چرا برخی از جوامع، به رغم برخورداری از امکانات انسانی و مادی لازم برای توسعه و پیشرفت، نمیتوانند در مسیری حرکت کنند که به تحقق این اهداف منتهی میشود؟ آیا «توسعه» برابر با «پیشرفت» است یا در عین توسعهیافتگی میتوان همچنان عقبافتاده بود؟ ملاکهای پیشرفت فرهنگی و اجتماعی چه هستند و آیا این ملاکها را باید بر حسب پیشینهی هر جامعه تدوین کرد یا بر اساس معیارهای مستخرج از جوامع پیشرفته؟ اینها برخی از پرسشهای مهمی هستند که در هر جامعهی خواهان نیل به توسعه و پیشرفت، ذهن اندیشمندان علوم انسانی را در حوزههای مختلف به خود مشغول میکند. آن دسته از جامعهشناسان، روانشناسان اجتماعی، عالمان تعلیموتربیت، اقتصاددانان، و غیره که در زمینهی پیشنیازهای نیل به توسعه مادی (امکانپذیر کردن زیرساختهای مادیِ زندگی راحتتر و توأم با رفاه برای آحاد جامعه) و پیشرفت فرهنگی پژوهش میکنند، میکوشند به پرسشهایی از قبیل آنچه مثال زدیم، پاسخ دهند.
بررسی جوانب مختلف توسعه و تدوین پیششرطهای نیل به پیشرفت در هر جامعهای مستلزم نگرشی تحلیلی ــ انتقادی است که بیتردید یکی از ارکان آن باید تاریخپژوهی باشد. تاریخپژوه با کاویدن پیشینهی تاریخی اندیشهی پیشرفت در نزد متفکران جامعه، میتواند چندوچون گفتمانهای معطوف به پیشرفت از یک سو و چندوچون پادگفتمانهای پیشرفت از سوی دیگر را تبیین کند تا نشان دهد کشاکش کدام نیروهای تاریخی مانع از تحقق پیشرفت اجتماعی و فرهنگی شدهاند. این خود زمینهای فراهم میآورد برای پیوند دادن آن پیشینهی تاریخی به اوضاع کنونی. شاید در نگاه اول اینطور به نظر آید که پژوهشگر تاریخ نمیتواند چنین پیوندی را برقرار کند زیرا تاریخدان اساساً با گذشتهی سپریشده سر و کار دارد و نه بیش از آن. اما برای خوانندهای که ادراکی نو و متناسب با زمانهی ما از رشتهی تاریخ را میجوید، دیگر پذیرفتنی نیست که تفحّص تاریخدان دربارهی اندیشهی پیشرفت و موانع تاریخی تحقق آن صرفاً نوعی باستانشناسی ایستا و گذشتهنگر محسوب شود. پژوهیدن تاریخ عقبافتادگی، در واقع مطالعهای پویششناختی برای کشف سازوکارهای تغییر است، نه صرفاً به دست دادن تصویری از گذشته.
آن دسته از خوانندگانی که چنین نگاه پویششناسانهای را میجویند، میتوانند کتاب تاریخ علتشناسی انحطاط و عقبماندگی ایرانیان و مسلمانان را مطالعه کنند که اخیراً از سوی نشر خاموش منتشر شده است.
این کتاب به قلم داریوش رحمانیان، استاد تاریخ دانشگاه تهران، میکوشد با طرح درست مسئلهی عقبماندگی ایرانیان و مسلمانان، سمتوسوی آن نوع پویششناسیای را تبیین کند که غیابش در مطالعات تاریخی در کشور ما بسیار محسوس است. دکتر رحمانیان در مقدمهی این کتاب، از جمله به همین موضوع اشاره میکند و چنین مینویسد:
اندیشهی نگارش این کتاب به سالهای دورتر بازمیگردد … [که] دغدغهی ضعف و زوال و عقبماندگی ایران گریبان ذهن و اندیشهی مرا ــ همانند بسیاری دیگر از جوانان ایران ــ گرفته بود و رها نمیکرد. چندی بعد که دانشجو شدم بخش عمدهای از مطالعاتم حول همین محور میچرخید. بر این باور بودم که رشتهی تاریخ اگر نتواند گرهای از این کار باز کند چندان سودی ندارد. گمان میکردم یکی از کارهای بایستهی مورّخ این است که اگر خود نتواند ضعف و زوال و انحطاط را به پرسش بگیرد، دستکم بداند که دیگران، پیشینیان، چه پرسیدهاند و چگونه پاسخ دادهاند … اگر کسی امروز از راز ضعف و زوال و عقبماندگی ایران و جهان اسلام بپرسد لاجرم، در گام نخست، میباید از کارها و آراء و دیدگاههای پیشینیان آگاهی یابد، تا هم از تحصیل حاصل دور و بری ماند و هم بر شانهی پیشینیان بنشیند و اندکی فراتر ببیند و فراختر بنگرد.
