوم اجتماعی، روانکاوی، سیاست، فلسفه، مطالعات زنان و هنر. اندیشهی پسامدرن مبیّن این درهمآمیختگیِ مفهومی است و از این رو، اصطلاحاتی که در بحثهای مربوط به پسامدرنیسم به وفور به کار میروند (از قبیل «گفتمان»، «سوژه»، «امر روزمره»، «فوقواقعیت»، «بینامتنیت» و غیره) از رشتههای گوناگون برگرفته شدهاند و منظرهایی چندرشتهای دربارهی فرهنگ و هنر متأخر باز میکنند.
پیشوند «پسا» در اصطلاح «پسامدرنیسم» در نگاه اول اینطور القا میکند که مقصود مرحله یا جنبشی در هنر و ادبیات است که «پس از» مدرنیسم رخ داده. مطابق با این برداشت تقلیلگرایانه، اصطلاح پسامدرنیسم صرفاً برای اشاره به یک تحول یا گذار مورد استفاده قرار میگیرد. اما از این نکتهی مهم نباید غفلت کرد که «پسا» پیشوندی است که به «مدرنیسم» به منزلهی ریشهی واژه الصاق شده است. بسیاری از نظریهپردازان و پژوهشگرانِ این حوزه از مطالعات ادبی و فرهنگی در نوشتههایشان بر این نکته تأکید میگذارند که بدون مدرنیسم، «پسا»مدرنیسم معنایی را افاده نخواهد کرد. برای مثال، اِلِنر هارتنی پسامدرنیسم را «فرزند نافرمانِ» مدرنیسم مینامد و مینویسد: «بدون مدرنیسم نمیتوان پسامدرنیسم داشت». دقت در اظهارات هارتنی میتواند به روشن شدن مبحث ما در اینجا کمک شایانی بکند. اولاً هارتنی پسامدرنیسم را «فرزند» مدرنیسم مینامد. قائل شدن به رابطهی خویشاوندی بین مدرنیسم و پسامدرنیسم حکایت از این دارد که فهم دومی در گرو فهم اولی است. همچون فرزندی که خصوصیات ژنتیکیِ والدین خود را به ارث میبَرَد، پسامدرنیسم به مدرنیسم مرتبط است و بدون آن نمیتواند به درستی فهمیده شود. البته همینجا ضروری است متذکر شویم که این ارتباط را نباید با برداشتی سادهپندارانه یا فروکاهنده، صرفاً از نوع تبعیت و همسانی دید. نسبت بین مدرنیسم و پسامدرنیسم را بیشتر برحسب نوعی رابطهی دیالکتیکی میتوان تبیین کرد، رابطهای که در آن هم مفهوم تطور و تکامل و استمرار نهفته است و هم مفهوم نفی و تبدّل و دیگرگونگی. نکتهی درخور توجهِ دوم در اظهارات هارتنی این است که او پسامدرنیسم را فرزند «نافرمانِ» مدرنیسم میداند. این قیاس کمک میکند تا رابطهی دیالکتیکیای را که اشاره کردیم، بهتر بتوان دریافت. فرزند مطیع با حرفشنوی از پدر و مادرْ همان راهوروشی را در زندگی در پیش میگیرد که تبلورش را در رفتارها و نگرشهای والدین خود دیده بود. فرزند سرکش و دیگراندیش، تمایل دارد که خود از راه جستوجو و آزمایش، به راهوروش نو برسد. هرچند که رابطهی نَسَبی بین همین فرزند با والدینش همچنان وجود دارد و انکارشدنی نیست، اما به هر حال این فرزند نافرمان را نمیتوان به سادگی نسخهی بدل یا رونوشتِ پدر و مادرش محسوب کرد. این دقیقاً همان نوع رابطهای است که پسامدرنیسم با دودمان خود دارد: پیوند و گسستِ توأمان.
پسامدرنیسم را جایگزینکنندهی مدرنیسم نباید پنداشت. پیشوند «پسا» بیشتر دلالت بر نوعی بازنگرش انتقادی دربارهی گفتمانهای مدرن دارد و نه مردود شمردن مدرنیسم یا اعلام به پایان رسیدن آن. بدین ترتیب، پسامدرنیسم جای مدرنیسم را نگرفته است، بلکه گفتمانی انتقادی را مطرح کرده است که بنیادهای فکری مدرنیسم را مورد تجدیدنظر قرار میدهد.
نظریههای گوناگون پسامدرنیسم آینهی تمامنمایی از همان تکثری هستند که پسامدرنیسم فعالانه آن را ترویج میکند. استنباط یا نظریهای واحد یا یگانهای دربارهی پسامدرنیسم وجود ندارد و نظریهپردازان مختلف در این زمینه آراء و دیدگاههای گوناگون و گاه متباینی را مطرح کردهاند. برای مثال، پسامدرنیسم از جمله به «ناباوری به فراروایتها» تعبیر شده؛ اما متفکر دیگری آن را مترادف «مرکززدایی» دانسته است. نظریهپردازی دیگر با اصطلاحی که معنایش چندان از «مرکززدایی» دور نیست، پسامدرنیسم را «خلع ید از مراکز اقتدار فرهنگی» مینامد. متفکر دیگری پسامدرنیسم را به «روانگسیختگی» مرتبط دانسته است و فیلسوف و منتقد فرهنگیِ دیگری آن را به «شبیهسازی» مربوط میداند. اشاره به برخی از این اصطلاحات، شاید این اختلاف آراء را تا حدودی روشن کند: پسااجتماعی، پساتاریخی، پساایدئولوژیک، پساآرمانشهری، پساسیاسی، پسافاشیستی، پسازیباشناختی، پساتوسعه، پساانقلابی، پسااستعماری، پساصنعتی، پسافرهنگی، پساماوراءطبیعی، پسااومانیستی، پساانسانی، پساوجودی، پسامعناباخته، پسامذکر، پساسفیدپوست، پساقهرمانی، پسافلسفی، پساآوانگارد، پسانوآوری، پسامحاکاتی، پساپروتستان، پسامارکسیستی، پساآمریکاییمآبی، پسامعاصر.
اگر بخواهیم خط و خطوط کلیِ این نظریهپردازیهای متنوع را مشخص کنیم، باید بگوییم که گذشته از تفاوتهایی که میان آنها وجود دارد، دو دیدگاه اصلی دربارهی پسامدرنیسم را میتوان تشخیص داد: الف. پسامدرنیسم به منزلهی یک دورهی تاریخی، و ب. پسامدرنیسم به منزلهی یک سبک هنری و ادبی. به سخن دیگر، عدهای از نظریهپردازانْ پسامدرنیسم را دورهای در تاریخ معاصر میدانند که بعد از مدرنیسم حادث شده، و دیگران اعتقاد دارند که پسامدرنیسم مجموعهای از تکنیکها و تمهیدهای آفرینش هنر است که نه فقط در دورهی متأخر، بلکه پیشتر (مثلاً پیش از مدرنیسم) هم وجود داشته است. ادامه خواندن “نکاتی دربارهی اصطلاح «پسامدرنیسم»”