مصاحبه‌ی حسین پاینده با مجله‌ی «آزما» درباره‌ی کاربرد مطالعات فرهنگی در نقد ادبی

مقاله‌ای که با عنوان «توافق هسته‌ای و اسطوره‌ای شدن شخصیت محمدجواد ظریف» از شما در مجله‌ی مهرنامه منتشر شد، از برخی جهات با نوع کارهایی که تا به حال از شما دیده بودیم فرق دارد. در این مقاله ظاهراً از حوزه‌ی کارتان یعنی نقد ادبی دور شده‌اید و به حوزه‌ی تحلیل سیاسی ورود کرده‌اید. درست می‌گویم؟

پاینده: به گمانم این برداشت چندان دقیق نیست. شاید قدری توضیح بتواند ماهیت این مقاله را برای شما روشن‌تر کند. من فعال سیاسی نیستم و در نوشته‌هایم به طور خاص به سیاست روز یا درستی و نادرستی مواضع جریان‌های سیاسی نمی‌پردازم. اعتقادم این است که این کار را باید به سیاستمداران و فعالان سیاسی سپرد. این را البته نباید به خنثی بودن یا ناآگاه بودن از تحولات سیاسی تعبیر کرد، اما کار من موضع‌گیری بر له یا علیه این یا آن تشکل سیاسی نیست. کار من تحلیل متن و مشخص کردن دلالت‌های آن از منظر نظریه‌هایی است که در نقد ادبی استفاده می‌شوند. اما توجه دارید که این نظریه‌ها، بویژه در دهه‌های اخیر، ماهیتی عمیقاً میان‌رشته‌ای پیدا کرده‌اند. ظهور مطالعات فرهنگی در دهه‌ی ۱۹۶۰ و جذابیت بسیار زیادی که این رویکرد در دهه‌های بعد در مطالعات ادبی ایجاد کرد، باعث شده است که دست‌اندرکاران حوزه‌ی نظریه و نقد ادبی نتوانند خود را از این رهیافت بی‌نیاز ببینند. اگر به منابع نقد ادبی جدید نظری بیندازید، خواهید دید که بحث‌های فراوان و استفاده‌های گسترده‌ای از نظریه‌های مطالعات فرهنگی برای تحلیل متون صورت می‌گیرد. به این نکته هم توجه دارید که وقتی صحبت از «متن» می‌کنیم، دیگر صرفاً متون مکتوب مانند شعر و داستان و رمان را در نظر نداریم، بلکه دایره‌ی شمول این اصطلاح را بسیار وسیع می‌دانیم. از منظر نظریه‌های جدید در نقد ادبی، هر جا که با نظامی نشانگانی مواجه باشیم، در واقع با یک متن سروکار داریم. یک داستان کوتاه یا یک قطعه شعر، نظام معناسازانه‌ای ایجاد می‌کند و از این رو مصداق «متن» است، اما همین حکم در مورد عکس، لباس، ویترین مغازه‌ها و حتی منوی غذا در رستوران‌ها صادق است. هر یک از این‌ها نیز نوعی متن است که می‌توان آن را کاوید. کاری که من در این مقاله کردم، کاویدن ایماژهای آقای ظریف در فضای مجازی بود. من کوشیدم برخی از معانی و دلالت‌های این ایماژها را به روش پژوهشگران مطالعات فرهنگی بکاوم و در این کار بخصوص از مفاهیم و روش‌شناسی نشانه‌شناسیِ سوسوری استفاده کردم.

