مصاحبه درباره‌ی کرونا

این مصاحبه در شهریور ۱۳۹۹ انجام شد و در آذر ۱۳۹۹ در کتاب مجموعه مقالاتی با عنوان «درآمدی بر تاریخ کرونا و بیماری‌های همه‌گیر» منتشر شد.


۱. به‌عنوان پرسش نخست و کلی‌تر، این سؤال را با شما در میان می‌گذارم که اصولاً از نگاه شما کارکرد علوم انسانی به‌طور کلی و رشته‌های خاص در آن مثل فلسفه، تاریخ، علوم اجتماعی، علوم روان‌شناختی، علوم سیاسی، مطالعات ادبی و … در مواجهه با پدیده‌ای مثل کرونا چیست و این علوم و متخصصان آن‌ها در قبال این بحران عالم‌گیر چه وظیفه‌ای دارند؟

پاینده: طرح این پرسش بسیار به‌جاست و ژرف‌اندیشی درباره‌اش ــ اگر نه ارائه‌ی پاسخی نهایی به آن ــ بسیار اهمیت دارد. این اهمیت به‌ویژه از آن‌جا ناشی می‌شود که در کشور ما گاه حتی در میان خودِ اصحاب علوم انسانی هم تلقی‌های نادقیق و برخی مواقع نادرستی در خصوص کارکرد یا وظیفه‌ی دانش‌های بشری به چشم می‌خورد. شیوع ویروس کرونا صرفاً یکی از موقعیت‌هایی است که به آشکار شدن نمونه‌هایی از این تلقی‌های پُرمسئله و مناقشه‌انگیز انجامیده است. به اعتقاد من، هر بحران اجتماعی یا سیاسی، یا حتی هر واقعه‌ی مهم که با گذشت زمان از آن با عنوان «رویداد تاریخی» یاد شود، زمینه‌ای برای معلوم شدن این تلقی‌ها به وجود می‌آورد. این قبیل موقعیت‌ها دست‌اندرکاران تحقیق در حوزه‌ی علوم انسانی را به‌طور طبیعی با این پرسش چالش‌دار مواجه می‌کنند که سهم آنان در گذار از این وضعیت چه می‌تواند باشد. در اوضاع پیش‌آمده‌ی کنونی، کادر درمانی و متخصصان علوم پزشکی با تمام توان مشغول ایفای همان نقشی هستند که برایش تربیت شده‌اند. پرستاران، پزشکان، پیراپزشکان، داروسازان، دانش‌آموختگان رشته‌هایی مانند علوم آزمایشگاهی، … در این موقعیت دقیقاً همان کارکردی را دارند که از آنان توقع می‌رود. به طریق اولی، نیروهای انتظامی که این روزها باید انضباط اجتماعی متناسب با اقتضای این اوضاع را نظارت و مدیریت کنند (مثلاً نظارت بر فعالیت‌ها کسب‌وکارها، جلوگیری از سفرهای منجر به آلودگی مناطق غیرآلوده، …) آنچه را از دست‌شان برمی‌آید، کم یا بیش، این‌جا و آن‌جا، انجام می‌دهند. به همین ترتیب، رسانه‌های فراگیر مانند تلویزیون هم با تغییر برنامه‌های‌شان، آموزش و اطلاع‌رسانی و پخش برنامه‌های سرگرم‌کننده برای مردمِ در خانه مانده را در صدر اولویت‌های‌شان قرار داده‌اند تا بدین ترتیب کارکردی متناسب با اوضاع فعلی داشته باشند.

از این مثال‌ها باز هم می‌توان ذکر کرد، اما هدف من بیشتر عطف توجه به غیاب علوم انسانی است. علوم انسانی به معنای لغوی کلمه ناپیدا، نامحسوس و ناموجود است. علوم انسانی کارکرد مشهود و اثرگذاری در فهم این اوضاع از خود نشان نداده است. کم‌ترین توقعی که از اصحاب علوم انسانی می‌رود این است که بتوانند با تبیین این وضعیت، دست‌کم به شناخت چندوچونِ واکنش‌های اجتماعی به شیوع این بیماری یاری برسانند. مدیران اجرایی امور البته در چنین بحرانی، شاید باید گفت به باور و عادت همیشگی، نیازی به علوم انسانی نمی‌بینند. این تعجب‌انگیز نیست، اما شگفتا که خودِ دست‌اندرکاران علوم انسانی هم جایگاه رشته‌هایی مانند فلسفه، تاریخ و ادبیات را «بلندمرتبه‌تر» از آن می‌دانند که جنبه‌ای پراگماتیک برای حوزه‌ی کارشان قائل باشند. گویی که رشته‌های علوم پایه، مهندسی، پزشکی و امثال آن ذاتاً معطوف به کنش‌اند، اما علوم انسانی صرفاً کارکردی توصیفی دارد.

