ذهنیت نسلی: دیدگاهی روانکاوانه درباره‌ی اختلاف نسل‌ها (بخش دوم)

نوشته‌ی کریستوفر بالِس

ترجمه‌ی حسین پاینده

اُبژه‌های نسلی

«همگان بدانند … که نسل نوینی از آمریکائیان مشعل را به دست گرفته است، نسلی که در این قرن دیده به دنیا گشوده، در جنگ آبدیده شده، به دلیل صلحی دشوار و ناگوار منضبط گردیده است و به میراث باستانی‌مان مباهات می‌کند.» این سخنان را جان کندی در یکی از روزهای سرد ژانویه‌ی ۱۹۶۰ در آغاز ریاست جمهوری‌اش بیان کرد. بعدها کندی بیش از هر رئیس جمهور دیگری در آمریکا در قرن بیستم به عنوان شخصیتی نسلی شناخته شد. وی اعتقاد داشت که آینده را نسل جدید به نحو متفاوتی رقم خواهد زد و در سخنرانی یادشده‌ی بالا نیز ویژگی‌های شاخص همین نسل را برشمرد. تاد گیتلین[۱] در کتاب درخشانی که درباره‌ی دهه‌ی ۱۹۶۰ نوشته است، سخنرانی کندی را با «مانیفست چپ نو» ــ‌یا «بیانیه‌ی پورت هیوران»[۲] ــ مقایسه می‌کند که فقط یک سال و نیم بعد از سخنرانی کندی منتشر شد: «ما مردمانی از این نسل هستیم، دست‌کم در راحتی و آسایش مدرن بار آورده شده‌ایم، اکنون در دانشگاه‌ها سکنی داریم، و با دیدگانی مضطرب به دنیایی که به ارث برده‌ایم می‌نگریم.» گیتلین با اشاره به نسل کندی می‌نویسد: «مغروران به قدرت رسیده‌اند، لیکن مضطربان آرام‌آرام گرد یکدیگر می‌آیند» (۶۶).

هر نسلی آن اُبژه‌های نسلی، اشخاص، رویدادها و چیزهایی را برمی‌گزیند که برای هویت آن نسل دارای معنایی خاص هستند. همچنین اُبژه‌های هر نسلی بالقوه برای نسلی دیگر واجد اهمیت‌اند (مثلاً گروه موسیقی «بیتل‌ها» را در نظر بگیرید)، اما این اُبژه‌های نسلی [پس از گذار به نسلی دیگر] معمولاً معنایی متفاوت می‌یابند. سایر اُبژه‌ها، بویژه اُبژه‌های تاریخی، واجد معنایی دقیق‌ترند. من جنگ جهانی دوم را چندان به یاد نمی‌آورم و نسلِ متولد ۱۹۵۳ هیچ خاطره‌ای از آن ندارد؛ آنان زمانی به دنیا آمدند که این جنگ به پایان رسیده بود. با این همه، جنگ جهانی دوم یگانه اُبژه‌ی بسیار مهم و مشترک جوانانی است که در زمان رخ دادنِ آن بیست‌وچندساله شدند و شخصیت‌شان شکل گرفت.

وقتی ترانه‌های پُرطرفدارِ اوایل دهه‌ی ۱۹۴۰ را می‌شنوم، آن‌ها را با علاقه به یاد می‌آورم زیرا آن ترانه‌ها از جمله اُبژه‌های عزیزِ نسل والدینم بودند. لیکن نسلِ بعد از سال ۱۹۵۳ چنین احساسی نسبت به ترانه‌های دهه‌ی ۱۹۴۰ نمی‌تواند داشته باشد.