چرا از لفظ «ایماژ» استفاده می‌کنید؟ در مقاله‌تان عکس‌ها و کاریکاتورهایی از آقای ظریف را بررسی کرده بودید. نمی‌شود به جای ایماژ از عکس و کاریکاتور صحبت کرد؟

پاینده: برای بیان مقصودی که من در ذهن دارم، ایماژ اصطلاح دقیق‌تری است. عکس یک جور ایماژ است، اما شکل‌های دیگری از بازنمایی تصویری هم وجود دارند که دیگر عکس به مفهوم اخص کلمه محسوب نمی‌شوند. کاریکاتور یکی از این شکل‌هاست، ولی همچنین می‌توان به کامیک استریپ و تصاویر گرافیکی اشاره کرد. این مورد اخیر تلفیقی از عکس و کولاژهای گرافیک است. در روانشناسی اصطلاح ایماژ همچنین برای اشاره به تصاویر ذهنی استفاده می‌شود. بودریار هم در نظریه‌ی «فراواقعیت» یا وانمودگی در پسامدرنیسم، از اصطلاح ایماژ استفاده می‌کند. کاربردهای متعدد (و البته میان‌رشته‌ای) اصطلاح ایماژ آن‌قدر زیاد هستند که اگر فقط از کلمه‌ی «عکس» استفاده می‌کردم، معنای چندگانه‌ای که در نظر داشتم به خواننده‌ی مقاله افاده نمی‌شد.

در مقاله‌تان مبانی نظری نشانه‌شناسی را خیلی مشروح توضیح نداده‌اید. به نظر می‌آید تمرکزتان بیشتر بر تحلیل ایماژهای آقای ظریف بوده است.

پاینده: بله، همین‌طور است. این مقاله با اهداف آموزشی نوشته نشد. به عبارت دیگر، من قصد تدریس مبانی نظری نشانه‌شناسی یا آموزش شیوه‌ی به کار بردن نشانه‌شناسی را نداشته‌ام. این کار البته در نوعی دیگر از نوشتار کاملاً بجا و درست است. ولی مخاطبانِ هدف یا خوانندگانی که من برای این مقاله‌ی معیّن در نظر گرفته بودم، به طور خاص دانشجویان یا اشخاص خواهان فراگیری نظریه‌های نشانه‌شناسی نبودند. من بیشتر مایل بودم دو گروه خاص این مقاله را بخوانند: یکی علاقه‌مندان به مطالعات فرهنگی و دیگری علاقه‌مندان به نقد ادبی که مایل‌اند نمونه‌ای از تحلیل‌های میان‌رشته‌ای به آنان ارائه شود.

اشاره کردید که این مقاله نوشته‌ای سیاسی نیست. ولی آیا مطالعات فرهنگی وجه سیاسی ندارد؟ نسبت مطالعات فرهنگی با تحلیل سیاسی در مقاله‌ی شما چیست؟

