انتشار کتابی درباره‌ی نقد ترجمه‌ی متون ادبی

اخیراً کتاب درباره‌ی نقد ترجمه‌ی ادبی از سوی انتشارات عصر ترجمه منتشر شد. این کتاب مجموعه‌ای از شش مصاحبه با برخی از استادان و دست‌اندرکاران نقد ترجمه است. این مصاحبه‌ها را سیدشجاع نی‌نوا انجام داده و به صورت کتاب تدوین کرده است. در معرفی مختصر پشت‌جلد این کتاب چنین آمده است: «در ایران با وجود رشد ترجمه‌ی حرفه‌ای و پیشرفت مطالعات ترجمه، فضای حاکم بر پدیده‌ی نقد ترجمه و به‌خصوص نقد ترجمه‌ی ادبی کمابیش نگاهی خُرد، همراه با مچ‌گیری و تا حدی غیرحرفه‌ای دارد. عمده‌ی نقدها بدون ارجاع به اصول علمی نقد و بر اساس قضاوت‌ها و یا تسویه‌حساب‌های شخصی توسط افراد غیرحرفه‌ای انجام شده و می‌شوند. از این رو، در اثر حاضر سعی شده تا از طریق گفت‌وگو با منتقدان حرفه‌ای، مدرسان ترجمه و نیز اساتیدی چون دکتر کاظم لطفی‌پورساعدی، دکتر حسین پاینده، دکتر محمدرحیم احمدی، دکتر محمدجواد کمالی، دکتر علیرضا خان‌جان و دکتر گلرخ سعیدنیا و طرح پرسش‌هایی پیرامون نقد ترجمه (ادبی) در فضای ایران بررسی و کنکاش شود. امید است مجموعه‌ی پیش رو بتواند چه از باب نظری و چه عملی برای ترجمه‌پژوهان، دانشجوها و نیز مترجم‌ها مفید واقع بشود.»

تأملی درباره‌ی وضعیت ترجمه‌ی متون فلسفی در ایران

آنچه در پی می‌آید، یادداشت آقای دکتر حمیدرضا بُسحاق، مترجم و مدرس فلسفه‌ی هنر، درباره‌ی وضعیت ترجمه‌ی متون فلسفی در ایران است که در دی‌ماه ۹۸ در ضمیمه‌ی فرهنگی روزنامه‌ی اطلاعات منتشر شد.


به خانه می‌رسم. با عجله کیفم را باز می‌کنم و از آن کتابی بیرون می آورم، کتابی که مدت‌ها منتظر چاپ آن بودم: ترجمه‌ی یکی از آثار مهم فلسفی از مترجمی صاحب‌نام. فوراً شروع به خواندن آن می‌کنم. ساعت‌ها می‌گذرد اما با آن ارتباط برقرار نمی‌کنم. حالم بد می‌شود و کتاب را به سویی می‌افکنم. با خود می‌گویم ای کاش پولی را که خرج غذای روح کردم، خرج غذای جسم می‌کردم و مثلاً یک معجون می‌خوردم.

ترجمه کار مهم و سترگی است. ترجمه خلق اثری دیگر است. دنیای زبان مقصد، دنیایی متفاوت با زبان مبدأ است. ترجمه‌ی متون فلسفی گونه‌ای تأویل متن و هرمنوتیک است. به عنوان مثال، کسانی که آثار فیلسوفان اگزیستانس را به زبان‌های مختلف می‌خوانند برداشت‌های متفاوتی از آنها می‌کنند و حتی ترجمه‌های متعدد فارسی یک اثر نیز معانی و مفاهیم مختلفی را به ذهن متبادر می‌کند. هگل ترجمه ی فرانسوی کتابش پدیدارشناسی روح را خواند و اظهار کرد تازه فهمیده چه گفته است.

در شعر و ادبیات هم همین‌گونه است. ترجمه‌ی متون شعر غرب جنبشی نو را در شعر پارسی پدید آورد، درست همان‌طور که ترجمه‌های آثار یونانی به زبان‌های اروپایی تحولی در شعر رنسانس به وجود آورد. طلایه‌دار این شاعران شاملوست. بعضی از ترجمه‌های شاملو از اصل اثر زیباتر است. حتی بعضی از اشعار خود او ترجمه‌ی اشعار حافظ، الوار، لورکا و دیگران است اما زیباتر از اشعار آن‌هاست. کار او انتحال نیست؛ ابتکار و خلاقیت است. مترجمان ما نتوانسته‌اند این اشعار را به گونه‌ای ترجمه کنند که برای غربی‌ها قابل فهم و جذاب باشد والاّ در غرب شاهد ظهور شاعرانی بودیم که به سبک حافظ و شاملو شعر می‌سرودند.