وقتی دوره‌ی شکل گرفتن نسل خود را به یاد می‌آوریم، هر یک از ما می‌تواند ترانه‌ها، اشخاص و رویدادهایی را که با دوره و زمانه‌ی خودمان تداعی می‌کنیم، به دقت به یاد آوَرَد. اُبژه‌های نسلی به ذهن کمک می‌کنند تا خاطرات گذشته را به یاد آوریم؛ به عبارت دیگر، هر اُبژه‌ی نسلی بخشی از تجربه‌ی ما از دوره و زمانه‌مان را در خود نگه می‌دارد، اما این اُبژه‌ها خصوصیت فردی ندارند، یعنی برداشتی را که از دوره‌ی نسلِ خودمان داشته‌ایم برای ما بازمی‌آفرینند. از این لحاظ، اُبژه‌ی نسلی با سایر اُبژه‌هایی که نقش یادآورنده دارند (مانند خاطرات‌مان از خانه‌ها یا شهرهایی که قبلاً در آن‌ها زندگی کرده‌ایم، یا خاطراتی که از اعضای خانواده‌مان داریم)، متفاوت است.

پس می‌توان گفت اُبژه‌ی نسلی عبارت است از شخص، مکان، شیء یا رویدادی که از نظر فردْ مبیّنِ نسلِ اوست و به یاد آوردنش احساسی از نسلِ خودِ او را در ذهنش زنده می‌کند.

 

هویت نسلی

هر نسلی ظرف ده سال به هویت خود نائل می‌شود، یعنی زمانی که آحاد آن نسل تقریباً بیست الی سی‌ساله‌اند. به سخن دیگر، هویت نسلی در فاصله‌ی بین عصیانِ نوجوانی و سی‌سالگی شکل می‌گیرد. سی‌سالگی زمانی است که فرد می‌تواند دوران کودکی، نوجوانی و جوانی خود را به صورت یک رشته‌ی متصل در نظر بگیرد. فرد سی‌ساله خود را جزئی از نسل خویش می‌داند و چند سال بعد متوجه می‌شود که نسل جدیدی دست‌اندرکار شناساندن خود است. این نسل جدید به گونه‌ای اعلام موجودیت می‌کند که فرد سی‌ساله قادر است بین آن نسل و نسلِ خودش تمایز قائل شود.

اگرچه هر نسلی عمرش را به شیوه‌ی خاصی طی می‌کند، تعبیر خاصی از حیاتش دارد و موجودیتش را به نحو خاص خودش اعلام می‌کند، اما خصوصیات بنیانی آن نسل در بیست‌سالگی‌اش شکل می‌گیرند. این نسل در ادامه‌ی حیاتش همچنان اُبژه‌های جدیدی را تجربه و تعابیر خاصی از آن‌ها ارائه می‌کند، لیکن این اُبژه‌ها به مفهوم اخص کلمه اُبژه‌هایی نسلی نیستند زیرا برای معیّن کردن خصوصیت ممیّز ذهنیتِ آن نسل اهمیت اساسی ندارند. این اُبژه‌ها بیش از آن‌که ذهنیت نسل‌ها را نشان دهند، نقش خاطره‌ی پوشان را ایفا می‌کنند و مبیّنِ حیات روانی نسل‌ها هستند. هر اُبژه‌ی نسلی ــ‌ برای دهه‌ی ۱۹۶۰، گروه موسیقی «بیتل‌ها»، مارتین لوتر کینگ، برنامه‌ی اکتشافات فضایی ناسا، و از این قبیل ــ موجد خصوصیت پیچیده‌ی تجربیات خاصِ همان دوره و زمانه است. این اُبژه‌ها، بی آن‌که ما بدانیم، درون‌مان جای می‌گیرند؛ به عبارتی، اُبژه‌های یادشده داخل ضمیر ناخودآگاه ما رسوخ می‌کنند، یعنی در دنیایی درونی، دنیایی که هر اُبژه‌ای در آن حلقه‌ی مولدی است که ارتباط با مردمِ زمانه‌ی ما را میسر می‌سازد.

