جایگاه معلم راستین

در روز معلم، عموماً از معلمان تقدیر می‌شود. اما به‌راستی اطلاق این نام نه بر همه‌ی مدرسان بلکه بر آن کسانی رواست که در زندگی مخاطبان‌شان تأثیر می‌گذارند.

صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه
بشکست عهد صحبت اهل طریق را
گفتم میان عالِم و عابد چه فرق بود
تا اختیار کردی از آن این فریق را؟
گفت آن گلیم خویش به در می‌برد ز موج
وین جهد می‌کند که بگیرد غریق را …

زمان رفتار متناقض‌نمایانه‌ای (پارادوکسیکالی) با ذهن انسان دارد. از یک سو ما را دچار نسیان می‌کند و از سوی دیگر دائم به یادمان می‌آورد. اگر سخنی (گفتمانی) از معلم راستین بیاموزیم و قدر معلم را ندانیم، دچار نسیان می‌شویم و این خود بزرگ‌ترین خسران است. با گذشت زمان اما خاطره‌ها به ذهن‌مان هجوم می‌آورند و وقوفی تلخ را باعث می‌شوند. ولی زمان گذشته است و دیگر دیر شده …
به‌سختی می‌توان از تأثیر بسزایی که معلم راستین در زندگی مخاطبانش باقی می‌گذارد سخن گفت و حق مطلب را ادا کرد. شعر زیر گویاتر از سخن معمولی است. با سپاس بیکران از دوست عزیزی که به مناسبت روز معلم این شعر زیبا را به نقل از دیوان شمس برای من فرستاد:

یا ربا! این لطف‌ها را از لبش پاینده دار
او همه لطف است جمله، یا ربش پاینده دار

ای بسی حق‌ها که دارد بر شب تاریک ماه
ای خدای روز و شب، تو بر شبش پاینده دار

طفل جان در مکتبش استاد استادان شدست
ای خدا این طفل را در مکتبش پاینده دار

معلم دلسوز و واقعی را باید در همان زمان که لازم است قدر بدانیم. گذشت زمان تأثیر ویرانگری در روح و روان‌مان باقی خواهد گذاشت.

رساله‌خوارها در دانشگاه: گفت‌وگو با دکتر هدایت علوی تبار

اشاره:

آنچه در پی می‌آید، متن مصاحبه‌ی دکتر هدایت علوی‌تبار (دانشیار فلسفه‌ی غرب در دانشگاه علامه طباطبائی) درباره‌ی وضعیت پایان‌نامه‌های علوم انسانی در دانشگاه‌های ایران است که در روزنامه‌ی دنیای اقتصاد (به تاریخ ۱۳ آبان ۱۳۹۵) منتشر شد. شاید در نگاه اول کمی تعجب‌آور باشد که استادی متخصص در فلسفه با نشریه‌ای گفت‌وگو کند که، دست‌کم به دلیل عنوانش، نامرتبط با حوزه‌ی تخصصی او به نظر می‌رسد. اما در توضیح باید گفت که اولاً روزنامه‌ی دنیای اقتصاد، برخلاف آنچه از عنوانش برمی‌آید، صرفاً به موضوعات اقتصادی نمی‌پردازد بلکه نگاهی هم به مسائل فرهنگی و اجتماعی دارد؛ ثانیاً، همان‌طور که خودِ دکتر علوی‌تبار نیز در این مصاحبه اشاره می‌کند، پایان‌نامه‌نویسی در دانشگاه‌های ما اکنون به فعالیتی اقتصادی تبدیل شده است: هم برای برخی از استادانی که هیچ تخصص و دانشی در زمینه‌ی موضوع پایان‌نامه‌ی دانشجو ندارند اما به راحتی راهنمایی آن را به عهده می‌گیرند، و هم برای صنف جدیدی به نام «پایان‌نامه‌نویسان». این صنف از اشخاصی تشکیل شده است که به طور حرفه‌ای در زمینه‌های مختلف علوم انسانی برای دانشجویان تحصیلات تکمیلی پایان‌نامه‌ی فوق‌لیسانس و رساله‌ی دکتری می‌نویسند و از این راه کسب درآمد می‌کنند. موازی با این اشخاص، که به گمانم افراد کتاب‌خوانده و بسیار مطلعی هستند، انواع‌واقسام مؤسسات شبه‌پژوهشی هم به طور آشکار به کار سرقت علمی و دست‌وپا کردن پایان‌نامه اشتغال دارند (اشتغال به مفهوم لغوی کلمه؛ به عبارت دیگر، سرقت علمی، حرفه‌ی تخصصی این مؤسسات است). اطلاعیه‌ها و «دادزن‌های» این مؤسسات را در خیابان انقلاب، مقابل دانشگاه تهران، می‌توانید ببینید. این مؤسسات همچنین روی دیوار دانشکده‌ها و ساختمان‌های اطراف دانشگاه‌ها و حتی روی کف پیاده‌رو، تبلیغات‌شان را می‌نویسند و ظاهراً از پیگیرد قانونی هراسی ندارند (شاید به این سبب که مدیران دانشکده‌ها دستور نمی‌دهند که دست‌کم پوسترهای تبلیغی این قبیل مؤسسات از دیوارهای دانشکده برداشته شود یا نوشته‌های مشابهِ بزرگ روی دیوارها یا روی کف پیادروها را پاک کنند). این فعالیت ضدعلمی و غیرقانونی برای کسانی که به هر شکل در آن دخیل هستند، سود هنگفتی هم دارد. گردش مالی در این حوزه یقیناً جزو فعالیت‌های کاذب اقتصادی محسوب می‌شود و برای کشور و جامعه‌ی ما چیزی جز ضرر و زیان به دنبال ندارد. در این وضعیت، اکثر اعضای هیأت علمی در باره‌ی این موضوع سکوت پیشه کرده‌اند. سرقت علمی، آن هم به شکل رسمی (خرید پایان‌نامه)، هیچ سنخیتی با فعالیت‌های علمی و پژوهشی ندارد، اما شگفتا که این مؤسسات حتی برای مقالات موسوم به «علمی‌ـ‌پژوهشی» هم سفارش قبول می‌کنند. این شاید به صحنه‌ای در یک رمان یا فیلمی سوررئالیستی شباهت داشته باشد که کسی با تلفن، یا از طریق سایت اینترنتی، هم پیتزا سفارش بدهد و هم یک رساله‌ی دکتری. این واقعیت‌های تلخ را اعضای هیأت علمی دانشگاه‌ها می‌دانند، اما برخی از ایشان در همدستی با «صنفی» که پیشتر اشاره شد، بر این فعالیت ضدعلمی چشم می‌بندند تا از منافع مادیِ کلانِ راهنمایی و مشاوره و داوریِ همین پایان‌نامه‌ها و رساله‌های سرتاپا سرقتی منتفع شوند. البته در میان اعضای هیأت علمی دانشگاه‌ها یقیناً اشخاص عالِم و پژوهشگری هم هستند که به سبب برخورداری از شرافتی علمی و با هدف اعتلای کشور و جامعه‌ی خود، از سهیم شدن در این جریان ضدعلمی خودداری می‌کنند. همه‌ی کسانی که خواهان سربلندی کشور خود هستند، به هر نحو ممکن باید با فعالیت‌های غیرقانونی مؤسساتی که رسماً پایان‌نامه و رساله می‌فروشند مقابله کنند. بازنشر مصاحبه‌ی دکتر علوی‌تبار که ابعادی از این جریان فاسد و حتی می‌توان گفت ضدملی را باز می‌کند، با همین هدف صورت می‌گیرد.