چنانکه از همین نقلقول کوتاه بهروشنی پیداست، دغدغهی نگارندهی این کتاب، پیوند میان «گذشته» و «امروز» است. رفع عقبماندگی و نیل به پیشرفت نیازمند چنین پیوندی است. فصلهای این کتاب، خواننده را نهفقط از سیری تاریخی دربارهی اندیشهی ترقیخواهی ایرانیان و مسلمانان آگاه میکند، بلکه میکوشد حال و روز امروز ما را نیز در پرتو آن سیر تاریخی قابلفهم کند. از این رو، پس از یک «درآمد» طولانی با عنوان «نگاهی به پیشینهی علتشناسی انحطاط در تاریخنگری اسلامی و ایرانی از ابن خلدون تا اوایل دورهی قاجاریه»، در چهارده فصل به بررسی نکتهسنجانهی آراء و اندیشههای متفکرانی میپردازد که هر یک سهمی در گفتمان ترقیخواهی ایرانی و اسلامی داشتهاند. این متفکران بدین قرارند:
میرزا فتحلی آخوندزاده
میرزا ملکمخان ناظمالدوله
میرزا یوسفخان مستشارالدوله
سیدجمالالدین اسدآبادی
میرزا آقاخان کرمانی
میرزا عبدالرحیم طالبوف
میرزا محمدحسین نائینی
سید حسن تقیزاده
ابراهیم پورداود
ذبیح بهروز
احمد کسروی
مهدی بازرگان
مرتضی مطهری
علی شریعتی
این تفحّص تاریخی نهایتاً مؤلف این کتاب را به نتیجهگیری زیر رهنمون میکند:
تا اوایل دورهی قاجاریه ما مرجع خودمان هستیم، همچنان ایرانی هستیم و خود را کانون جهان، و نه حاشیه و پیرامون، میدانیم. درست است که از اواخر دورهی صفویه به حاشیه رفتهایم اما تا اوایل روزگار قاجاریه، ایرانی، کمابیش هنوز آن حس و فکر قدیم را دارد که ایران دلِ عالم است و پادشاه ایران هم قبلهی عالم است. باور دارد که ایران مرکز و محور عالم است. در واقع یک حس برتری نسبت به دیگران دارد.
اما از اوایل روزگار قاجاریه، و حتی اندکی پیش از آن، بهتدریج فرنگستان ــ اروپا و غرب ــ برای ما تبدیل به گونهای جامعهی آرمانی یا آرمانشهر شد و مرجعیت پیدا کرد و مرجعیت و محوریت خودمان از دست رفت. از کانون به پیرامون رانده شدیم. اینجاست که مفهوم عقبماندگی شکل میگیرد که مفهومی مدرن در وضعیتی جدید است. مفهوم و اندیشهی زوال و انحطاط را از قدیم داشتیم: اما مفهومهایی چون عقبماندگی و توسعهنیافتگی و … در منظومهی تفکر و معرفت مدرن پدیدار شدند و رواج پیدا کردند و این دو را نباید با هم درآمیخت.
بسیاری معتقد بودند علت و عامل بدبختی ما استبداد و بیقانونی است و علت و عامل پیشرفت و برتری فرنگیها (اروپاییها و غربیها) دموکراسی و قانونمداری است، اما کمتر کسی سؤال کرد که چرا اینجا استبداد آمد و ریشهدار شد و آن سو دموکراسی و قانونمداری آمد و چیره شد. اگر هم در این باره پرسشی شد در بیشتر موارد پاسخهای شتابزده و سطحی گرفت و راه به جایی نبرد.
اگر قرار باشد که وضعیت تفکر ما بهبود یابد مورخان باید دست به دست هم بدهند و تأملی فیلسوفانه در تاریخ داشته باشند و دست از این کلانروایتها و کلیشهها که دربارهی تاریخ ما جا افتاده بردارند و فارغ از تبعات و درگیریهای ایدئولوژیک، به شکل روشمند در مورد مسئله اندیشه کنند.
کتاب تاریخ علتشناسی انحطاط و عقبماندگی ایرانیان و مسلمانان پژوهشی تأملانگیز دربارهی استنباطهای گوناگون از علل تاریخی وضعیتی است که جامعهی ما هنوز، در آستانهی ورود به قرن پانزدهم خورشیدی، به انحاء مختلف با آ دستبهگریبان است و میتواند برای کسانی که دغدغهی فهم علتهای این وضعیت را دارند، بسیار روشنگر باشد.
کتاب تاریخ علتشناسی انحطاط و عقبماندگی ایرانیان و مسلمانان را نشر خاموش در ۴۴۸ صفحه، با شمارگان ۷۰۰ نسخه، در زمستان ۱۳۹۹ منتشر کرده است.