ترجمه‌ی متون فلسفی کاری دشوارتر و زمان‌گیرتر است؛ مترجم متون فلسفی علاوه بر دانش زبانی باید با خود فلسفه نیز آشنا باشد. متن فلسفی را اول باید فهمید و هضم کرد و بعد ترجمه کرد؛ اگر غیر از این باشد نتیجه اش همان می‌شود که در بیشتر ترجمه‌های فلسفی می‌بینیم. از این رو، مترجم آثار فلسفی باید با زبان  و افکار فیلسوفان مختلف آشنا و به متن علاقه داشته باشد. هر چند خودِ این فیلسوفان هم اعتراف کرده‌اند که حقیقتِ آنچه را که گفته‌اند درنیافته اند. درک فلسفه‌های مختلف کار سخت و زمان‌بری است، به‌ویژه فیلسوفانی مانند هایدگر که متون‌شان بیشتر تجربه‌شدنی است تا ترجمه‌شدنی.

 متأسفانه در جامعه‌ی ما کار خطیر ترجمه‌ی متون فلسفی تا حدود زیادی به بازی گرفته شده است و نظارت دقیقی هم بر آن نمی‌شود. هر کس کتابی فلسفی را برداشته و به ضرب دیکشنری می خواهد آن را ترجمه کند. بسیاری از این ترجمه‌ها حتی برای اهل فن هم قابل فهم نیستند چه رسد به نوآموزان فلسفه. زیرا وقتی خودِ مترجم مطلب را فهم نکرده و با ماله‌کشی ادبی و آوردن الفاظ نامربوط و مغلق آن را پیچانده است، چگونه خواننده قادر به فهم آن خواهد بود! برخی از ترجمه‌های به‌اصطلاح دقیق هم به خاطر دقت بیش از حد قابل فهم نیستند. این ترجمه‌ها همدلانه نوشته نشده اند؛ حتی بعضی از آن‌ها جایزه‌ی کتاب سال را هم گرفته اند، اما کسی با آن‌ها ارتباط برقرار نمی ‌کند و در کل وجود و عدم وجود آن‌ها چندان فرقی ندارد.

و تأسف بیشتر این‌که بسیاری از این مترجمان اسم هم در کرده اند. کثرت ترجمه باعث شهرت شده و کمیت جای کیفیت را گرفته است. متأسفانه ترجمه‌های دقیق و خوب هم در میان انبوه ترجمه‌های کذایی گم شده‌اند و طالبین فلسفه هم در انتخاب ترجمه‌ی خوب سرگردانند.

ادامه خواندن “تأملی درباره‌ی وضعیت ترجمه‌ی متون فلسفی در ایران”

انتشار مقاله‌ی حسین پاینده درباره‌ی ترجمه‌ی ادبی و نظریه‌ی ابن زوهر

مقاله‌ی حسین پاینده با عنوان «ترجمه‌ی ادبی و نسبت آن با تولید ادبیات» در جدیدترین شماره‌ی مجله‌ی ترجمه (باسابقه‌ترین نشریه‌ی علمی ترجمه در ایران) منتشر شد.

