تئاتر معناباختگی (بخش سوم)

مشابهت‎ها

به رغم این‌که هر یک از نمایشنامه‎نویسان «تئاتر معناباختگی» به موضوع‎های متفاوتی علاقه‎مندند، وجه اشتراک‎شان نیز زیاد است، زیرا آثار آنان منعکس‎کننده‎ی فضای اخلاقی و فلسفیِ حاکم بر بخش اعظم تمدن امروزیِ ما است. همان‎گونه که پیشتر اشاره شد، گرچه این نمایشنامه‎نویسان اصول اعتقادی مشترکی ندارند و جنبشی سازمان‎یافته را به وجود نمی‎آورند، با این حال همه‎ی آنان به مسائل اساسیِ خاصی توجه دارند و آثار بکت نیز به همین مسائل می‎پردازد.

به غیر از فنون عجیب‌وغریب و وهم‎آمیزی که در این نمایشنامه‎ها به چشم می‎خورند و باعث می‎شوند که منتقدانْ این آثار را ذیل مقوله‎ی واحدی طبقه‌بندی کنند، علائق بیشتر و نهایتاً مهم‎تری نیز وجود دارند که باعث می‎شوند آثار این نمایشنامه‎نویسان به رغم تفاوت‎های هنریِ مشهود در آن‎ها، شبیه یکدیگر باشند. مشابهت‎های نمایشنامه‎های «معناباختگی» عبارت‎اند از:

    • نقص ساختار سنتیِ آغاز ـ ‎میانه ‎ـ ‎پایان (زمینه، گره‎افکنی، و گره‎گشایی)؛

    • فقدان داستانی واضح، منسجم و واجد پیرنگی مناسب؛ و

    • کنار گذاشتن فنون و شیوه‎های نمایش سنتی.

همچنین همه‎ی این نمایشنامه‎نویسان به فقدان مراوده بین انسان‎های جامعه‎ی مدرن که منجر به ازخودبیگانگیِ آدمی می‎شود و نیز به فقدان هویت فردی و اصرار زیاده از حدِ جامعه به همرنگ شدن اعضای آن با جماعت، می‎پردازند و از عناصر نمایشیِ زمان و مکان برای القای اندیشه‎هایی مهم استفاده می‎کنند. نهایتاً این نمایشنامه‎نویسان، منطق سنتی را مردود می‎شمارند و به جای آن از نوعی نامنطق استفاده می‎کنند که در تحلیل نهایی دلالت‎های خاصی درباره‎ی عالَمِ هستی دارد. این نمایشنامه‎نویسان در پرداختن به بسیاری از موضوعات فوق، جامعه یا دنیایی را که فاقد معیارهای ارزشی یا رفتاری خاصی است، سخت به باد انتقاد می‎گیرند.

تمام نمایشنامه‎نویسان «تئاتر معناباختگی» بیش از هر موضوع دیگری به فقدان مراوده بین انسان‎ها می‎پردازند. در نمایشنامه‎های ادوارد آلبی، هر شخصیتی در محدوده‎ی خودخواهی‎های فردیِ خود زندگی می‎کند. هر شخصیتی به عبث می‎کوشد کاری کند تا شخصیتی دیگر او را درک کند، اما با افزایش تلاش این شخصیت، بیگانگی آن‎ها با یکدیگر نیز بیشتر می‎شود.

بدین ترتیب در پایان نمایشنامه‎ی داستان باغوحش، پیتر که شخصیتی همرنگ جماعت است به دلیل فقدان مراوده‎ با جری (شخصیت فردگرای این نمایش)، خشمگین می‎شود و او را می‎کشد. در نمایشنامه‎ی جعبهی شنی که به یک مفهوم ادامه‎ی نمایشنامه‎ی رؤیای آمریکایی است، «مامان» و «بابا»، «مامان‎بزرگ» را زنده به گور می‎کنند، زیرا او بی‎وقفه صحبت می‎کند بدون این‎که حرف مهمی زده باشد. طنز تلخ این نمایش این است که «مامان‎بزرگ» یگانه شخصیتی است که حرف‎های مهمی می‎زند، در حالی‎که «مامان» و «بابا» که خود را از شر او خلاص می‎کنند، از درک او عاجزند.

ناکامی انسان‎ها برای مراوده با یکدیگر در نمایشنامه‎های اوژن یونسکو غالباً پیامدهای وخیم‎تری به دنبال دارد. مثلاً در نمایشنامه‎ی درس، استادْ دانشجوی خود را می‎کشد از جمله به این دلیل که دانشجو نمی‎تواند حرف‎های او را بفهمد. در نمایشنامه‎ی آدم‌کشان، برانژه آن‌قدر حرف‎های قالبی می‎زند که در پایان نمایش حتی خود او نیز متقاعد می‎شود که آدم‌کشان باید او را به قتل برسانند.