پیش از آنکه وارد بحث آسیب شناسی شویم، شاید بهتر باشد در رابطه با ماهیت پایان‌نامه پرسش کنیم، اساسا نقش، جایگاه و اهمیت نگارش پایان‌نامه در نظام آموزش عالی کجا است؟

دکتر علوی‌تبار:‌ ابتدا باید اشاره کنم که پرداختن روزنامه «دنیای اقتصاد» به موضوع پایان‌نامه کاملا مناسب و به‌جا است، زیرا امروزه در کشور ما پایان‌نامه بیش از آنکه فعالیتی علمی باشد فعالیتی اقتصادی است. اما در پاسخ به این پرسش باید بگویم بخشی از نظام دانشگاه ما به آموزش اختصاص دارد. در این بخش استادان مطالبی را در کلاس به دانشجویان می‌آموزند اما از آنجا که واحدهای دانشگاه محدود است و این واحدها نیز در نیمسال‌هایی ارائه می‌شوند که از لحاظ زمانی محدود هستند اگر قرار باشد دانشجو به آنچه در کلاس آموزش داده می‌شود اکتفا کند مطلب چندانی عایدش نمی‌شود. به همین دلیل است که استادان در کلاس‌های خود به دانشجویان تحقیق می‌دهند و دانشجویان تحصیلات تکمیلی ملزم هستند برای فارغ‌التحصیل شدن پایان‌نامه بنویسند. بنابراین هدف از نگارش تحقیق یا پایان‌نامه این است که دانشجویان با منابع آشنا شوند و به تدریج توانایی استنباط مطلب را از منابع گوناگون به دست آورند. در این صورت آنان می‌توانند از طریق پژوهش به مطالبی که در کلاس درس آموخته‌اند بیفزایند.

انتظاری که معمولا از یک دانشجو درون نظام آموزشی در رابطه با نگارش پایان‌نامه وجود دارد چیست و دانشگاه چه امکاناتی را در این رابطه در اختیار او قرار می‌دهد؟

دکتر علوی‌تبار:‌ انتظار نظام آموزشی مشخص است. نظام آموزشی مایل است که دانشجو پایان‌نامه‌ای با کیفیت مطلوب ارائه دهد. اما باید دید امکاناتی که در اختیار دانشجو قرار می‌دهیم متناسب با انتظاراتی که از او داریم هست یا نه. امکاناتی که در ایران در اختیار دانشجو قرار می‌گیرد واقعا محدود است. این امکانات در حد استفاده از کتابخانه دانشگاه و از طریق طرح غدیر، استفاده از کتابخانه سایر دانشگاه‌ها است. با توجه به اینکه بیشتر منابع برای نگارش پایان‌نامه (به ویژه پایان‌نامه دکترا) به زبان خارجی است و بسیاری از آنها در کتابخانه‌های داخل کشور یافت نمی‌شود دانشجویان از این جهت دچار مشکل هستند. امکانات دانشگاه‌های ما از این جهت قابل قیاس با دانشگاه‌های معتبر جهان نیست. این دانشگاه‌ها با برخی از سایت‌های پژوهشی قرارداد دارند. دانشجو برای نوشتن پایان‌نامه یا هر تحقیق دیگری ابتدا به یکی از این سایت‌ها مراجعه و موضوع تحقیق خود را جست‌وجو می‌کند. سایت همه منابع را درباره آن موضوع اعم از کتاب، مقاله، فیلم، پایان‌نامه، مصاحبه و غیره فهرست می‌کند، فهرستی که به‌صورت‌های گوناگون و براساس نیاز دانشجو قابل تنظیم مجدد است. در مرحله بعد دانشجو هر کدام از منابعی را که لازم دارد به کتابخانه دانشگاه سفارش می‌دهد و دانشگاه موظف است همه آن منابع را به‌صورت رایگان برای او فراهم کند. اگر برخی از این منابع در داخل کشور موجود نباشند دانشگاه باید از خارج آنها را تهیه کند. من پایان‌نامه دکترایم را در کشور کانادا نوشتم اما بسیاری از منابع را از دانشگاه‌های آمریکا برایم آوردند. نکته جالب سرعت عمل در تهیه منابع است. منابع داخل آن کشور ظرف چند روز و منابع خارج کشور ظرف حداکثر دو هفته در اختیار دانشجو قرار داده می‌شود. این قبیل دانشگاه‌ها برای هر پژوهشگری حکم بهشت را دارند زیرا هر آنچه برای پژوهش لازم دارند در اختیارشان قرار داده می‌شود.