همه‌ی ما در برهه‌ای از نوجوانی به مشارکت‌مان در فرایندی جمعی وقوف می‌یابیم، فرایندی که تعبیری از دوره و زمانه‌مان ارائه می‌کند. در نحوه‌ی تزئین اتاق‌های‌مان، مُدِ لباس‌هایی که می‌پوشیم، نوع موسیقی‌ای که می‌پسندیم، کلمات یا تعابیری که در زبان‌مان ابداع می‌کنیم و همچنین به واسطه‌ی آن اشخاص مشهوری که همچون قهرمان می‌ستاییم‌شان، در واقع تعبیری از جایگاه تاریخی نسلِ خود به وجود می‌آوریم. نوجوانان برای دانستن این‌که از جایگاهِ جمعیِ خاصی در تاریخ برخوردارند، نیازی به فردِ میانسالِ چاق‌وچله و بشاشی ندارند که این موضوع را در جشن پایان تحصیل‌شان به آنان یادآور شود؛ آنان خودْ این حقیقت را احساس می‌کنند.

در اواخر دوره‌ی نوجوانی، متوجه می‌شویم که اُبژه‌ها در زندگی‌مان حضور و مشارکت دارند: هر یک از ما پاره‌اُبژه‌ای (یا شاید باید گفت پاره‌سوژه‌ای) در تأویل [یا هرمنوتیک] جمعی است، چرا که جمع بزرگ ما اُبژه‌ها، برهه‌های تاریخی، مردم، رویدادها و اشیاء را نشانه‌های علائق‌مان می‌شمارد. البته محتمل است که به این [فرایند تأویلی] وقوف [آگاهانه] نداشته باشیم؛ با این حال، به زودی درمی‌یابیم که دست‌اندرکارِ خلقِ معناییم و آن معانی را در طول عمر به صورت اُبژه به کار می‌بریم.

 

تفاوت نسل‌ها

نسل‌ها با یکدیگر متفاوت‌اند و این تفاوت به برداشتی که آحاد هر نسل از دوره و زمانه‌ی خود دارند، شدت و حدّت می‌بخشد. راسکین، از زبان شخصیت داستانی‌اش به نام دایانا سارجنت، می‌گوید: «تفاوت‌های نسل ما و نسل دختران‌مان، فوق‌العاده زیاد است. ما در کیف‌های زنانه‌ی گوچی[۳] ”یادداشت‌های زیرزمینی“، جزوه‌های ممنوعه‌ی فمینیستی و کاردهای نظامی سوئیسی حمل می‌کنیم، اما دختران‌مان باید بسته‌های لیزِ کاندوم و دستکش‌های چسبان طبی بخرند و در کیفِ پول‌شان حمل کنند» (۳۴۳).

دقیقاً به سبب این تفاوتِ نسل‌ها و اُبژه‌های متفاوت‌شان، پیدایش هر نسل جدیدی بررسی موشکافانه‌ترِ نسلِ خودمان را برای ما امکان‌پذیرتر می‌کند. اگر نسل ما هنگام بیست الی سی‌سالگی‌مان شکل می‌گیرد، احتمالاً بین سی تا چهل‌سالگی (و از آن پس تا پایان عمر) هر چه بیشتر وقوف می‌یابیم که محصول چه زمانه‌ای هستیم و در آینده چه تعبیری از زمانه‌ی ما وجود خواهد داشت.

