باختین نظریهپردازی بود که در شوروی سابق، تحت حکومت استبدادیِ کمونیستهای بهقدرترسیده پس از انقلاب سوسیالیستی سال ۱۹۱۷، دیدگاههایی «غیررسمی» دربارهی ادبیات اشاعه میداد. مطابق با دیدگاه رسمی، آثار ادبی باید شالودههای ایدئولوژیک حاکمیت (مارکسیسم) را برای مخاطبان «توجیه» میکرد. فرض بر این بود که با خواندن رمانها و اشعار و داستانهایی که استثمار پرولتاریا در نظام سرمایهداری را بهوضوح نشان میداد، مردم («خلقهای ستمدیده»، مطابق با واژگان کمونیستها) از بورژوازی منزجر میشدند و با حکومت بهاصطلاح کارگریِ برآمده از انقلاب همراهی میکردند. از این رو، رمانهایی مانند مادر نوشتهی ماکسیم گورکی، یا چگونه فولاد آبدیده شد نوشتهی نیکلای اُسترُوْسکی، بهمنزلهی نمونهی اعلای «ادبیات مردمی» ستوده ـــ و نویسندگانشان حمایت ـــ میشدند. در چنین الگویی از ادبیات، صدای راوی دانا و بافراستی سیطره دارد که همهچیز را حکیمانه میداند و صلاح آحاد جامعه و حتی بشریت را به روشی تعلیمی ابلاغ میکند. متقابلاً باختین در نظریهی رمانِ چندصدایی، آن نوع رمانی را تأملانگیز و درخور توجه میدانست که به صداهای متنافر و حتی متضاد میدان میدهد و تصمیمگیری دربارهی درستی یا نادرستیِ جهانبینیهای متباین را به خواننده وامیگذارد.
در این کارگاه، مفاهیم اساسی نظریهی باختین (از قبیل «ناهمگونی زبانی»، «منطق گفتوگویی»، «رمان تکصدایی»، «رمان چندصدایی»، «کارناوال»، «مرکزگرایی»، «مرکزگریزی»، و …) یکبهیک توضیح داده شد و در گام بعدی رویکرد او در نقد ادبی در خوانش دو رمان ایرانی (یکی چندصدا و دیگری تکصدا) به کار برده شد تا اعضای کارگاه مهارت عملی در کاربرد نظریهی باختین به دست آورند.
با این اوضاف، به گمانم معلوم میشود که چرا این کارگاه برگزار شد و چرا کسانی دشواریِ شرکت کردن در آن را در زمستانی سرد به جان خریدند و هر پنجشنبه ساعت ۱۴ گرد هم آمدند (بعضیشان از راههای دور و حتی از شهرهایی دیگر) تا شناخت عمیقتری از ادبیات و چندوچون نظریهی باختین به دست آورند. تصویر زیر، نشانههای آشکاری از شور و علاقهی تعدادی از این مخاطبان جدی را در پایان آخرین جلسهی کارگاه بهیادگار ثبت کرد.
دیدگاهی بگذارید!