یکی دیگر از امکاناتی که در اختیار دانشجویان دکترا در کشورهای پیشرفته قرار می‌گیرد سفر مطالعاتی به کشوری دیگر است. در کشور ما نیز از سال‌های دور این امکان برای دانشجویان دکترا فراهم بوده است اما به جای آنکه هر چه به جلو می‌رویم این سفرها تسهیل شود تا تعداد بیشتری از دانشجویان امکان استفاده از آن را داشته باشند، در جهتی معکوس در حرکتیم و در سال‌های اخیر قوانین دست و پاگیری در این زمینه وضع شده است. همچنین حمایت‌های مالی که دانشگاه‌های معتبر دنیا از دانشجویان، به ویژه در مقطع دکترا، می‌کنند بسیار بیشتر از دانشگاه‌های ما است.

چه فاصله‌ای میان فارغ‌التحصیل از یک رشته آموزشی و یک متخصص وجود دارد و این خلأ احتمالی از کجا ناشی می‌شود؟

دکتر علوی‌تبار:‌ اگر بحث را به حوزه علوم انسانی محدود کنیم باید گفت که اغلب فارغ‌التحصیل‌های این حوزه در رشته‌های خود متخصص نیستند. این امر علل گوناگونی دارد که به علت مجال اندک این مصاحبه فقط به یکی از مهم‌ترین آنها، یعنی سهل‌گیری در نظام آموزشی کشور اشاره می‌کنم. در گذشته گفته می‌شد که دانشگاه‌های ‌ما مانند قیف هستند که یک سرش، یعنی ورود به دانشگاه، تنگ و سر دیگر آن، یعنی خروج از دانشگاه، گشاد است. این قیف امروزه به علت پذیرش انبوه دانشجو به استوانه تبدیل شده که هر دو سرش گشاد است. در دانشگاه‌های ما، برخلاف دانشگاه‌های معتبر در کشورهای پیشرفته، سخت‌گیری‌های لازم برای اینکه دانشجو به متخصص تبدیل شود وجود ندارد. کار ما در دانشگاه بیشتر شبیه «سری دوزی» است و تصور می‌کنیم که باید هر چه سریع‌تر دانش‌آموز را به دانشجو و دانشجو را به فارغ‌التحصیل تبدیل کنیم. در کشورهای پیشرفته بسیاری از کسانی که وارد دانشگاه می‌شوند نمی‌توانند مسیر دشوار تحصیل را به پایان برسانند اما در کشور ما دانشجو می‌تواند تقریبا هیچ چیز یاد نگیرد و فارغ‌التحصیل نیز بشود. البته بسیاری از دانشجویان از این موضوع ناراحت نیستند زیرا به دانشگاه نیامده‌اند تا چیزی یاد بگیرند و متخصص شوند بلکه آمده‌اند تا فارغ‌التحصیل شوند.

رابطه بین استاد و دانشجو را در فرآیند نگارش پایان‌نامه تا چه میزان تابعی از تلاش برای توسعه دانش می‌دانید؟

دکتر علوی‌تبار:‌ دانشجویانی که با انگیزه علمی وارد دانشگاه شده‌اند معیارشان در انتخاب راهنمای پایان‌نامه سواد استاد است. می‌توان انتظار داشت که اینگونه پایان‌نامه‌ها کمکی به توسعه دانش بکنند. ولی دانشجویانی که هدفشان صرفا گرفتن مدرک است و متاسفانه باید اذعان کرد که اکثریت را تشکیل می‌دهند جذب استادانی می‌شوند که سخت‌گیری نمی‌کنند و دانشجو می‌تواند به راحتی پایان‌نامه‌ای کم‌مایه را با نمره بالایی بگذراند. به همین علت بازار استادان سهل‌گیر گرم است و در خط تولید فارغ‌التحصیل به کار مشغولند.

به نظر شما شرایط کنونی نگارش پایان‌نامه بیشتر ناشی از نقص قانون و ضعف نهادهای تصمیم‌گیری است یا عملکرد دانشگاهیان؟

دکتر علوی‌تبار:‌ هر دو عامل موثر هستند. من عملکرد استادان را در زمینه پایان‌نامه در مقاله‌ای که سال گذشته در همین ایام به چاپ رسید آسیب‌شناسی کردم. در اینجا به اختصار به برخی از قوانین نادرست می‌پردازم: در گذشته مجموع تدریس موظف، تدریس اضافی و راهنمایی و مشاوره پایان‌نامه برای هر استاد در هر نیمسال حداکثر ۲۰ ساعت بود ولی در دولت گذشته این میزان به ۳۰ ساعت افزایش پیدا کرد که اگر ۹ ساعت تابستان را هم به حساب آوریم در مجموع در یک سال به ۶۹ ساعت بالغ می‌شود. این عدد قابل توجه است و به استاد اجازه می‌دهد که راهنمایی و مشاوره تعداد زیادی پایان‌نامه را بر عهده گیرد. این در حالی است که داوری‌ پایان‌نامه‌ها در این ۶۹ ساعت لحاظ نمی‌شود و حساب جداگانه‌ای دارد. به اینها باید پایان‌نامه‌هایی را که استاد خارج از دانشگاه خود می‌گیرد اضافه کرد. اگر دانشگاه می‌خواهد پایان‌نامه‌هایی با کیفیت مطلوب داشته باشد باید این قانون را به وضعیت سابق بازگرداند تا استادان نتوانند همزمان راهنما و مشاور تعداد زیادی پایان‌نامه باشند. سال گذشته در خبرنامه یکی از دانشگاه‌ها خواندم که عضو هیات علمی آن دانشگاه به‌عنوان استاد نمونه کشوری برگزیده شده است. در خبرنامه نوشته بود که استاد مذکور علاوه بر تعداد زیادی کتاب و طرح پژوهشی و ۵۴۱ مقاله علمی پژوهشی داخلی و خارجی، «۱۵۰۰ مورد راهنمایی پایان‌نامه و رساله دانشجویی را در کارنامه خود دارد.» فکر می‌کنم این اعداد گویا هستند و نیازی به توضیح نیست.