رابطه‌ی میان ترجمه‌ی آثار ادبی و تألیف متون ادبی موضوعی است که در سال‌های اخیر هم پژوهشگران مطالعات ترجمه به آن توجه نشان داده‌اند و هم نظریه‌پردازان نقد ادبی. پژوهشگران مطالعات ترجمه خواسته‌اند معلوم کنند که ترجمه‌ی ادبیات از سایر زبان‌ها چه سهمی در رشد و تحول ادبیات دارد؛ به طریق اولیٰ، نظریه‌پردازان ادبیات و نقد یکی از مهم‌ترین خاستگاه‌های نوآوری صناعی (تکنیکی) را در ترجمه‌های آثار ادبی خارجی جست‌وجو کرده‌اند. به عبارتی، هر دو گروه کوشیده‌اند از راه تبیین نسبت میان این دو حوزه (ترجمه و آفرینش ادبی)، برخی از بنیانی‌ترین پرسش‌ها درباره‌ی نوآوری در خلق آثار جدید ادبی و همچنین تأثیر ترجمه‌ی آثار خارجی در تولید ادبیات را پاسخ دهند. به این ترتیب، اگر نگوییم که اهداف مطالعات ترجمه و نظریه‌های نقادانه در این مورد خاص کاملاً همگرایی دارند، دست‌کم می‌توانیم مدعی شویم که نوعی همسویی و تقرّب در خصوص لزوم بررسی نسبت ترجمه با تألیف ادبی در میان دست‌اندرکاران این دو حوزه از علوم انسانی به چشم می‌خورد. در یکی دو دهه‌ی اخیر، بسیاری از مباحث در خصوص چیستیِ ترجمه تحت تأثیر تحولات نظریه‌های نقد ادبی از بنیان تغییر کرده‌اند و در نتیجه تلقی امروز ما از چیستیِ متن، روش‌شناسی تعیین معنای متن، ماهیت ترجمه‌ی ادبی و نسبت آن با تولید ادبیات هم دستخوش تغییر شده است. برای مثال، در نظریه‌های پساساختارگرا معلوم یا مسجل بودن معنای متن محل تردید است، کما این‌که قائل شدن به تحقق قطعی نیّت مؤلف نیز همین‌طور. لذا این گزاره که «مترجمِ امانتدار کسی است که معنای مورد نظرِ نویسنده‌ی متن اصلی را عیناً در متن مقصد به خواننده منتقل کند»، اکنون در پرتو نظریه‌های نقد ادبی جدید درباره‌ی مرگ مؤلف مردود شمرده می‌شود. این مقاله می‌کوشد تحولات اخیر در حوزه‌ی مطالعات ترجمه را از منظر نظریه‌ی ابن زوهر درباره‌ی ذخائر فرهنگی در پیوند با ترجمه‌ی ادبی بررسی کند.

ملاحظاتی درباره‌ی ترجمه‌ی مجدد آثار ادبی

مطلبی که در پی می‌آید، نوشتاری از حسین پاینده است که در شماره‌ی اخیر ماهنامه‌ی فرهنگ امروز (شماره‌ی ۱۰، اسفند ۹۴) منتشر شد.

***

رایج‌ترین باور درباره‌ی ترجمه‌ی مجدد آثار ادبی‌ای که قبلاً ترجمه شده‌اند این است که مترجمان نباید مبادرت به این کارِ عبث کنند. هم اکثر ناشران چنین باوری دارند و هم اکثر مترجمان. ناشران استدلال‌شان این است که ترجمه‌ی مجدد بازار چندان خوبی ندارد. وقتی رمان معروفی پیشتر ترجمه و در بازار کتاب عرضه شده باشد، دیگر کسی رغبتی به خواندن مجدد آن در قالب ترجمه‌ای جدید از خود نشان نخواهد داد. اگر هم از اهالی ادبیات درباره‌ی آن رمان پرسش شود، غالباً ترجمه‌ی قبلی را می‌شناسند و همان را به خوانندگان جدید معرفی می‌کنند. از سوی دیگر،‌ بسیاری از مترجمان نیز تمایلی به دوباره‌کاری ندارند زیرا معتقدند ترجمه‌ی مجدد نمی‌تواند به اندازه‌ی یک ترجمه‌ی بدون سابقه خود را به مخاطبان آثار ادبی بشناساند. بیشترِ مترجمان ترجیح می‌دهند وقت و توان‌شان را صَرفِ کاری کنند که مترجم دیگری قبلاً انجام نداده باشد. می‌توان گفت در مجموع، نه ناشران چندان روی خوشی به ترجمه‌ی مجدد نشان می‌دهند و نه خودِ مترجمان.