پاینده: مطالعات فرهنگی از تحلیل سیاسی عاری نیست، اما تحلیل سیاسی را نباید به معنای حمایت از جناح سیاسی یا دیدگاه‌های سیاسی معیّن بدانید. در گفتار عمومی وقتی از سیاست صحبت می‌کنیم، به طور معمول یا از مواضع جریان‌ها و تشکل‌های سیاسی خاصی انتقاد می‌کنیم یا بر مواضع گروه‌های دیگری تأیید می‌گذاریم. اما این استنباط فقط در گفتار عمومی می‌تواند درست باشد. بررسی دلالت‌های سیاسی یک متن در مطالعات فرهنگی، تلاشی است برای برملا ساختن معانیِ ناگفته یا سایه‌روشن‌های معناییِ آن متن. مفهوم «هژمونی» را در نظر بگیرید. یکی از راه‌های تبیین معانی و سایه‌روشن‌های معناییِ متون، تحلیل جنبه‌های هژمونیک آن‌هاست. مفهوم هژمونی را گرامشی برای تحلیل وضعیتی مطرح کرد که در کشاکش نیروهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، قدرت حاکم به جای اِعمال خشونت مستقیم بر ضد مخالفانش به شیوه‌های مسالمت‌آمیزی متوسل می‌شود که نهایتاً خواسته‌ی اصلی (استمرار حاکمیت و منافع قدرت حاکم) را تضمین می‌کنند. قدرت سیاسی حاکم با اشاعه‌ی نظام فراگیری از باورها، ارزش‌ها و مفروضات فرهنگیِ معیّن می‌کوشد تا آحاد جامعه را به سمت‌وسویی سوق دهد که از وضعیت زندگی‌شان احساس رضایت کنند، هرچند که در واقع آن وضعیت اصلاً رضایتبخش نیست. به عبارت دیگر، حاکمیت کاری می‌کند که امور یا واقعیت‌ها به شکلی خاصی برای مردم جلوه کند و طبیعی به نظر برسد. این یعنی تن در دادن خودخواسته‌ی مردم به اسارت و بندگی‌ای که کمال‌مطلوبِ نظام سرمایه‌داری است. در این کار، هم رسانه‌ها نقش دارند و هم نظام آموزشی و کلاً هر نهادی که معرفت‌شناسیِ منطبق با اقتضائات نظام سرمایه‌داری را ترویج می‌کند. هژمونی یکی از بنیانی‌ترین مفاهیمی است که در شکل‌گیری مطالعات فرهنگی تأثیر بسزایی گذاشت. اما از توضیحی که دادم باید معلوم باشد که وقتی متنی را از منظر القائات هژمونیکش تحلیل می‌کنیم، از موضع سیاسی این یا آن گروه سیاسی دفاع یا انتقاد نمی‌کنیم، بلکه سازوکار معناسازی یا شیوه‌های دلالت‌آفرینیِ آن متن را در نظر داریم. من در مقاله‌ام، از دیدگاه‌ها یا عملکرد آقای ظریف نه دفاع کرده‌ام و نه انتقاد. این کار را اهالی سیاست یا فعالان سیاسی باید انجام بدهند.

وجه ادبی مقاله‌ی شما چیست؟ منظورم این است که اگر مطالعات فرهنگی در نقد ادبی هم کاربرد دارد، در آن صورت چه بخشی از مقاله‌ی شما درباره‌ی تصاویر آقای ظریف به مفاهیم ادبی مربوط می‌شود؟

پاینده: مطالعات فرهنگی زائیده‌ی نقد ادبی است. اصلاً کسانی مانند ریچارد هوگارت که در اوایل دهه‌ی ۱۹۶۰ نخستین بار در دانشگاه برمینگام انگلستان این نوع تحلیل میان‌رشته‌ای را در پژوهشکده‌ای به نام «مرکز مطالعات فرهنگی معاصر» بنیان گذاشتند، رشته‌ی تحصیلی‌شان ادبیات بود و در حوزه‌ی نقد ادبی کار می‌کردند. فراموش نکنیم که محوری‌ترین اصطلاح مطالعات فرهنگی، یعنی اصطلاح «متن»، از ادبیات گرفته شده و اصالتاً ادبی است. من هم نقد فرهنگی را شکلی از نقد ادبی به مفهوم عام آن می‌دانم. در این مقاله، بازنمایی‌های تصویریِ آقای ظریف در فضای مجازی را با روشی نشانه‌شناسانه و در عین حال با ارجاعات مکرر به مفاهیم نقد ادبی تحلیل کرده‌ام. مفاهیمی مانند «جناس» و «ابهام» را در نظر بگیرید. این قبیل مفاهیم در مطالعات ادبی، بویژه در تحلیل شعر، وسیعاً کاربرد دارند. برای مثال، ده‌ها مقاله و کتاب را می‌توان نام برد که درباره‌ی شعر حافظ نوشته شده‌اند و کارکرد همین دو صناعت ادبی را (جناس و ابهام) در اشعار این شاعر برجسته‌ی ایرانی بررسی می‌کنند. من در مقاله‌ام، برای تحلیل کاریکاتوری از آقای ظریف که او را پرتاب‌شده به بالا روی دست‌های مردم نشان می‌دهد، به همین دو صنعت پرداختم و استدلال کردم که در این ایماژ، ابهامی هم هست.