اخیراً به استادان بازنشسته با رتبه استادتمام اجازه داده شده تا علاوه بر ۱۰ ساعت تدریس به همین میزان نیز پایان‌نامه داشته باشند. با توجه به اینکه این میزان تدریس و پایان‌نامه در حد استادان شاغل و در مواردی حتی بیشتر از آن است این پرسش مطرح می‌شود که در این صورت بازنشستگی چه معنایی دارد؟ آیا بهتر نیست به جای وضع این قوانین و ترغیب استادان بازنشسته به گرفتن تدریس و پایان‌نامه اجازه دهیم تا آنان از باقیمانده عمر خود در جهت نگارش آخرین نظریاتشان و به یادگار گذاشتن آن برای نسل کنونی و نسل‌های بعد استفاده کنند؟ تا آنجا که من اطلاع دارم در دانشگاه‌های معتبر دنیا به استادان بازنشسته اجازه گرفتن پایان‌نامه داده نمی‌شود.

براساس قوانین کنونی از ۲۰ نمره پایان‌نامه کارشناسی ارشد ۱ نمره به مقاله اختصاص دارد و نمره مقاله در صورتی به دانشجو تعلق می‌گیرد که دفاع حداکثر در نیمسال چهارم صورت گرفته باشد. با توجه به اینکه دانشجو در سه نیمسال اول باید واحدهایش را بگذراند چگونه از او توقع داریم که در نیمسال چهارم هم پایان‌نامه بنویسد و هم مقاله؟ این توقع بیجا است و نتیجه آن نیز این بوده که دانشجویان بسیار اندکی توانسته‌اند نمره مقاله را دریافت کنند.

سال گذشته قانونی تصویب شد که براساس آن دانشجویان دکترا باید استاد راهنمای خود را در نیمسال اول و موضوع پایان‌نامه را در نیمسال دوم تعیین کنند. چند اشکال به این قانون وارد است: اولاً تعیین راهنما بدون تعیین موضوع معنا ندارد زیرا دانشجو تا زمانی که درخصوص موضوع با استاد به توافق نرسیده باشد چگونه می‌تواند راهنما را مشخص کند؟ ثانیا دانشجو در نیمسال اول فقط با چند تن از استادان درس دارد و احتمالا استادانی را که قرار است در نیمسال‌های بعد تدریس کنند نمی‌شناسد. بنابراین شناخت او از استادان گروه برای انتخاب استاد راهنما کافی نیست و احتمال اینکه در نیمسال‌های بعد تغییر عقیده دهد زیاد است. ثالثا این قانون باعث ایجاد کشمکش میان استادان خواهد شد. زیرا اگر استاد راهنما در نیمسال اول انتخاب شود احتمال انتخاب شدن استادانی که در نیمسال اول تدریس می‌کنند بسیار بیشتر خواهد بود و استادانی که در نیمسال‌های بعد تدریس می‌کنند احتمالا نصیبی از پایان‌نامه‌های دکترا نخواهند برد. شنیده‌ام که به همین علت در برخی از گروه‌های آموزشی میان استادان بر سر تدریس در نیمسال اول اختلاف پیش آمده و می‌توان پیش‌بینی کرد که اگر این قانون ادامه پیدا کند شاهد درگیری‌های بیشتری در آینده خواهیم بود.می‌توان نتیجه گرفت که فقدان قوانین کارآمد یکی از عوامل وضعیت نامطلوب پایان‌نامه‌ها است.

چندی پیش با مدیر یکی از گروه‌های آموزشی صحبت می‌کردم. او در تشبیهی جالب گفت همان‌طور که در کشور با پدیده‌هایی مانند زمین‌خواری و کوه‌خواری و جنگل‌خواری روبه‌رو هستیم در دانشگاه‌ها هم با پدیده‌ای به نام «رساله‌خواری» مواجهیم. انگیزه مالی استادان از یک جهت، نقص قوانین و ضعف نهادهای نظارتی از جهت دوم و مدرک‌گرایی اکثر دانشجویان از جهت سوم باعث شده است تا برخی از استادان «رساله‌خوار» شوند.

تجارت در دانشگاه

ژاک لکان و داستان پایان‌نامه‌ها و همایش‌ها در دانشگاه‌های ما

یکی از بنیانی‌ترین تفاوت‌های روانکاوی لکانی با روانکاوی فرویدی، جایگاه مهمی است که لکان به تأسی از پساساختارگرایان برای زبان و نسبت آن با ضمیر ناخودآگاه قائل است. فروید رؤیا را شاهراهی برای راه بردن به هزارتوی تاریک و پیچیده‌ی ناخودآگاه می‌دانست. به اعتقاد او، ایماژهایی که در رؤیا می‌بینیم (خواه رؤیاهای هنگام خواب در شب و خواه رؤیاهای هنگام بیداری در روز) بیانی نمادین از امیال کام‌نیافته یا هراس‌ها و اضطراب‌های وجودیِ ما هستند. در نظریه‌ی روانکاویِ کلاسیک، درمان بیمار با کاویدن همین ایماژها شروع می‌شود. خواب‌ها ساختار روایی دارند و اغلبْ خودِ ما شخصیت‌های اصلیِ این روایت‌های پُررمزوراز هستیم. به زعم فروید، آنچه در رؤیا به نمایش درمی‌آید صرفاً «محتوای آشکار» امیال و هراس‌هایی است که در ژرف‌ترین لایه‌های ذهن ما جای گرفته‌اند و سلامت روان‌مان را مختل کرده‌اند. صورت ظاهریِ رؤیاها بسی فریبنده است چون امیال و آرزوهای ناخودآگاهانه غالباً با موازین اخلاقِ عمومی همخوانی ندارند و برای عبور از سانسورِ ضمیر آگاه، ناچار به صورتی دیگرگون به نمایش درمی‌آیند، صورتی که در نظریه‌ی روانکاوی «محتوای آشکار» نامیده می‌شود. روانکاو می‌بایست با تحلیل موشکافانه‌ی «محتوای آشکار» بکوشد تا به «محتوای نهفته‌ی رؤیا» برسد، محتوایی که به سبب ناخودآگاهانه بودنش بسی حیرت‌آور است و بیمار با انواع‌واقسام مقاومت‌ها می‌کوشد آن را کتمان کند.