در نمایشنامه‎ی صندلیها سالخوردگانی که نیازمند ابراز اندیشه‎هایشان هستند، خطاب به انبوهی از صندلی‎های خالی صحبت می‎کنند که با پیش‎رفتن نمایش جای هر چیز دیگری را روی صحنه می‎گیرند. در نمایشنامه‎ی دختر دَمِ‌بخت مراود‎ه‎ی انسان‎ها چنان مختل می‎شود که وقتی این دختر به صحنه می‎آید، مردی بی‎ریخت‌وقیافه از آب درمی‎آید. سرانجام در نمایشنامه‎ی کرگدن عجز انسان‎ها در مراوده با یکدیگر باعث می‎شود که نژاد انسان‎های به‌اصطلاح عاقل تماماً به گله‎ای از کرگدن تبدیل شود و بدین ترتیب همه‎ی امیدهای انسان برای استفاده از زبان به منزله‎ی ابزار مراوده، به یأس مبدل گردد.

در نمایشنامه‎ی استاد تاران نوشته‎ی آدامو، استاد به رغم همه‎ی تلاش‎های نومیدانه‎اش نمی‎تواند مردم را وادار به تصدیق هویتش کند، زیرا مراوده‎ای بین انسان‎ها وجود ندارد. به همین ترتیب در نمایشنامه‎های هارولد پینتر افراد گروه‎گروه بر روی صحنه حاضر می‎شوند، اما قادر نیستند به‌طور فردی مراوده‎ی مؤثری با یکدیگر داشته باشند. این توجه به مراوده در دو نمایشنامه‎ی دیگرِ «تئاتر معناباختگی»، سرانجام به اوج غیرمنطقی خود می‎رسد: در سیاهان نوشته‎ی ژنه یکی از شخصیت‎ها می‎گوید: «ما به قدری بزرگوار خواهیم بود ــ و این بزرگواری را از شما آموخته‎ایم ــ که حتی مراوده را امکان‎ناپذیر کنیم.» و نمایشنامه‎ی بازی بدون حرف (۱) نوشته‎ی بکت، نخستین نمایشنامه‎ی این جنبش است که در آن هیچ گفت‎وگویی وجود ندارد، ولی حتی بدون گفت‎وگو نیز تمام اَعمالی که بر روی صحنه اجرا می‎شوند، دلالت بر عجز انسان‎ها در مراوده‎ با یکدیگر دارند.

وجه اشتراک شخصیت‎های آثار بکت، هراس آنان از تنهاییِ تمام‎عیار است و به همین دلیل آنان به آخرین بارقه‎های امید برای برقراری نوعی مراوده دل بسته‎اند. نمایشنامه‎های او این احساس را به تماشاگران القا می‎کنند که انسان در جامعه‎ای در حال فروپاشی کاملاً گم‎گشته است، یا مثلاً در نمایشنامه‎ی در انتظار گودو دو انسان مفلوک را می‎بینیم که گفت‎وگویی تکراری، عجیب‌وغریب و بی‎ربط با یکدیگر دارند. گفت‎وگوی این دو تأثیری وهم‎آمیز و نگران‎کننده به جا می‎گذارد و در حالی انجام می‎شود که آن‎ها منتظر گودو هستند.

بکت در حال تماشای نمایشنامه‌ی «در انتظار گودو»

گودو شخصیتی مرموزی است که هویتش هرگز معلوم نمی‎شود و قرار است مراوده‎ای را به ارمغان آورد. اما این مراوده درباره‎ی چیست؟ رستگاری؟ مرگ؟ انگیزه‎ای برای زندگی؟ دلیلی برای مرگ؟ هیچ‎کس نمی‎داند و فقط می‎توان گفت که این دو احتمالاً منتظر کسی هستند که انگیزه‎ای برای ادامه‎ی زندگی به آنان بدهد، یا دست‎کم منتظر کسی هستند که معنا و جهتی به زندگی آنان ببخشد. همان‎گونه که بکت به وضوح نشان می‎دهد، آنان که در جستجوی معنا سخت تلاش می‎ورزند، زودتر از کسانی که منفعلانه منتظر پیدا شدن معنا هستند به آن دست نمی‎یابد. شخصیت‎های نمایشنامه‎های بکت امیدوارند به «معنایی» درباره‎ی زندگی دست‎یابند که هیچ وقت دقیقاً مشخص نمی‌شود.