در این روزها به اقتضای فرصت بیشتری که ماندن در خانه به دست داده است، همه‌ی ما امکان پیدا کرده‌ایم نوشته‌های زیادی را به قلم انسان‌شناسان، جامعه‌شناسان، استادان فلسفه، ارتباطات، تاریخ و غیره در فضای مجازی بخوانیم. یک وجه اشتراک که بسیاری از این نوشته‌ها را، به رغم تفاوت دیدگاه‌های نویسندگان‌شان، به هم مربوط می‌کند، بسنده کردن آن‌ها به توصیف است. وجه توصیفی در واکنش‌های نویسندگان این یادداشت‌ها و مطالب آن‌چنان برجسته و چشمگیر است که خواننده گاه از خود می‌پرسد مقصود از این یادداشت یا مقاله چه بوده است، شرح وضعیت موجود یا تحلیل آن؟ این همان ویژگی‌ای است که با اندکی تأمل در خصوص برنامه‌های نقد فیلم هم می‌توانید ببینید، هم در تلویزیون و هم در دانشگاه و انجمن‌های فرهنگی و هنری. منتقد صحنه‌های مختلف فیلم را با جزئیات تعریف می‌کند، شخصیت‌ها را با ذکر نام و شغل و رابطه‌شان می‌شناساند، داستان فیلم را بازمی‌گوید و غیره، اما آنچه مغفول می‌ماند، همانا نقد فیلم (راه بردن به لایه‌های ناپیدای معنای آن) است. از نظر من، وضعیت اجتماعی کنونی ما، اوضاعی که هراس از مرگ به‌نحو متناقض‌نمایانه‌ای در رفتارهای ضداجتماعی با بی‌اعتنایی به آن توأم شده، متنی چندلایه است. لایه‌ی پیدای این متن، جنبه‌های آشکار اجتماعی آن هستند. رفتارهای مشهود عمومی در واکنش به این وضعیت، گفتار انتقادی از دیر اعلام شدن ورود و شیوع این ویروس در کشور، ربط دادن این موضوع به زمان برگزاری انتخابات مجلس، رعایت نکردن الزامات جدی‌تری مانند خودداری از سفر یا اجتناب از تجمع؛ همه‌ی این‌ها صرفاً لایه‌ی پیدای این متن هستند. خوانش این متن با تکیه به مفاهیم نظری در حوزه‌ی علوم انسانی مستلزم عبور از این لایه‌ی پیدا و برملا کردن دلالت‌ها (معانی ثانوی و ضمنی آن) است. آن عده از دوستانی که مثلاً از منظر علوم سیاسی و انسان‌شناسی شرح کاملی از جامعه‌ی تحت این ویروس مهلک ارائه داده‌اند، نتوانسته‌اند از این لایه‌ی پیدا عبور کنند. شرح آنان (مثلاً از مشابهت نقش پزشکان در این وضعیت با نقش روحانیان در برهه‌ی انقلاب سال ۵۷) هرچند جالب و خواندنی است، اما باز هم از تبیین معانی ثانوی رفتارهای آحاد این جامعه‌ی کرونازده به‌مثابه‌ی نوعی متن غفلت می‌کند. چنین مقایسه‌ای، دقیقاً به سبب تلقی معمول ما از تفاوت صنف پزشکان با روحانیان، البته می‌تواند جالب باشد و یقیناً عده‌ی زیادی هم این قبیل یادداشت‌ها را با علاقه می‌خوانند، اما پرسش‌هایی که اصحاب علوم انسانی با آن سروکار دارند، همچنین کارکردی که از آنان توقع می‌رود، خوانش‌هایی نظام‌مند و تأکید می‌کنم خوانش‌هایی متکی بر مفاهیم نظریِ برآمده از علوم انسانی را می‌طلبد. حیرت‌زده کرده خواننده با قیاس مع‌الفارق نمی‌تواند مصداق چنین خوانشی باشد، هرچند که این رویکرد توصیفی می‌تواند، به‌خصوص در میان دانشجویان میان‌مایه و ستایش‌کننده‌ی کاریزما، مخاطبان و علاقه‌مندان متعددی پیدا کند.