لکان با شالوده‌های نظریه‌ی فروید درباره‌ی ضمیر ناخودآگاه و اهمیت رؤیا کاملاً همرأی است، اما استدلال می‌کند که نقش زبان در این نظریه را باید بسیار بنیانی‌تر از آن چیزی دانست که فروید می‌پنداشت. از نظر او ضمیر ناخودآگاه ساختاری زبان‌مانند دارد و رؤیا را باید برحسب فرایندهای زبانی تحلیل کرد. لکان زبان را نه شکلی از بیان، بلکه گریز از بیان می‌داند. در نظریه‌های زبان‌شناسی، زبان ابزار مراوده بین گویشوران معرفی می‌شود، اما از نظر لکان مدلول‌های زبان همگی لغزنده و بی‌ثبات‌اند و دال‌ها به جای ارجاع به مدلول‌های معیّن و ثابت، به زنجیره‌ی بی‌پایانی از سایر دال‌ها ارجاع می‌کنند. از این حیث، زبان بیش از این‌که هستنده‌ای در جهان عینی را نشان دهد (به اشیاء و موجودیتِ مکان‌ها و غیره دلالت کند)، همچنین بیش از این‌که معنایی را به مخاطب القا کند (ارتباط زبانیِ گویشوران را برقرار سازد)، پنهان‌کننده است زیرا محتوایی نهفته را از ساحت آگاهی بیرون نگه می‌دارد. اما از نظر لکان، زبان در عین کارکرد پنهان‌کننده‌اش، برملاکننده نیز هست. این پارادوکس در روانکاوی لکانی به این معناست که گرچه کاربرد زبان تلاشی ناخودآگاهانه برای کتمان امیال واقعی است، ولی این تلاشِ عبث نمی‌تواند امیال باطنی را پنهان کند زیرا استعاره و مجاز، به شکلی غیرمستقیم، محتوای ضمیر ناخودآگاهِ ما را عیان می‌کنند. هر استعاره‌ای کوششی است برای نگفتن مستقیمِ یک موضوع، در عین این‌که حکم گفتن را نیز دارد چون به هر حال به کار بردن استعاره یعنی ورود به ساحت زبان.

نباید تعجب کرد که نظریه‌ی لکان از محدوده‌ی درمان روانکاوانه بیرون آمده است و از جمله در نقد ادبی بسیار کاربرد دارد. منتقد ادبی همان هدفی را دنبال می‌‌کند که روانکاو لکانی هم دارد: تبیین معنایی تصریح‌نشده اما القاشده در متن (معنای که مستقیماً یا صراحتاً گفته نشده است و با این حال نشانه‌های تلویحیِ آن را می‌توان در متن پیدا کرد). منظری که لکان بر کاربرد پنهان‌کننده‌ـ‌برملاکننده‌ی زبان می‌گشاید نه فقط رهیافتی برای خوانش متون (اعم از ادبی و جز آن)، بلکه همچنین راهی برای فهم مقصود ناخودآگاهانه‌ی گویندگان، به معنای اعم کلمه، است. سوژه‌ی بیانگر ناخواسته (ناخودآگاهانه) از استعاره و مجاز استفاده می‌کند تا آنچه را با هنجار اخلاقی یا موازین قانونی سازگار نیست به زبان آورد. ذکر دو اپیزود از مکالمه‌هایی با دو همکار من در دانشگاه، شاید قدری به فهم این جنبه از روانکاوی لکانی کمک کند.

اپیزود اول: «تبریک» بابت راهنمایی پایان‌نامه

اخیراً در جلسه‌ای در دانشگاه درخواست دانشجویی که مایل است با راهنمایی من کار تحقیق برای نگارش پایان‌نامه‌اش را انجام دهد، مطرح و تصویب شد. در پایان جلسه، یکی از همکاران هنگام خروج از اتاق جلسه خطاب به من گفت: «مبارک باشد!». مورد خطاب قرار گرفتن با این جمله‌ی به‌غایت ساده که شاید از نظر برخی کسان اصلاً درخور فکر هم نباشد، چه رسد به پاسخ و چه رسد به ژرف‌اندیشی، ابتدا باعث حیرتم شد، اما بعداً به نظرم آمد که تبریک آن همکار اتفاقاً بسیار هم درخور تأمل است و شاید گشودن منظری لکانی بر آن بتواند نشان دهد که در آکادمی ایران چه می‌گذرد. بگذارید بررسی‌مان را با طرح این پرسش آغاز کنیم که: پایان‌نامه‌ی دانشگاهی چیست؟ در پاسخ می‌توان گفت پایان‌نامه در حکم تلاش دانشجوی تحصیلات تکمیلی برای انجام دادن پژوهش زیر نظر استادی پژوهشگر است که می‌تواند با نظارت بر کار دانشجو، اشکالات و ایرادهای روش‌شناختیِ کارِ او را برطرف کند. اما از نظر برخی از همکاران ما در دانشگاه‌ها (نه صرفاً در دانشگاه علامه طباطبائی)، پایان‌نامه فرصتی طلایی برای کسب درآمدِ بی‌زحمت است. به زعم این کسان، نیازی به وقت گذاشتن برای خواندن پایان‌نامه و تصحیح اشتباهات دانشجو نیست؛ کافی است چند اشتباه تایپی و لزوم یکدست کردن ارجاع‌ها به مآخذ را به دانشجو یادآور شوید و سپس چندین میلیون تومان پول را به راحتی (بدون انجام دادن هیچ کاری) از دانشگاه دریافت کنید. از این زاویه، تصویب طرحنامه‌ی دانشجو البته دلیلی برای تبریک گفتن به استاد راهنمای آن پایان‌نامه است. اندیشیدن به چند پرسش می‌‌تواند ابعادی از وضعیت گوینده و من در آن مکالمه را روشن کند: در چه مواقعی گوینده‌ای به دیگری تبریک می‌گوید؟ معنای تبریک گفتن به استاد راهنمای پایان‌نامه‌ای که هنوز حتی یک سطر آن نوشته نشده چیست؟ حتی اگر تمام پایان‌نامه به رشته‌ی تحریر در آید و در جلسه‌ی دفاع هم به تأیید برسد، چه معنایی می‌تواند بر تبریک گفتن به استاد راهنمای آن پایان‌نامه مترتب باشد؟ کدام ذهنیت با کدام امیالِ بیان‌ناشده درباره‌ی پایان‌نامه‌های دانشگاهی می‌تواند موجد جمله‌ی «مبارک باشد» شود؟ «مبارک باشد» برای که و چرا؟ اگر از منظری لکانی به این پرسش‌ها بیندیشیم، بسیاری از امیال ناخودآگاهِ گوینده‌ی آن تبریکِ کذایی روشن می‌شود و درمی‌یابیم که، به قول لکان، هر «سوژه‌ی بیانگر» لزوماً «سوژه‌ای بیان‌شده» است. این‌جا استعاره‌ای در کار است.