اگرچه در کشور ما به ترجمه‌ی مجددِ آثار ادبی چندان اقبال نمی‌شود، دلایل متعددی را می‌توان برشمرد که هم مطلوب بودن این کار را ثابت می‌کند و هم حتی ضرورتش را. یکی از این دلایل، پویایی زبان است. زبان پدیده‌ای ایستا نیست که همیشه ویژگی‌های ثابتی را حفظ کند. هر ترجمه‌ای در برهه‌ای از تاریخِ زبان مقصد انجام می‌شد و لذا ویژگی‌های زبان مورد نظر در همان مقطع را بازمی‌تاباند. تعبیرات و مصطلحاتی که مترجم به کار می‌برد از مجموعه‌ی بزرگی گزینش می‌شوند که گویشوران به عنوان پیکره‌ی زبانی می‌شناسند و به کار می‌برند. این موضوع همان‌قدر در مورد واژگان مصداق دارد که در مورد نحو. به بیان دیگر، نه فقط کلماتی که مترجم برای برگرداندن متن به زبان مقصد انتخاب می‌کند، بلکه همچنین نحوه‌ی ترکیب آن کلمات برای ساختن جمله تابع سازوکارهای درونی زبان مقصد در دوره و زمانه‌ای است که مترجم زندگی می‌کند. اما از یاد نباید برد که با گذشت زمان، بسیاری از تعبیرات متداول به مرور رنگ‌وبویی کهنه‌شده به خود می‌گیرند و از رواج می‌افتند. به تعبیری می‌توان گفت واژه‌ها نوعی ارگانیسم‌اند و همچون هر موجود زنده‌ی دیگری عمر طبیعی خود را دارند. واژه‌ها متولد می‌شوند، دوره‌ی نوجوانی و جوانی را سپری می‌کنند، وارد میانسالی می‌شوند، سپس پیر می‌شوند و نهایتاً عمرشان به سر می‌رسد. البته به پایان رسیدن عمر هیچ واژه‌ای به معنای محو شدن آن از زبان نیست. بیشترین رواج واژه‌ها در دوره‌ی جوانی و میانسالی‌شان است، اما حتی پس از مرگ نیز از حیث تاریخی جایگاهی در زبان برای خود حفظ می‌کنند. در این وضعیت اخیر، واژه‌ها گرچه به کار نمی‌روند، اما معانی‌شان در فرهنگ لغت برای نسل‌های جدید (گویشوران معاصر) ذکر می‌شود تا خوانندگان زمانه‌ی حاضر در صورت برخوردن به این قبیل واژه‌های به اصطلاح آرکائیک بتوانند معانی آن‌ها را بیابند.

مترجمی که اثری ادبی از زمانه‌ی خود را ترجمه می‌کند، طبعاً واژگان و تعبیرات متداول در زمانه‌ی خود را در ترجمه‌اش به کار می‌برد. اما آیا آن ترجمه پنج یا شش دهه بعد برای خوانندگانی که از نسلی دیگرند و به برهه‌ای دیگر از تاریخ تعلق دارند به همان سهولت فهمیدنی خواهد بود و افاده‌ی معنا خواهد کرد؟ پیداست که زبان در این پنج یا شش دهه ایستا نبوده و تحولاتی را، هم در واژگان و هم شاید در نحو، از سر گذرانده است. امروزه به دلیل تغییرات پُرشتاب در سبک زندگی و تأثیر فناوری دیجیتالی در بازتاباندن این تغییرات، واژه‌ها و ترکیب‌های واژگانی جدید با شتابی بی‌سابقه تولید می‌شوند و رواج می‌یابند. برای مثال، کثرت استفاده از تالارهای گفت‌وگو در شبکه‌های اجتماعی و رایج شدن شیوه‌های پیام‌رسانی و ارتباط‌گیری مجازی مانند ایمیل، پیامک و تلگرام، تعبیرهای زبانی فراوانی را وارد پیکره‌ی زبان کرده است که تا همین چند سال پیش اصلاً شنیده نشده بودند. مبالغه نیست که بگوییم در زمانه‌ی ما، شکاف نسلی بیش از هر چیز با تفاوت‌های زبانی خود را نشان می‌دهد. نوشتار و بخصوص گفتار جوانان امروز آشکارا با سیاق کلام والدین‌شان و حتی افرادی که فقط ده سال با آنان فاصله‌ی سنی دارند، فرق می‌کند، چندان که می‌توان گفت یکی از راه‌های جوانان معاصر برای برجسته کردن تعمدیِ اختلاف نسل خودشان با نسل‌های قبلی، کاربرد همین واژگان نو و تعبیرهای جدید است.