یک شیوه‌ی قرائت این کاریکاتور این است که بگوییم آقای ظریف مانند سرمربی تیمی که در مسابقه با تیمی دیگر قهرمان شده توسط هواداران آن تیم به نشانه‌ی شادی از پیروزی به هوا انداخته شده است. اما یک قرائت دیگر هم می‌تواند این باشد که این دست‌ها (مجاز مرسل از نوع جزءبه‌کل برای مردم) نشانه‌ی مردمی هستند که دست‌های‌شان را با تضرّع به سمت آسمان بلند کرده‌اند و برای برون‌رفت از وضعیتِ پُرمشقّتِ تحریم، از خداوند طلب رحمت می‌کنند. در این ایماژ ابهامی هست. آقای ظریف می‌تواند به هوا انداخته شده باشد (نشانه‌ی رضایت مردم)، یا می‌تواند مائده‌ای آسمانی باشد که از آسمان نازل شده، قهرمانی که مظهر رحمت الهی برای حل مصیبت‌های مردم است. می‌بینید که در تحلیل متن تصویری به شیوه‌ی مطالعات فرهنگی، علائق ادبی کنار گذاشته نمی‌شود.

به نظرم در بخش دیگری از مقاله‌تان همچنین به تحلیل اسطوره‌شناسانه‌ی عکس‌های ظریف پرداخته‌اید.

پاینده: بله، از آراء و اندیشه‌های میرچا الیاده، اسطوره‌شناس و دین‌پژوه نامدار رومانیایی، استفاده کردم. اسطوره را غالباً خیال‌پردازی‌هایی دور از واقعیت و متعلق به گذشته‌های خیلی دور می‌دانند، اما الیاده به درستی استدلال می‌کند که اسطوره و زندگی معاصر نسبت تنگاتنگی با هم دارند و در واقع بسیاری از رفتارهای ما در زندگی روزمره در عصر مدرن نشأت‌گرفته از باورهای اسطوره‌ای است. من در مقاله‌ام با تکیه به همین دیدگاه این بحث را مطرح کردم که آقای ظریف اکنون در ناخودآگاه جمعی ما تجسمی از اسطوره‌ی دلاور ملی است. کاری که ایشان کرد در نظر عده‌ی زیادی از مردم ما، نوعی عمل قهرمانانه بود. در هر حال، طرف شدن با شش قدرت بزرگ جهانی و دفاع از منافع ملی در برابر نمایندگان کشورهایی که هر کدام با تمام توان می‌کوشد این منافع را از ما دریغ کند، کاری سهل نیست. این کار نوعی رویارویی یا نبرد با بیگانگان برای حراست از کیان ملی محسوب می‌شود و لذا جنگاوری‌های قهرمانان ملی را به ذهن متبادر می‌کند.

قهرمانانی مانند رستم و آرش کمانگیر؟

پاینده: بله، دقیقاً. ایماژهایی از ظریف در فضای مجازی را مثال آوردم که او را در هیأت قهرمانی اسطوره‌ای مانند رستم و آرش کمانگیر نشان می‌دهند.

شما در مقاله‌تان به موضوع بینامتنیّت هم پرداخته‌اید. این را هم باید یک نظریه‌ی ادبی دانست که در تحلیل‌تان کاربرد داشت.

پاینده: بینامتنیّت را در بحث راجع به ایماژهایی مطرح کردم که ظریف را در ردای امیرکبیر نشان می‌دادند. از نظر من تصویر مشهور امیرکبیر با آن کلاه شناخته‌شده و در آن ردای قجری، حکم متنی پیشین را داشت که متن پسین (تصویر آقای ظریف با همان کلاه و همان ردا) در ارجاع به آن معنای مضاعفی پیدا می‌کند. امیرکبیر در اذهان عموم ایرانیان صدراعظم خردمندی است که با ابتکار و تدبیر، کشور را به سمت مدرنیته سوق می‌داد. او مظهر یا بگوییم نشانه‌ای از درایت و دوراندیشی است؛ سیاستمدار باکیاستی که می‌داند برای اداره‌ی امور چه تصمیم درستی بگیرد.