البته بکت هرگز نمی‎خواست نمایشنامه‎اش نوعی «نمایشنامه‎ی پیام‎دار» باشد که در آن شخصیتی «پیامی» را ارائه می‌کند. در این‎جا پیام از طریق تعامل شخصیت‎ها و عمدتاً تعامل دو شخصیتِ بی‎خانمان القا می‎شود. همه‎ی تماشاگران موقع ترک سالن نمایش واقف‎اند که این شخصیت‎های بی‎خانمان به نحو عجیب‌وغریبی وابسته به یکدیگرند؛ هرچند آن‎ها با یکدیگر بگومگو و دعوا می‎کنند و دیگر حرفی برای گفتن ندارند (توجه داشته باشید که پرده‎ی دوم نمایش، تکراری و تقریباً مشابه پرده‎ی اول است)، با این حال تنهایی و ضعفِ هر یک از این دو، نشان‎دهنده‎ی نیازش به دیگری است و نوعی به‎هم‎پیوستگیِ عرفانی باعث وحدت آن‎ها می‎شود.

اما به رغم این وابستگی عجیب، هیچ‌یک از آن دو نمی‌تواند با دیگری مراوده کند. دو شخصیت دیگر ــ یعنی «پوتزو» و «لاکی» ــ سفری را آغاز کرده‎اند که مقصد آن معلوم نیست و به نحوی نمادین با یکدیگر پیوند خورده‎اند. یکی حرف می‎زند و دیگری ساکت است. انتظار ولادیمیر و استراگون و سفر پوتزو و لاکی، تباینی از اَعمالِ گوناگون انسان در دنیای مدرن به نظر می‎رسد، اَعمالی که هیچ‎کدام فرجام مفیدی در پی ندارد؛ به همین دلیل هر دو جفت این شخصیت‎ها ناامیدانه نسبت به یکدیگر احساس بیگانگی می‎کنند. مثلاً وقتی پوتزو به زمین می‎افتد و فریادزنان کمک می‎طلبد، ولادیمیر و استراگون با بی‎اعتمادیِ کامل، به صحبت‎های خود ادامه می‎دهند، هرچند که در گفت‎وگوی آنان در واقع هیچ‎چیز گفته نمی‎شود. همه چیز مأیوس‎کننده به نظر می‎رسد، یا همان‎طور که ولادیمیر پس از صحبت‎های طولانی استراگون به‎طور خلاصه می‎گوید: «همه‎ی ما دیوانه به دنیا می‎آییم. بعضی‎ها دیوانه باقی می‎مانند». این دو شخصیتِ بی‎خانمان در تلاش برای گفت‎وگو و مراوده با یکدیگر، وسواس زیادی برای درست صحبت کردن به خرج می‎دهند و درباره‎ی رعایت نزاکت جدی هستند و این‎ها همه دلالت بر این دارد که می‎توانند به لحاظ اجتماعی مقبول واقع شوند، اما وسواس و نزاکت‎شان وقتی با ظاهر ژنده‎پوشِ آن‎ها تباین می‌یابد، بسیار مضحک به نظر می‎رسد.

بی‎ثمر بودن تلاش‎های آنان برای گفت‎وگو با یکدیگر، ظاهراً نشان‎دهنده‎ی عجز همه‎ی انسان‎ها در مراوده است. وقایع نمایش به سرعت معلوم می‎کنند که ولادیمیر و استراگون به منزله‎ی نمایندگان انسان مدرن، نمی‎توانند تصمیم قانع‎کننده یا مفیدی بگیرند. رقّت‎بارتر این‎که آن‎ها حتی نمی‎توانند آروزهای مأیوسانه‎ی خود را با یکدیگر در میان گذارند. گرچه این دو آن‌قدر فردیت ندارد تا از یکدیگر جدا شوند، اما آن‌قدر با هم متفاوت‎اند که تمثالی از اکثر افراد جامعه‎ی ما باشند. در تحلیل نهایی یگانه نقطه‎ی قوّت آن‎ها، توانایی‎شان برای انتظار کشیدن است. اما نهایتاً انسان در این انتظار به نحو هراس‎آوری تنهاست. یونسکو همین اندیشه را در پایان نمایشنامه‎ی کرگدن نشان می‎دهد، یعنی وقتی که می‎بینیم برانژه تا حدودی به علت ناکامی در مراوده با دیگران، به‌کلی تنها مانده است.

بدین ترتیب می‎بینیم که همه‎ی نمایشنامه‎نویسانِ «تئاتر معناباختگی» با نشان دادن ناکامی کامل انسان‎های مدرن در برقراری مراوده با یکدیگر، جامعه‎ی مدرن را مورد انتقاد قرار می‎دهند. روش آنان این است که با ارائه‎ی گفتارهایی به ظاهر ازهم‎گسیخته و نامربوط، مضمونی را درباره‎ی مراوده می‎پرورانند. تأثیر این گفتارها در مجموع انتقادی کوبنده درباره‎ی فقدان مراوده بین انسان‎های جامعه‎ی مدرن است.

بکت هنگام تبعیدِ خودخواسته‌اش در پاریس، ۱۹۶۴

(ادامه دارد)

هم‌رسانی این مطلب:

دیدگاهی بگذارید!

avatar
  دنبال کردن  
آگاهی از