با توجه به این‌که ترجمه‌ی آثار ادبی می‌بایست برای مخاطبان هر دوره با زبان همان دوره قابل فهم باشد، ضروری به نظر می‌رسد که آن دسته از آثار ادبی که قبلاً ترجمه شده‌اند، با گذشت زمان دوباره ترجمه شوند. با شکل گرفتن نسل‌های جدیدی از مخاطبان و خوانندگان متون ادبی، ترجمه‌های پیشین نیز باید نو شوند و در این صورت مترجم معاصر محق است دست به ترجمه‌ی مجدد آثار قبلاً ترجمه‌شده بزند. برخی از نمایشنامه‌های شکسپیر نخستین بار در اواخر دوره‌ی قاجاریه به زبان فارسی ترجمه شدند اما امروز که بیش از یک قرن از آن زمان می‌گذرد، زبان به‌کاررفته در آن ترجمه‌ها برای خواننده‌ی معاصر غریب و ثقیل جلوه می‌کند. باور به این‌که «وقتی نمایشنامه‌ای از شکسپیر قبلاً ترجمه شده، مترجم نباید آن را دوباره ترجمه کند» عملاً موجب تضعیف ادبیات می‌شود زیرا خواندن آن ترجمه‌ها برای خوانندگان امروز راحت نیست و به این ترتیب به مرور زمان این آثار ناشناخته می‌شوند.‌ این‌که چقدر باید از عمر ترجمه‌ی قبلی گذشته باشد تا مترجمی دیگر آن اثر را دوباره ترجمه کند، موضوعی است که فقط با تحلیل تغییرات زبان مقصد در همان بازه‌ی زبانی می‌توان پاسخ دقیقی به آن داد. تا همین یک دهه پیش گفته می‌شد که فرهنگ‌های لغت فقط ده سال اعتبار دارند، چون پس از گذشت این مدت واژه‌های جدید وارد پیکره‌ی زبان می‌شوند و می‌بایست در آن ثبت شوند. همچنین واژه‌های قبلی ممکن است در این ده سال سایه‌روشن‌های معنایی یا دلالت‌های جدیدی پیدا کرده باشند که باز هم ایجاب می‌کند ویراست جدیدی از فرهنگ‌های لغت به دست داده شود. امروزه به دلیل تأثیرات شگرف فناوری ارتباطی که پیشتر اشاره کردیم، مدت اعتبار فرهنگ‌های لغات از ده سال هم کمتر شده است. واژه‌ها، ترکیب‌های واژگانی و تعبیرات زبانیِ جدید با چنان سرعتی ساخته و متداول می‌شوند که ناشران نمی‌توانند با این تحولات همگام بمانند و به موقع ویراست‌های جدید برای کتاب‌های فرهنگ لغت منتشر کنند. برخی از مشهورترین فرهنگ‌ها (مانند فرهنگ انگلیسی آکسفورد) این مشکل را این‌گونه حل کرده‌اند که همراه با نسخه‌ی چاپی فرهنگ لغت، لوح فشرده‌ی حاوی نسخه‌ی دیجیتالی آن را نیز در اختیار خریدار قرار می‌دهند تا اضافات جدید به طور مستمر و برخط از طریق اینترنت به کتاب افزوده شود. در چنین وضعیتی، به صِرف ترجمه شدن یک اثر ادبی در برهه‌ای از زمان نباید ترجمه‌ی مجدد از همان اثر را کاری عبث و اتلاف وقت دانست.

ادامه خواندن “ملاحظاتی درباره‌ی ترجمه‌ی مجدد آثار ادبی”

تاریخ‌نگار به منزله‌ی مترجم

گروه «تاریخ و همکاری‌های میان‌رشته‌ای» پژوهشکده‌ی تاریخ اسلام در روز هفتم آذرماه ۹۴ نشستی علمی برای بررسی اندیشه‌های هِیدن وایت، نظریه‌پرداز پسامدرن تاریخ، برگزار کرد. سخنرانان این نشست عبارت بودند از هاشم آغاجری، حسینعلی نوذری و حسین پاینده که هر یک از منظری به معرفی آراء هِیدن وایت پرداختند:‌ آغاجری با تأکید بر نظریه‌های تاریخ، نو‌ذری با تأکید بر نظریه‌های سیاسی و پاینده با تأکید بر نظریه‌های نقد ادبی. متعاقباً گزارش مفصلی از این نشست در صفحه‌ی اندیشه‌ی روزنامه‌ی شرق (۹۴/۱۰/۱۲) منتشر شد. آنچه در پی می‌آید متن سخنان حسین پاینده در این نشست است که با عنوان «تاریخ‌نگار به منزله‌ی مترجم: تأملی در نظریه‌ی فراتاریخ هِیدن وایت» ارائه شد.