ادامه خواندن “تجارت در دانشگاه”

خطابه‌ی دریدا در جلسه‌ی دفاع از رساله‌ی دکتری‌اش

ترجمه‌ی حسین پاینده

آیا می‌بایست برای رساله‌ی دانشگاهی قائل به دوره‌ی زمانیِ خاصی بود؟ رساله‌ای که نوشتنش نیازمند زمان و بلکه نیازمند زمانی بس طولانی است؟ یا رساله‌ای که گستره‌ی زمانی‌اش به گذشته تعلق دارد؟ خلاصه‌ی کلام این‌که آیا رساله زمان خود را دارد؟ یا حتی باید قائل به عمر رساله باشیم، قائل به عمری برای رساله؟

اجازه می‌خواهم ابتدا رازی را بر زبان آورم بی آن‌که از بیان کردنش سوءنیّتی داشته باشم: هرگز در عمرم خود را تا به این حد جوان و در عین حال تا به این حد پیر و فرسوده احساس نکرده‌ام. همزمان با هم، در عین حال، و احساسی چنان عجین‌شده که گویی دو داستان، دو برهه‌ی زمانی یا دو ضرباهنگ مختلف در احساسی واحد درباره‌ی خویشتن با یکدیگر در ستیز و مجادله‌اند، در زمان‌پریشی‌ای درباره‌ی خود، زمان‌پریشی‌ای در خویشتن. به این صورت است که می‌توانم، تا حدی، از آشفتگی خاصی در هویتم سر درآورم. بی‌شک این آشفتگی برایم یکسره ناآشنا نیست و من نیز دائماً از آن شِکوه‌وشکایت نمی‌کنم، اما در این لحظه چنان ناگهانی شدت گرفته است که بعید نیست دچار شدنم به آن، زبانم را بند آورد.

میان جوانی و سالخوردگی، این و آن دیگری، نه این و نه آن دیگری، نامعیّن بودن عمر. مانند این است که در مقطع جاافتادگی در زندگی دچار ناآرامی شوی. یک جور بی‌ثباتی است. نمی‌خواهم تا آن‌جا پیش بروم که بگویم برهم‌ خوردن ثبات،‌ نگرش و جایگاه آدمی، برهم خوردن رساله یا تفاخر به آن؛ بلکه برهم خوردن وقفه‌ای در زندگیِ کمابیش به خوبی نظم‌وقاعده‌یافته‌ی مدرس دانشگاه، فرجام و آغازی که با یکدیگر همگاه نمی‌شوند و بار دیگر بی‌شک خلاءِ بدیل بین شعف ناشی از لذت و زایاییِ اندیشه.

این زمان‌پریشی (بدیهی است که درباره‌ی خودم سخن می‌گویم) احساسی آشنا در من برمی‌انگیزد، گویی که قرار ملاقاتی ابدی برایم تعیین شده است، ملاقات با چیزی که بخصوص و با نهایت وقت‌شناسی هرگز نمی‌بایست در ساعت تعیین‌شده به میعادگاه آید، بلکه همیشه یا خیلی زود و یا خیلی دیر به آن‌جا می‌رسد.

اما در خصوص این جایگاهی که به منظور دفاع از رساله‌ام بر آن ایستاده‌ام، باید بگویم که مدت‌های مدیدی است که خود را برای آن آماده می‌کنم. تردیدی نیست که از پیش برایش برنامه‌ای اندیشیده‌ام، اما بعد به وقت دیگری موکولش کردم و نهایتاً منتفی دانستمش. دیرزمانی است که آن را منتفی دانسته‌ام، چندان که اکنون وقتی به لطف شما دفاع از رساله‌ام سرانجام صورت واقعیت به خود گرفته است،‌ ناگزیر به نظرم اندکی خیالین یا غیرواقعی می‌آید؛ حال‌وهوایی از ناممکنی،‌ از پیشبینی‌ناپذیری،‌ حتی حال‌وهوایی از فی‌البداهگی دارد.

تقریباً بیست‌وپنج سال پیش بود که خود را به پژوهش برای نوشتن رساله متعهد کردم. ای دریغا که بتوان گفت این تصمیمِ خودم بود. در آن زمان،‌ نوشتن رساله صرفاً دنبال کردن راهی بود که کمابیش طبیعی تلقی می‌شد، یا دست‌کم می‌توان گفت آنان که بعد از اتمام تحصیل در اکول نرمال[۱] و گذراندن امتحان جذب مدرسان دانشگاه در فرانسه خودشان را در وضعیت اجتماعیِ کاملاً تعیین‌شده‌ای می‌دیدند، نوعاً همین کارِ آشنا را می‌کردند که از قدیم‌الایام باب بوده است.

لیکن این بیست‌وپنج سال کاملاً عجیب‌وغریب بوده‌اند. با گفتن این موضوع به سرگذشت کم‌اهمیت شخص خودم در این مدت نظر ندارم، همچنین اشاره‌ام به تمام آن مسیرهایی نیست که ابتدا مرا از تصمیم اولیه‌ام دور کردند، بعد تعمداً به جایی رهنمونم ساختند که در صحّت آن تصمیم تردید کنم، تعمداً و ــ صادقانه فکر می‌کردم ــ قطعاً. اما عاقبتِ کار این شد که مدتی پیش در وضعیتی که به گمانم، درست یا نادرست،‌ جدید می‌آمد، تصمیم گرفتم مخاطره‌ی ارزیابی دیگری،‌ تحلیل دیگری را بپذیرم.