هر نسلی قدرتِ فرهنگی خود را تا چه حد به نسلی جدید و دارای ملاک‌های فرهنگی متفاوت وامی‌گذارد؟ گیتلین معتقد است که نسلِ شکل‌گرفته در رکود اقتصادی آمریکا [از سال ۱۹۲۹ تا سال ۱۹۳۹]، خواه‌ناخواه با نسل‌های بعدی ــ‌ که به هنگام رفاه و ثروتمندی طبقه‌ی متوسط متولد شدند ــ اختلاف داشت. اگر چنین باشد، آن‌گاه یک نسل می‌تواند به این‌که نسل بعدی وارث رفاهِ ایجادشده توسط آن نسلِ سختی‌کشیده است، حسد بورزد. در واقع، حسد شاید از جمله خصوصیاتِ ذاتی تولید مثلِ نسلی باشد. این حسادت، احساسی خلاف انتظار و لذا مضحک است که، از برخی جهات، به حسادت مادر به شیر خوردن نوزاد از سینه‌ی او شباهت دارد. انبوه آرمان‌هایی که به نسل جوانان تحصیل‌کرده و پُردرآمدِ آمریکا نسبت داده می‌شود، شاید تا حدی ناشی از حسادت به توانائی چشمگیرِ این نسل برای به جریان انداختن امور در نظام سرمایه‌داری آمریکا باشد. آنان فرزندان واقعی آمریکا هستند و شاید قضاوت در این خصوص زود باشد که آیا ــ‌ آن‌گونه که اکنون گفته می‌شود ــ به سبب این موفقیت اولیه، آن‌ها چنان حریص شده‌اند که به تمایلات نوع‌دوستانه (از قبیل مددکاری اجتماعی) بی‌اعتنا هستند.

شکل‌گیری هر نسل جدیدی، خواه‌ناخواه نسل‌های قبلی را بهت‌زده می‌کند. گذشت زمان در ما اضطراب می‌آفریند چرا که ما را و نیز دوستان‌مان، عزیزان‌مان و دوره و زمانه‌مان را به انقراض نزدیک‌تر می‌کند. تمایل ما تاکنون این بوده است که درباره‌ی این اضطراب بر حسب روانشناسی فردی مفهوم‌سازی کنیم (مثلاً مفهومِ بحرانِ میانسالگی) و نه بر حسب روانشناسی اجتماعی. زیرا وقتی زایاییِ فرهنگیِ کسی را نسل‌های بعدی تعریف کنند (یعنی نسل‌هایی که بینش متفاوتی درباره‌ی واقعیت اجتماعی دارند)، آن‌گاه بحران‌های نسلی رخ می‌دهند. می‌توان با اطمینان گفت که هر نسلی آن اُبژه‌های مهمی را که آشکارا بر فرهنگ آتی تأثیر خواهند گذاشت، به نسل بعدی منتقل می‌کند. جیمز دین، مَرلین مونرو و الویس پرِزلی[۴] تجسم بینش‌هایی پیچیده درباره‌ی زمانه‌ی خودشان هستند که همچنان برای نسل‌های بعدی جذابیت دارند. کدام شخصیت‌های مشهور از نسل خود بیشتر عمر می‌کنند تا از یک عصر به عصری دیگر انتقال یابند؟ فقط با گذشت زمان می‌توان این پرسش را پاسخ گفت. چارلی چاپلین شخصیتی است که به نسل‌های دیگر انتقال یافته است، اما معلوم نیست که آیا به عصری دیگر نیز انتقال خواهد یافت یا خیر.

فناپذیری حیات را می‌توان در فرجامِ اُبژه‌های نسلی دید. اُبژه‌های گرانمایه‌ی ما به زباله‌دان تاریخ ریخته می‌شوند و از این منظر، تولید مثلِ نسلی، عملی همجنس‌خوارانه است: نسل جدید با مثله کردنِ نسل‌های قدیمی‌تر، آن قسمت‌هایی از وجودشان را که می‌خواهد، برای تغذیه‌ی خود مورد استفاده قرار می‌دهد و فقط اسکلت آن‌ها را باقی می‌گذارد.

کجایند آن اتومبیل‌های زیبا که قسمت عقب‌شان به شکل باله‌های ماهی بود؟ کجایند آن همبرگرفروشی‌های کوچک و آن سینماهایی که می‌شد با اتومبیل به آن‌ها وارد شد و فیلم تماشا کرد؟ کجایند آن بچه‌هایی که در کوچه جلوی درِ منزل می‌نشستند؟ این اُبژه‌های نسلی چه شدند؟ این اُبژه‌ها دیگر وجود ندارند، مگر در خاطراتِ مشترک میلیون‌ها انسانی که آن‌ها را به وجود آوردند و مورد استفاده قرار دادند. به همین دلیل، هر گاه که از بابت تمام شدنِ دوره‌ی جوانی حسرت می‌خوریم، ناگزیر در ماتمِ یک نسل احساس سوگواری می‌کنیم. همچنان که دوره و زمانه‌ی ما به پایان خود نزدیک می‌شود، آن اُبژه‌هایی که خلق کرده بودیم نیز عمر کوتاه‌شان به سر می‌آید.