تأملی در نظریه‌ی «فراتاریخ» هِیدن وایت

هِیدن وایت نظریه‌پردازی است که آثارش نه فقط به حوزه‌ی مطالعات تاریخ، بلکه همچنین به حوزه‌ی مطالعات ادبی و مطالعات فرهنگی مربوط می‌شود. دیدگاه‌های او درباره‌ی متن‌بودگیِ تاریخ و این‌که کتاب‌های نوشته‌شده به قلم تاریخ‌نگاران را می‌توان نوعی روایت داستانیِ رمان‌مانند محسوب کرد، باعث شده است که آراء و اندیشه‌های او فراتر از رشته‌ی تاریخ، در نظریه‌های پسامدرنیستی درباره‌ی ادبیات نیز کاربرد وسیعی داشته باشد، چندان که می‌توان نظریه‌ی «فراتاریخ» او را مصداق بارزی از رویکردهای میان‌رشته‌ای (بینابین تاریخ و نقد ادبی) دانست. وایت تفکری التقاطی دارد و آبشخورهای فکری او را باید در اندیشه‌های طیف متنوعی از متفکران همچون ویکو، هگل، فوکو و دریدا جست. دیدگاه او در خصوص گفتمان تاریخی، هم نسبتی با شیوه‌ی رمان‌نویسی نویسندگان مدرنیست (همچون جویس و ولف) و نظریه‌پردازیِ منتقدان ادبی (همچون آورباخ، رولان بارت و نورتروپ فرای) دارد و هم نسبتی با آراء متفکران اگزیستانسیالیست (همچون سارتر و کامو) و اندیشه‌های روانکاوان (همچون فروید و لکان). دستاورد اصلی هِیدن وایت عبارت است از درآمیختن تاریخ‌نگاری با نظریه‌ی ادبی به منظور فراهم آوردن زمینه‌ی جامعی برای ادراک رواییِ جنبه‌های تاریخی، اجتماعی و فرهنگی جهان پیرامون‌مان.

اگر بخواهیم طرحی کلی از آراء وایت در باب تاریخ و تاریخ‌نگاری به دست دهیم، می‌بایست به سه رکن اساسی اندیشه‌ی او اشاره کنیم که بدین قرارند:

۱. واقعیت را می‌توان نوعی متن محسوب کرد. از این رو، همان راهبردهایی که برای تفسیر متون (اعم از نوشتاری و جز آن) به کار می‌بریم، همچنین در فهم واقعیت کاربردپذیرند. خواننده‌ی آشنا با نظریه‌های جدید در حوزه‌ی نقد ادبی به این نکته توجه دارد که وایت اصطلاح «متن» را به معنایی گسترده و تعمیم‌یافته به هر گونه نظام نشانگانی اطلاق می‌کند که واجد رمزگانی فرهنگی است. از این منظر نو، متن می‌تواند نوشتاری نباشد.

۲. واقعیت همواره ماهیتی برساخته دارد. این اصل موضوعه، شاید در حوزه‌ی تاریخ و تاریخ‌نگاری تعجب مورّخان پوزیتیویست را برانگیزد، اما برای کسانی که با تفکر فوکو و بویژه با تعریف او از گفتمان آشنا هستند، مایه‌ی تعجب نیست. اگر گفتمان را چهارچوبی برای فهم و تفسیر جهان پیرامون بدانیم (چهارچوبی البته زبانی)، آن‌گاه باید گفت هر آنچه واقعیت پنداشته می‌شود صرفاً تفسیری گفتمانی است که ذهن سوژه به اُبژه الصاق می‌کند. برحسب این دیدگاه، واقعیت امری پیشینی نیست که سوژه آن را به سادگی «درک کند»؛ دقیق‌تر آن است که بگوییم سوژه با تفسیر یا معنای ضمنی‌ای که به واقعیت می‌دهد، آن واقعیت را برمی‌سازد.

۳. معرفت تاریخی لزوماً ماهیتی گفتمانی دارد. اگر معرفت از ذهن سوژه حاصل می‌آید و اگر هیچ ذهنی عاری از شالوده‌های گفتمانی نیست، پس هر معرفتی به تاریخ ماضی حتماً واجد سویه‌های گفتمانی است. تاریخ گذشته، نه در خلاء بلکه در چهارچوب‌های ذهنی تاریخ‌نگاران نوشته می‌شود و به همین سبب معرفتی که تاریخ‌نگاران از گذشته به دست می‌دهند، با گفتمانی که آگاهانه یا اغلب ناخودآگاهانه تحت سلطه‌اش هستند درمی‌آمیزد. از این‌جا می‌توان نتیجه گرفت که هیچ مورّخی نمی‌تواند «بیطرفانه» تاریخ بنویسد.

