نمونههایی از نقد سبکشناسانه
به منظور نشان دادن اینکه نقد سبکشناسانه عملاً چگونه انجام میشود، یک نمونهی واحد از این نوع نقد را شرح نخواهم داد، بلکه در عوض سه نمونه را به اختصار معرفی میکنم. هر یک از این نمونهها، جنبهای فنی از زبان را در تفسیر نقادانهی یک متن ادبی مورد استفاده قرار میدهد. در نمونهی نخست، از دو اصطلاحِ زبانشناختیِ «حالت متعدّی» و «فقر واژگان» استفاده شده است. اجازه بدهید ابتدا ببینیم که معانی این اصطلاحات چیست. «حالت متعدّی» به الگوهای مختلف جملاتی مربوط میشود که افعال را میتوان در آنها به کار برد. در دستور زبان سنتی، به فعلی متعدّی گفته میشود که «هدف» یا «گیرنده» یا «مفعولِ» عملِ آن ذکر شده باشد. بنا بر این، در جملهی «او در را بست»، «در» عمل بستن را «میگیرد» یا «متحملِ» این عمل میشود. لذا میگوییم که «بستن» فعلی «متعدّی» است و این به طور کلی بدان معناست که عمل بسته شدن به «در» به اصطلاح «گذار» میکند. در جملهی یادشده، «در» مفعولِ این فعل است. متقابلاً فعل جملهی «او ناپدید شد» از نوع «لازم» است، زیرا عمل ناپدید شدن به هیچ مفعولِ ذکرشدهای «گذار» نمیکند، بلکه فقط رخ میدهد و به اصطلاح قائم به ذاتِ خودش است. پس میتوان نتیجه گرفت که این دو جمله، نشاندهندهی الگوهای متفاوتی از حالت متعدّی هستند. همچنین باید افزود که گرچه مقولههای دستوری «متعدّی» و «لازم» از دستور زبان سنتی گرفته شدهاند، اما مفهومِ انتزاعی «حالت متعدّی» مشخصکنندهی طیف الگوهای ممکنِ افعال است و نخستین بار در دههی ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ در آثار زبانشناسی به نام م.ا.ک. هالیدی مطرح گردید. هالیدی این مفهوم را در تحلیل ادبیات داستانی به کار برد و راجر فالر هم روش او را ادامه داده است.
اصطلاح دوم، یعنی «فقر واژگان»، از ابداعات راجر فالر است و در اشاره به «فقدان واژگان کافی برای بیان مفهومی خاص» به کار میرود. بدین ترتیب، کسی که دچار فقر واژگان است، وقتی نام وسیلهی خاص را نداد، در عوض آن را «ماسماسک» یا «این چیزه» مینامد؛ یا شخص مورد نظر ممکن است نام یک شیء خاص (مثلاً «دستگیره») را فراموش کند و عبارت توصیفی مبهمی را به جای آن به کار ببرد ( عبارتی مانند «اون چیزه که میگیرنش»). این موارد، نمونههایی از فقر واژگاناند که هریک اندکی با دیگری تفاوت دارد.
اکنون ببینیم راجر فالر ــ که خودْ منتقدی سبکشناس است ــ این اصطلاحات را چگونه برای بحث دربارهی بخش آغازینِ رمان خشم و هیاهو نوشتهی ویلیام فاکنر به کار میبَرَد (فالر این بحث را در مقالهای ارائه کرده است که در کتاب یادشدهی بالا ــ یعنی مقالاتی دربارهی سبک و زبان ــ در سال ۱۹۶۶ منتشر شد). بخش آغازینِ این رمان را شخصیتی به نام بنجی روایت میکند که عقبماندهی ذهنی است و به رغم سی و سه سال سن، ذهنیت یک پسربچه را دارد. [در قسمتی که نقل قول میشود،] بنجی مشغول تماشای بازی گلف است:
«از میان نرده، بین جاهایی که گل حلقهای داشت، آنها را میدیدم که میزدند. آنها میآمدند به طرف جایی که پرچم قرار داشت و من رفتم کنار نرده. لاستر در علفزار کنار درخت گل، جستجو میکرد. آنها پرچم را بیرون آوردند و آنها میزدند. بعد آنها پرچم را برگرداندند سر جایش و آنها سر میز رفتند و او زد و دیگری زد.»
فالر چنین اظهارنظر میکند:
«[در سرتاسر این نقل قول،] «حالت متعدّی» به نحو خودسازگاری نابهنجار است … در اینجا تقریباً هیچ فعل متعدّی [با مفعول] وجود ندارد؛ در عوض تعداد کثیری فعل لازم به کار رفته («میآمدند»، «رفتم»، «جستجو میکرد»، و از این قبیل)، به علاوهی یک فعل متعدّی («زد») که کراراً بدون مفعول [یعنی به شکلی غیردستوری] در متن آمده است.»
این نکات، یافتههای زبانی فالر است. وی سپس از توصیف ساختهای زبانی فراتر میرود و به تفسیر آنها میپردازد: این «نابهنجاری در حالت متعدّی» (مثلاً استفاده از کلمهی «زد» بدون مشخص کردن اینکه چه چیز زده شد) دلالت بر آن دارد که «درک بنجی از وقایع و تأثیرشان بر اشیاء، ناچیز است». به اعتقاد من، این نکته کمابیش به یک موضوع خاص مربوط میشود، اما هنگام خواندن متن به وضوح درمییابیم که زبان بنجی عجیبوغریب است و این نحوهی کاربرد زبان، ذهنیت عجیبوغریب او را نشان میدهد. عجیبوغریب بودنِ زبانِ بنجی به الگوهای «حالت متعدّی» در جملات او مربوط میشود. از نقد فالر تلویحاً چنین برمیآید که نویسنده این ویژگی زبانی را برگزیده تا فکر خواننده را آشفته کند. از این حیث، کاربرد چنین زبانی [تعمدی و] مهم است، چرا که ناگفته پیداست ذهنیتی آشفته را ــ به لحاظ نظری ــ میتوان با آشفته کردن کلیهی ویژگیهای زبان در خواننده القا کرد. ثانیاً، اینکه بنجی به جای به کار بردن کلماتِ درست برای اشاره به اشیاء از اطنابهای توصیفی استفاده میکند، معلوم میسازد که او دچار فقر واژگان است. مثلاً او اصلاً کلمهی «گلف» را برای توصیف آنچه تماشا میکند به کار نمیبرد و همچنین بوته را «درخت گل» مینامد. این نکته نیز حکم یک یافتهی زبانی را دارد و در تفسیرش میتوان گفت این کار نشانهی آن است که بنجی بر خلاف اغلب مردم نمیتواند جهان هستی را مطابق با الگوهای پذیرفتهشدهی اجتماعی درک کند. بدین ترتیب میبینیم که منتقد سبکشناس، انزوای این شخصیت را با تحلیل سبکشناختیِ جنبههایی از زبان او تبیین میکند. ادامه خواندن “سبکشناسی (قسمت آخر)”