پس وقتی می‌گویم که این بیست‌وپنج سال عجیب‌وغریب بوده‌اند،‌ در درجه‌ی نخست به این سرگذشت شخصی یا حتی مسیرهایی که پژوهش خودم طی کرده نظر ندارم، حتی با این فرض که پژوهشم می‌توانست، هرچند نامحتمل می‌نماید، از آن محیطی جدا شود که از طریق بازیِ بده‌بستان‌ها، شباهت‌ها،‌ قرابت‌ها و به اصطلاح تأثیرها از آن عبور کرده است، بلکه همچنین و به طور خاص،‌ در واقع بیشتر و بیشتر، از طریق بازیِ ناهمگرایی‌ها و حاشیه‌ای شدن‌ در انزوایی فزاینده و گهگاه ناگهانی،‌ خواه ناهمگرایی و حاشیه‌ای شدن محتوایش،‌ مواضعش،‌ بگویم «تزهایش»، و خواه بخصوص ناهمگرایی و حاشیه‌ای شدن روش‌های پیش رفتنش،‌ رفتارهای اجتماعی-نهادی، سبک خاصی در نگارش علاوه بر ــ صَرف نظر از هزینه‌اش که امروزه بسیار گزاف شده است ــ رابطه با محیط دانشگاهی، با بازنمایی‌های فرهنگی، سیاسی، ویراستاری و ژورنالیستی، یعنی آن جایی که امروز به نظرم برخی از جدی‌ترین، مبرم‌ترین و مبهم‌ترین مسئولیت‌های روشنفکران قرار دارد.

نه، وقتی به مسیر پُرپیچ‌وخمِ این بیست‌وپنج سال اشاره می‌کنم خودم را در نظر ندارم، بلکه به سلسله وقایعی بس شگرف در تاریخ فلسفه و نهادهای فلسفی فرانسه می‌اندیشم. این‌جا و اکنون امکانش نیست ــ و اصلاً مناسبتی ندارد ــ که این وقایع را تحلیل کنم. اما از آن‌جا که به دلایلی چند، از جمله محدودیت وقتم، اصلاً نمی‌توانم تحقیقاتی را که به شما تسلیم شده است به روشی شبیه به یک سخنرانی و به صورت جمعبندی‌ها یا تزهای یک رساله به هم وصل کنم؛ همچنین به این دلیل که از سوی دیگر نمی‌خواهم بحثی را که در پی خواهد آمد با مقدمه‌ای بیش از حد طولانی محدود کنم،‌ با خود چنین اندیشیدم که شاید بهتر باشد که چند گزاره‌ی جسته‌گریخته و مقدماتی را مطرح کنم که برخی از واضح‌ترین نکات را درباره‌ی فصل مشترک این سلسله وقایعِ تاریخی و بعضی از جنبش‌ها یا موضوعاتی که مرا مجذوب خود کرده‌اند مشخص می‌سازند،‌ جنبش‌ها و موضوعاتی که توجهم را در محدوده‌ی رساله‌ام به خود جلب کرده‌اند یا به مسائلی دیگر معطوف داشته‌اند.

ادامه خواندن “خطابه‌ی دریدا در جلسه‌ی دفاع از رساله‌ی دکتری‌اش”

زیر پوست دانشگاه (مقاله‌ای از دکتر هدایت علوی تبار)

مقاله‌ی «زیر پوست دانشگاه»، با عنوان فرعی «آسیب‌شناسی عملکرد اساتید در زمینه‌ی پایان‌نامه»، نوشته‌ی دکتر هدایت علوی تبار (دانشیار فلسفه در دانشگاه علامه طباطبائی) اخیراً در نشریه‌ی روایت (شماره‌ی ۵، پاییز ۹۴) منتشر شد. مارکس جمله‌ی معروفی دارد با این مضمون که «فلاسفه تاکنون جهان را تفسیر کرده‌اند؛ سخن اما بر سر تغییر جهان است». این مقاله، به قلم یک فلسفه‌دان، با هدف تغییر وضعیت موجود در آکادمی ایرانی نوشته شده است. از این حیث، به گمان من، عملکردی کاملاً فلسفی دارد، اما به تأسی از فلسفه‌های فرصت‌طلبانه و عافیت‌جویانه‌ی رایج در فضای آکادمی ایرانی نوشته نشده است، فلسفه‌هایی که دانشگاه را تبدیل به قبرستانی می‌کنند که بارزترین ویژگی‌اش سکوت مرگ‌زده است. این مقاله از نگاه فلسفی‌ای پیروی می‌کند که مایل به کالبدشکافی فرهنگی جامعه‌ی ما و برملا کردن بیماری‌های ناپیدای فرهنگی است. از همه‌ی دانشجویان تحصیلات تکمیلی که با سخت‌کوشی به دوره‌ی فوق‌لیسانس یا دکتری راه یافتند، از همه‌ی اعضای جوان هیأت علمی که با تکیه بر شایستگی‌های پژوهشی خودشان به عضویت هیأت علمی درآمدند و هنوز باید سال‌ها در آکادمی ایرانی کار کنند، دعوت می‌کنم این مقاله را، با دقت و ژرف‌اندیشی درباره‌ی جزئیاتش، بخوانند. این مقاله حکم فراخوانی ضمنی برای تغییر وضعیت موجود در دانشگاه را دارد که در انتظار اجابت شدن است.


زیر پوست دانشگاه

آسیب‌شناسی عملکرد اساتید در زمینه‌ی پایان‌نامه

مقدمه

دکتر هدایت علوی تبار
(دانشیار فلسفه در دانشگاه علامه طباطبائی)

در هر کشوری آموزش ابتدایی و متوسطه برای بالا بردن سطح دانش عمومی شهروندان و آموزش عالی برای ایجاد تخصص‌های لازم طراحی شده است. دبستان و دبیرستان جایی است که دانش‌آموزان خواندن و نوشتن و کلیاتی در باره‌ی علوم مختلف را می‌آموزند اما دانشگاه به محلی گفته می‌شود که برای تربیت متخصصان بنیان نهاده شده و دانشجویانی که در آن تحصیل می‌کنند باید در نهایت در رشته‌ی خاصی تبحر پیدا کنند و کشور را در آن زمینه به پیش ببرند. از این رو، رشد و پیشرفت هر جامعه وابسته به توانایی فارغ‌التحصیلان آموزش عالی در آن جامعه است. دانشگاه‌ها باید استعدادها را شکوفا کنند و نخبه‌ها را بپرورانند و جهت به‌کارگیری عملی تحویل جامعه دهند. امروزه کشوری قدرتمندتر است که از لحاظ علمی پیشرفته‌تر باشد و کشوری قدرت علمی بیشتری دارد که از دانشگاه‌ها و مراکز آموزش عالی قوی‌تری برخوردار باشد. کشورهایی که فاقد چنین مراکزی هستند ناگزیر باید علم را از کشورهای پیشرفته وارد ‌کنند و صرفاً مصرف‌کننده‌ی آن باشند و این نتیجه‌ای جز وابستگی در پی نخواهد داشت. این وابستگی در صورتی برطرف می‌شود که مراکز علمی با به‌کارگیری روش‌های مناسب و فراهم آوردن زمینه‌های لازم دست به تولید علم بزنند و کشور را به صادرکننده‌ی علم تبدیل کنند.