یکی از آبشخورهای فکری هِیدن وایت، تفکر واسازانه‌ای ژاک دریداست. او به تأسی از بحث دریدا در خصوص متافیزیک حضور، استدلال می‌کند که تاریخ‌نگاری سنتی بر اساس تقابل دوجزئی «زمینه‌ی تاریخی/واقعه» صورت می‌گیرد. مطابق با این پارادایم، برای فهم هر رویداد تاریخی می‌بایست ابتدا «زمینه‌ی تاریخی» آن را رویداد را بشناسیم، همچنان که در شیوه‌های قدیمی و منسوخ‌شده‌ی تدریس ادبیات هم تأکید می‌شد هیچ اثر ادبی‌ای را نمی‌توان فهمید مگر این‌که ابتدا با زمینه‌ی تاریخی و اجتماعی نوشته شدن آن آشنا شویم. تاریخ‌نگاری همانا عبارت است از قرار دادن «واقعه» در «زمینه». به همین سبب، در کتاب‌های تاریخ‌نگاران، اغلب توصیف‌های بسیاری مشروحی از «اوضاع» یا «شرایط تاریخی» گنجانده می‌شود و بعد شرحی از «واقعه». مطابق با اندیشه‌ی دریدایی، جزء اولِ تقابل‌های دوجزئی همواره بر جزء دوم برتری و رجحان داده شده است. مصداق‌های این وضعیت را در تقابل‌هایی همچون «مذکر/مؤنث»، «غرب/شرق»، «سفید/سیاه» می‌توان دید. به طریق اولی، تاریخ‌نگاری همواره «زمینه‌ی تاریخی» را مهم‌تر از «واقعه» فرض می‌کند. در واقع، پیش‌فرض تاریخ‌نگاری این است که بدون جزء اول نمی‌توان جزء دوم را فهمید. وایت در مشهورترین کتابش با عنوان «فراتاریخ»، همین دوبودگی و تقابل دوجزئی را واسازی می‌کند. به اعتقاد وایت، تاریخ‌نگاران تلویحاً این برنهاد را ترویج می‌کنند که حقیقت با عینیت‌گرایی متناظر است و تلاش خود برای معلوم کردن «زمینه‌ی تاریخی» را بخشی از این عینیت‌گرایی می‌دانند، غافل از این‌که عینیت همواره تابعی از ذهنیت است. چنان‌که پیشتر متذکر شدیم، سوژه است که اُبژه را بر پایه‌ی شالوده‌ی گفتمانیِ ذهنیتِ خودش معنا می‌کند. بنابر این، هیچ شرحی از زمینه‌ی تاریخی رویدادهای گذشته نمی‌تواند عینی باشد. از همین‌جا، وایت نتیجه می‌گیرد که معرفت تاریخی نباید نسبتی با ارزش‌گذاری داشته باشد. هر گاه عنصر ارزش‌گذاری در ملاحظات تاریخ‌پژوهان ملحوظ شود، بلافاصله و ناگزیر معرفتی که آنان از گذشته‌ی تاریخی به دست می‌دهند، نسبی و اعتباری می‌شود.