 

تحرک نسل‌ها

در حدود میانسالی، به این موضوع وقوف مییابیم که نسل‌مان چگونه در زمان به پیش می‌رود. هر نسلی رویدادهای مهمِ زمانه‌ی خود را تعبیر و آن تعابیر را ابراز می‌کند. برای مثال، من کاملاً آگاهم که کتاب اخیر اریک اریکسون[۵] با عنوان مشارکت حیاتی در کهولت، معرف طرز تفکر نسل او درباره‌ی نحوه‌ی زندگی در مراحل مختلف عمر است. وقتی نوجوان بودم، پدرم کتاب جنس دوم نوشته‌ی سیمون دو بوار[۶] را به من داد تا با خواندنش معلوماتم را بیشتر کنم. اکنون که کتاب اریکسون را می‌خوانم، احساس می‌کنم به لحاظ نسلی، در جایگاه مشابهی قرار گرفته‌ام، زیرا آثار اعضای نسلی کهنسال‌تر را می‌خوانم که روش بسیار خاصی برای ژرف‌اندیشی در باب زندگی خود دارند.

آدمی در مرحله‌ی معیّنی ــ‌ به گمانم در میانسالی ــ متوجه می‌شود که با مرگ والدینش، او آخرین شخص در یک مثلث نسلی است، چرا که معمولاً در آن هنگام سال‌ها از مرگ پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌هایش می‌گذرد. اگر در گذشته شاهد این بودیم که فرهنگ نسل‌های بعدی جایگزین فرهنگ ما شد، اکنون می‌بینیم که کل یک مثلث نسلی در معرض نابودی خواهد بود مگر این‌که سرگذشت این خانواده و ذهنیتِ نسل‌های قبلی را به نسل‌های جدید منتقل کنیم. مایکل ایگناتی‌یف[۷] (متولد ۱۹۴۷) در شرح سرگذشت خانواده‌اش، می‌نویسد:

«پدرم که آخرین فرد از آن نسل است، در فوریه‌ی ۱۹۱۷ چهار ساله بود … حافظه‌اش صرفاً دو سوی این مغاک را به یاد می‌آوَرَد، یعنی همه چیز را به قبل و بعد از انقلاب تقسیم می‌کند. اما من از واپسین نسلی هستم که نسل او را می‌شناسد، واپسین نسلی که قادر است به کُنه خاطرات‌شان پی ببرد و حضور گذشته‌ی آنان را در طنین صدای‌شان و در نگاه خیره‌شان به گذشته احساس کند.» (۵)

در سال ۱۹۷۷، شرلی ویلیامز[۸] در مقدمه‌ای بر کتاب [ورا بریتن با عنوان] گواه جوانی چنین می‌نویسد:

«این کتاب شرح‌حال خودم است و نیز مرثیه‌ای برای یک نسل … امیدوارم نسلی نوین که با جنگ جهانی اول فاصله‌ی بیشتری خواهد داشت، [با خواندن این کتاب] درد و دلهره‌ی جوانان شصت سال پیش را کشف و از راه این کشف، آن را درک کند.» (۱۱)

گواه جوانی از جمله کتاب‌هایی بود که پدرم در تحقیق برای نگارش زندگینامه‌ی خویش مجدداً خواند. او زندگینامه‌اش را نه به منظور انتشار، بلکه صرفاً برای فرزندانش به رشته‌ی تحریر درآورد. وی کتاب گواه جوانی را به همسرم هدیه کرد و پشت جلد آن نوشت:

«سوزان عزیز، این کتاب کمک می‌کند که دریابی پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌هایت چه روزگاری را از سر گذراندند و چگونه انگلستانِ سال ۱۹۱۴ تدریجاً تغییر کرد و ــ‌ چه بخواهیم و چه نخواهیم ــ به انگلستانِ امروز تبدیل شد. اگر همه‌ی آن مردان شریف در فرانسه جان نداده بودند و آن ضربه‌های هولناکِ روحی به همه‌ی آن زنان وارد نشده بود، امروز وضع انگلستان چگونه می‌بود؟ یکی از تحولاتی که رخ داد قطعاً مایه‌ی خرسندی تو است: سیاست دانشگاه آکسفورد در مورد تحصیلات زنان به کلی تغییر کرد!

با مهر،

ساشا»

نسلی کتابی را به نسلی جوان‌تر می‌دهد تا زندگانی پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها را، که اغلب بدرود حیات گفته‌اند، بشناساند. لیکن این ستایش‌ها همچنین نشانه‌ی تعمق نسلِ کهنسال‌تر درباره‌ی آن چیزهایی است که دیگر وجود ندارند: یادآوری بی‌دغدغه‌ی خاطرات نسلی که از صفحه‌ی روزگار پاک شده است.

پس می‌توان نتیجه گرفت که انتقالِ [فرهنگِ] نسل‌ها، طی مراحلی مجزا صورت می‌گیرد:

۱. والدین با معرفی خویشتن و نیز اُبژه‌های‌شان به فرزندانِ خردسال‌شان، فرهنگی از اُبژه‌ها را ارائه می‌کنند که نوجوانان با استفاده از آن، ذهنیتِ زمانه‌ی خودشان را به وجود می‌آورند.

۲. وقتی نسلی درمی‌یابد که نسل نوظهوری دست اندرکارِ غصب جایگاه اوست، می‌تواند یا فرهنگ‌زایانه تسلیم شود و یا با خصومت و توسل به فرایندهایی مخرب با عصر جدید روبه‌رو شود.

۳. هنگامی که نسل‌های کهنسال‌تر زوال می‌یابند، نسل ماقبلِ آخر ممکن است روح عصر پیشین را به جوانان منتقل کند یا نکند. اگر چنین انتقالی صورت بگیرد، گذشته با زمان حال و نیز با آینده‌ای که ناگزیر آن نسل را شامل نخواهد شد، پیوند می‌خورد.

ادامه دارد …

 

[۱]. Todd Gitlin

[۲]. «بیانیه‌ی پورت هیوران»: بیانیه‌ی اعلام مواضع گروه دانشجوییِ موسوم به «دانشجویانِ خواهانِ جامعه‌ای دموکراتیک» که در سال ۱۹۶۲ در شهر پورت هیوران (Port Huron) واقع در ایالت میشیگان آمریکا صادر شد. (م)

[۳]. Gucci، نام تجاری یک تولیدکننده‌ی معروف پوشاک و کیف و کفش زنانه در ایتالیا. (م)

[۴]. Elvis Presley ۱۹۳۵-۱۹۷۷، خواننده‌ی بسیار معروف آمریکایی. رقص و آواز او بر روی صحنه برای نوجوانان هیجان‌آور و برای والدینِ آن‌ها تنفرانگیز بود. مرگ پرِزلی زودهنگام و بر اثر چاقی مفرط و اعتیاد به مواد مخدر رخ داد، اما خاطره‌ی او تا نسل‌ها بعد همچنان در اذهان دوستداران موسیقی پاپ زنده مانده است. (م)

[۵]. Eric Erikson

[۶]. Simone de Beauvoir

[۷]. Michael Ignatieff

[۸]. Shirley Williams

 
هم‌رسانی این مطلب:

دیدگاهی بگذارید!

avatar
  دنبال کردن  
آگاهی از