مقالهی حسین پاینده با عنوان «ترجمهی ادبی و نسبت آن با تولید ادبیات» در جدیدترین شمارهی مجلهی ترجمه (باسابقهترین نشریهی علمی ترجمه در ایران) منتشر شد.
رابطهی میان ترجمهی آثار ادبی و تألیف متون ادبی موضوعی است که در سالهای اخیر هم پژوهشگران مطالعات ترجمه به آن توجه نشان دادهاند و هم نظریهپردازان نقد ادبی. پژوهشگران مطالعات ترجمه خواستهاند معلوم کنند که ترجمهی ادبیات از سایر زبانها چه سهمی در رشد و تحول ادبیات دارد؛ به طریق اولیٰ، نظریهپردازان ادبیات و نقد یکی از مهمترین خاستگاههای نوآوری صناعی (تکنیکی) را در ترجمههای آثار ادبی خارجی جستوجو کردهاند. به عبارتی، هر دو گروه کوشیدهاند از راه تبیین نسبت میان این دو حوزه (ترجمه و آفرینش ادبی)، برخی از بنیانیترین پرسشها دربارهی نوآوری در خلق آثار جدید ادبی و همچنین تأثیر ترجمهی آثار خارجی در تولید ادبیات را پاسخ دهند. به این ترتیب، اگر نگوییم که اهداف مطالعات ترجمه و نظریههای نقادانه در این مورد خاص کاملاً همگرایی دارند، دستکم میتوانیم مدعی شویم که نوعی همسویی و تقرّب در خصوص لزوم بررسی نسبت ترجمه با تألیف ادبی در میان دستاندرکاران این دو حوزه از علوم انسانی به چشم میخورد. در یکی دو دههی اخیر، بسیاری از مباحث در خصوص چیستیِ ترجمه تحت تأثیر تحولات نظریههای نقد ادبی از بنیان تغییر کردهاند و در نتیجه تلقی امروز ما از چیستیِ متن، روششناسی تعیین معنای متن، ماهیت ترجمهی ادبی و نسبت آن با تولید ادبیات هم دستخوش تغییر شده است. برای مثال، در نظریههای پساساختارگرا معلوم یا مسجل بودن معنای متن محل تردید است، کما اینکه قائل شدن به تحقق قطعی نیّت مؤلف نیز همینطور. لذا این گزاره که «مترجمِ امانتدار کسی است که معنای مورد نظرِ نویسندهی متن اصلی را عیناً در متن مقصد به خواننده منتقل کند»، اکنون در پرتو نظریههای نقد ادبی جدید دربارهی مرگ مؤلف مردود شمرده میشود. این مقاله میکوشد تحولات اخیر در حوزهی مطالعات ترجمه را از منظر نظریهی ابن زوهر دربارهی ذخائر فرهنگی در پیوند با ترجمهی ادبی بررسی کند.
دیدگاهی بگذارید!