وایت استدلال می‌کند تاریخ‌نگاران به حقایق تاریخی دسترسی ندارند و هیچ مقدار پژوهش تاریخ‌نگارانه نمی‌تواند چنین دسترسی‌ای را به طور مستقیم یا کامل امکان‌پذیر کند، بلکه این حقایق توسط آنان برساخته می‌شود. به اعتقاد او، حقیقت تاریخی عبارت است از واقعه‌ای که تاریخ‌نگار به شکلی روایی توصیف می‌کند و لذا همیشه ماهیتی کاملاً زبانی دارد. تاریخ‌نگاری با این پیش‌فرض مغلطه‌آمیز انجام می‌شود که «واقعه‌ی تاریخی» و «حقیقت تاریخی» عین یکدیگرند. با خواندن کتاب تاریخ می‌توان به رویدادی تاریخی وقوف پیدا کرد یا «حقیقتِ» آن را دریافت. اما در این پیش‌فرض مغالطه‌ای صورت گرفته است که معمولاً مغفول می‌مانَد: «واقعه» (که به ساحت واقعیت تعلق دارد) با «حقیقت» (که در قلمرو گفتمان است) خلط می‌شود. تاریخ‌نگاران مدعی‌اند که رخدادهای واقعاً حادث‌شده را بررسی می‌کنند و حاصل کارشان برملا شدن «حقایق مسجل تاریخی» است، حال آن‌که هر رویداد تاریخی جایگاهی وجودشناختی در جهان بیرونی داشته است که اکنون با گذشت زمان دیگر ندارد و لذا نمی‌توان چندوچونش را سنجید. در غیاب این وجه وجودشناختی، آنچه تاریخ‌نگاران «حقیقت مسلم» می‌نامند صرفاً برساخته‌های زبانیِ خودشان از رویدادهاست. وایت از جایگاه نظریه‌پرداز پسامدرنیست استدلال می‌کند که نوشته‌های مورّخان همگی ماهیتی زبانی دارد. می‌دانیم که در تفکر نظریه‌پردازان ساختارگرا و پساساختارگرا، بر این اصل مهم در زبان‌شناسیِ سوسوری صحّه گذاشته می‌شود که هیچ دالی رابطه‌ای طبیعی و ذاتی با مدلول ندارد، بلکه از منطقی کاملاً من‌عندی (قراردادی یا عرفی) پیروی می‌کند. اگر روایت‌های تاریخی نوعی متن هستند و سازوکارهای معناسازانه‌ی زبان در آن‌ها مصداق پیدا می‌کنند، می‌توان گفت که برساخته‌های روایی و لاجرم زبانیِ تاریخ‌نگاران از گذشته جنبه‌ی وجودشناختی ندارد، بلکه یکسره گفتمانی است. تاریخ‌نگاران در واقع رخدادهای گذشته را تفسیر می‌کنند و تفسیرِ ناگزیر گفتمانی‌شان را عین «حقیقت مسجل تاریخی» می‌پندارند. عبارت آشنای «حقایق مسلم تاریخی» که بارهاوبارها در کتاب‌های تاریخی به چشم می‌خورَد، گفتمان مستتر در بازگوییِ تاریخ را پنهان می‌کند تا بدین ترتیب گزاره‌های تاریخ‌نگاران درباره‌ی گذشته‌ی سپری‌شده عینیت‌مبنا جلوه کند. کار تاریخ‌نگاران عبارت است متنی کردن گذشته. گذشته بدون بازنمایی‌های متنی‌شده‌اش وجود ندارد. به عبارت دیگر، فرقی است بین «گذشته» و «تاریخ». گذشته به اعتبار سپری شدنش هرگز نمی‌تواند سنجیده شود. اگر شرحی از تاریخ برای‌مان «درست» جلوه می‌کند، در واقع روایت خاصی به قلم یک روایتگر (تاریخ‌نگار) از بقیه‌ی روایت‌ها درباره‌ی همان برهه‌ی تاریخی برای‌مان قانع‌کننده‌تر بوده است، نه این‌که ما به حقیقتی مسجل درباره‌ی آن مقطع از تاریخ پی برده باشیم که صحّتش سنجیده و تأیید شده باشد. آنچه «تاریخ» می‌پنداریم در واقع گذشته‌ای است که روایت می‌شود و از حدوث‌شدگی به متنی‌شدگی گذار می‌کند. کتاب‌های تاریخ نوعی نوشتار ادبی‌اند که این گذار را با استفاده از فنون و صناعات ادبی امکان‌پذیر می‌کنند. از این رو، به زعم هِیدن وایت مهم‌ترین هدف نظریه‌ی تاریخ عبارت است از مطالعه درباره‌ی قواعد و عرف‌هایی که تاریخ را روایتمند می‌کنند. چنین مطالعه‌ای باید معلوم کند که کدام راهبردهای بلاغی در روایت‌های مورّخان از گذشته‌ی سپری‌شده به کار گرفته می‌شود. از نظر او، روایتمند کردن تاریخ مستلزم به‌کارگیری چهار صنعت ادبی است که عبارت‌اند از: استعاره، مَجاز مرسل به علاقه‌ی لازم‌وملزوم، مَجاز مرسل به علاقه‌ی جزءوکل، و آیرونی. وایت به ویژه بر کارکرد آیرونی در کتاب‌های تاریخ تأکید می‌کند زیرا برخلاف سه صنعت دیگر که همگی امکان‌پذیر بودنِ فهم امور از طریق زبان را مفروض تلقی می‌کنند، آیرونی معضله‌ی زبان و مناقشه‌پذیر بودن هر گونه شناخت زبانی را به نمایش می‌گذارد.

ادامه خواندن “تاریخ‌نگار به منزله‌ی مترجم”