عین همین بینامتنیّت را در بحث راجع به ایماژهایی مطرح کردم که شخصیت آقای ظریف را به مصدق مربوط می‌کنند. نمونه‌ی این ایماژ را در تصویری می‌توان دید که فردای روز اعلام توافق هسته‌ای در صفحه‌ی اول روزنامه‌ی ابتکار منتشر شد. بحث من این بوده است که بخشی از معانی ضمنی‌ای را که به شخصیت آقای ظریف الحاق می‌کنیم، می‌بایست در حافظه‌ی تاریخی ملت ایران از دوره‌ی ملی شدن صنعت نفت و نقش مصدق در آن مبارزات جست.

قصدم با این نوع تحلیل این بود که نشان بدهم بینامتنیّت فقط مربوط به نقد متون ادبی نیست. من قبلاً رمان تنگسیر را در کتاب گشودن رمان از منظر نظریه‌ی یولیا کریستیوا درباره‌ی بینامتنیّت نقد کرده بودم. همین نوع نقد را همچنین در کتاب رمان پسامدرن و فیلم بر فیلم میکس ساخته‌ی داریوش مهرجویی نوشته بودم. در این مقاله خواستم نشان بدهم که تصاویر را هم می‌توان از منظر بینامتنیّت نقد کرد. همچنان که گفتم، نقد ادبی از مطالعات فرهنگی جدا نیست.

به عنوان آخرین سؤال می‌خواهم بپرسم که به نظر شما، حُسن کاربرد نقد ادبی در تحلیل‌های فرهنگی آن‌طور که شما در مقاله‌تان نشان داده‌اید چیست؟

پاینده: می‌دانیم که در حال حاضر رشته‌های ادبیات در کشور ما جدی گرفته نمی‌شوند. نه فقط مردم عامی، بلکه همچنین مسئولان هم می‌پرسند از تدریس ادبیات چه نفعی عاید مملکت می‌شود. به ادبیات به طور رسمی «احترام» گذاشته می‌شود، بدین معنی که ادبیات را «میراث تاریخی و ملی» می‌نامند، اما همچون روز پیداست که در ارزش‌گذاریِ پراگماتیک، رشته‌های پزشکی، مهندسی و علوم پایه را مهم می‌دانند. اخیراً خبری در خبرگزاری‌های رسمی انتشار یافت مبنی بر این که از سال آینده مدارس در رشته‌ی علوم انسانی دانش‌آموز نخواهند پذیرفت. البته متعاقباً این خبر این‌طور اصلاح شد که در تعداد انگشت‌شماری از مدارس موسوم به «دبیرستان‌های فرهنگ» همچنان رشته‌ی علوم انسانی ادامه خواهد یافت و دانش‌آموزان علاقه‌مند می‌توانند در آن مدارس ثبت نام کنند. اما در هر حال اصل موضوع، نازل پنداشتن جایگاه علوم انسانی در تفکر بسیاری از مردم و مسئولان است. به نظرم، مقاله‌هایی از قبیل مقاله‌ی من در تحلیل ایماژهای آقای ظریف در فضای مجازی اگر فقط یک حُسن داشته باشند، شاید آن حُسن این باشد که به باز شدن افق جدیدی برای پژوهش‌های میان‌رشته‌ای بین نقد ادبی و نقد فرهنگی کمک می‌کنند. شاید این قبیل مقالات به نضج گرفتن این اندیشه یاری برسانند که دست‌اندرکاران مطالعات ادبی هم می‌توانند همچون جامعه‌شناسان و روانشناسان اجتماعی، پرتوی روشنگر بر ابعاد ناپیدای حیات اجتماعی و روانی آحاد جامعه‌ی ما بیندازند. از نظر من، این هدف به‌خودی‌خود دلیل کافی برای نوشته شدن این قبیل مقالات است.

هم‌رسانی این مطلب:

دیدگاهی بگذارید!

avatar
  دنبال کردن  
آگاهی از