به منظور داشتن دانشگاه ها و مراکز آموزش عالیِ کارآمد چند عامل باید دست به دست هم دهند. از یک سو دانشجویان باید به معنای واقعی کلمه دانشجو، یعنی جوینده‌ی دانش، باشند و با انگیزه‌ی علم‌‌آموزی وارد دانشگاه شوند. از سوی دیگر اساتید نیز جدا از داشتن تخصص لازم باید به معنای واقعی کلمه معلم، یعنی علم‌آموز، باشند. همچنین نظام آموزشی، هم در سطح دانشگاه و هم در سطح وزارتخانه، باید با سیاست‌گذاری‌های مناسب زمینه را برای رشد علمی فراهم کنند. سرانجام، وضعیت اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی کشور نیز باید به نحوی باشد تا دانشجو بتواند به راحتی علم بیاموزد، استاد بتواند به خوبی آموزش دهد و مسئولان آموزشی نیز بتوانند با فراغ بال نظام و مقررات آموزشی را سامان دهند.

متأسفانه در کشور ما به رغم وجود مراکز آموزش عالی متعدد پیشرفت علمی در حد مطلوب صورت نگرفته و این موضوع نیازمند آسیب‌شناسی جدی است. دانشگاه‌های ما فارغ‌التحصیل تحویل جامعه می‌دهند نه متخصص و به همین دلیل گرچه هر سال انبوهی از فارغ‌التحصیلان وارد جامعه می‌شوند اما شاهد رشد علمی چندانی نیستیم. البته محصولات پیشرفته که زندگی را راحت‌تر می ‌کنند هر روز بیش‌ازپیش در اختیار مردم قرار می‌گیرند ولی این محصولات حاصل رشد علمی در بیرون مرزها هستند و در واقع ما فقط واردکننده‌ی آنها هستیم. همانطور که گفته شد، رکود علمی ریشه در ناتوانی آموزش عالی دارد و این ناتوانی نیز به یکی از چهار عاملی که ذکر شد بازمی‌گردد. از این رو، رشد کند علم در کشور ما از چهار جنبه قابل بررسی است: ۱) آسیب‌های مربوط به دانشجو ۲) آسیب‌های مربوط به استاد ۳) آسیب‌های مربوط به نظام آموزشی و ۴) آسیب‌های مربوط به وضعیت اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی کشور. این چهار جنبه در ارتباط تنگاتنگ با یکدیگر قرار دارند و بر هم تأثیر می ‌گذارند. به همین دلیل بحث از یکی بدون دیگری ناقص خواهد بود. اما با توجه به گستردگی هر یک از این جنبه‌ها، در این مقاله فقط به بخشی از جنبه‌ی دوم پرداخته شده است. عملکرد اساتید را در زمینه‌های گوناگون، مانند میزان سواد و تخصص، نحوه‌ی تدریس، کیفیت کار پژوهشی و غیره، می‌توان بررسی کرد و آسیب‌های آن را شناخت. از میان این زمینه‌ها آسیب‌های مربوط به عملکرد اساتید در زمینه‌ی پایان‌نامه به عنوان موضوع این مقاله انتخاب شده است.

پیش از ورود به اصل مطلب ذکر دو نکته را لازم می‌دانم: اول، آنچه در پی می ‌آید حاصل سال‌های طولانی حضور نگارنده در مراکز آموزش عالی در زمینه‌ی علوم انسانی است و کوشیده‌ام تا از حدس و گمان بپرهیزم و فقط مواردی را ذکر کنم که خود مستقیماً دیده یا شنیده‌ام یا افراد مورد اعتماد نقل کرده‌اند. بنابر این، در بخش‌های مختلف مقاله نمونه‌هایی را بیان خواهم کرد که به جنبه‌ی مستند و روایی آن خواهد افزود. دوم، آسیب‌هایی که در این مقاله به آنها پرداخته شده است در مورد همه‌ی اساتید صادق نیست. در کنار اساتیدی که دچار آسیب هستند اساتیدی وجود دارند که وظیفه‌ی خود را به خوبی انجام می‌دهند. از سوی دیگر، در مورد اساتید گروه اول نیز نباید تقصیر را به طور کامل متوجه آنان دانست و نقش عوامل بیرونیِ تأثیرگذار بر عملکرد آنان را نادیده گرفت. (در این خصوص در پایان مقاله توضیح بیشتری داده خواهد شد.) بنابر این، هدف از نگارش این مقاله سیاه‌نمایی و کاستن از ارزش کار اساتید نیست بلکه بررسی آسیب‌ها در یک زمینه‌ی خاص به عنوان مقدمه‌ای برای مقابله با آنهاست.

* * *

یکی از شرط‌های فارغ‌التحصیل شدن دانشجو نوشتن پایان‌نامه یا رساله است. البته در گذشته در مقطع کارشناسی نیز دانشجویان پایان‌نامه می ‌نوشتند اما امروزه این کار فقط در مقطع تحصیلات تکمیلی انجام می‌شود. پایان‌نامه‌ی کارشناسی ارشد، یک استاد راهنما و یک استاد مشاور و پایان‌نامه‌ی دکتری یک استاد راهنما و دو استاد مشاور دارد. وظیفه‌ی این اساتید کمک به دانشجو برای نوشتن هر چه بهتر پایان‌نامه است. اما به علل گوناگون، که در ادامه به آنها خواهم پرداخت، برخی از اساتید این وظیفه را به خوبی به انجام نمی‌رسانند.

ادامه خواندن “زیر پوست دانشگاه (مقاله‌ای از دکتر هدایت علوی تبار)”