عبور از توصیف و رسیدن به تحلیل زمانی رخ می‌دهد که سازوکارهای حاکم بر واکنش‌های انسانی را تبیین کنیم. تا زمانی که رفتارهای آحاد جامعه را صرفاً وصف می‌کنیم، کارمان چندان از کار گزارشگران رسانه‌ها تمایز پیدا نمی‌کند. لازمه‌ی ایجاد این تفاوت، اتخاذ رویکردی مفهومی و تحلیلی است. در مصاحبه مجال نیست که کاربرد رویکردهای مفهومی و تحلیلی را به‌طور کامل در عمل به نمایش بگذاریم، اما از باب نمونه می‌توان به امکانات بالقوه‌ی مفاهیمی مانند کهن‌الگو و رویکرد ملازم با آن (اسطوره‌شناسی) اشاراتی گذرا و خصیصه‌نما کرد. منظر اسطوره‌شناسانه ما را به ژرف‌اندیشی درباره‌ی این موضوع ترغیب می‌کند که شیوع ویروس کرونا تا چه حد سناریویی آخرالزمانی را در افکار عمومی (به‌خصوص لایه‌ی ناخودآگاه این افکار) تقویت کرده است. در وضعیتی که اخبار گسترش این ویروس در اطراف و اکناف جهان و آمار مرگ‌ومیر ناشی از آن هر روز بیشتر از پیش به دلهره درباره‌ی فرجام هولناک دامن می‌زند (پایان انسان به‌منزله‌ی یک گونه‌ی زیستی)، خواه‌ناخواه این فکر که به آخر زمان رسیده‌ایم هم در اذهان تقویت می‌شود. رمان‌ها و فیلم‌های سینمایی متعددی وضعیتی شبیهِ اوضاع امروز را پیش‌تر با واسطه یا رسانه‌ی ادبیات و هنر بازنمایی کرده بودند. امروز ویروس کرونا در کشورهای مختلف، اعم از توسعه‌یافته و در حال توسعه، جولان می‌دهد و ده‌ها هزار انسان مبتلا را با کابوس مرگ مواجه کرده است. اما این وضعیت به آنچه سال‌ها پیش‌تر، حتی دهه‌ها پیش‌تر، در رمان‌های علمی ـ تخیلی توصیف شده بود بی‌شباهت نیست. در آن رمان‌ها می‌خواندیم که انسان با پیشرفت‌های فناورانه به‌ظاهر بر طبیعت و قانونمندی‌های آن چیره می‌شود. به تعبیری، انسان تبدیل می‌شود به خداوندگاری شبیه به خداوندگاران اسطوره‌هایی که خود در زمان‌های کهن خلق کرده بود. با این تحول، انسان خود را قَدَرقدرت می‌پندارد و دیگر از هیچ نیرویی باک ندارد، غافل از این‌که دستکاری در قواعد طبیعیِ جهان پیامدهای اجتناب‌ناپذیری خواهد داشت. در آن رمان‌ها می‌خواندیم که بیماری‌ای شبیه به وبا و طاعون به جان بشرِ سرمست از پیشرفت‌های فناورانه می‌افتد و چنان باعث مرگ و میر می‌شود که انسان‌ها همچون برگ‌های خشک‌شده‌ی درختان در خیابان‌ها فرومی‌افتند و جان می‌سپارند. در چنان شرایطی، بشرِ شکست‌خورده از فناوریِ خلق‌شده به دست خودش، یگانه راه بقاءِ نوعِ خود را در مهاجرت از کره‌ی زمین و آغاز دوباره‌ی چرخه‌ی حیات در سیاره‌ای دیگر می‌بیند. جولان ویروس کرونا مقارن با طرح‌های ناسا برای بررسی امکان مهاجرت انسان به سیاراتی دیگر رخ داده است. پیشبینی وضعیتی که به علت اثر گلخانه‌ای، بحران‌های زیست‌محیطی یا وقوع جنگ هسته‌ای در مقیاسی بزرگ، کره‌ی زمین دیگر برای نوع بشر قابل سکونت نباشد، از مدت‌ها پیش دانشمندان علوم تجربی و کیهان‌شناسان را به آزمایش خاک سیارات دیگر، اعزام فضاپیما به سیارات ناشناخته و … واداشته است. اکنون شاید بهتر دریابیم که ادبیات چگونه از زمانه‌ی خود فراتر می‌رود و وضعیتی آخرالزمانی را پیشبینی می‌کند که نخستین نشانه‌های وقوع آن، ولو در ابعادی فعلاً کوچک‌تر از آنچه در رمان‌های علمی ـ تخیلی می‌خواندیم، عیناً در برابر چشمان ما در حال محقق شدن است.

همه‌گیر شدن ویروس کرونا و نگرانی عمیقی که ما را وامی‌دارد اخبار مرگ و میر را از رسانه‌ها به‌دقت دنبال کنیم، بُعدی کهن‌الگویی از وضعیت فعلی بشر را به نمایش می‌گذارد. هراس از «آخرالزمان» انگیزه‌ی نگارش بسیاری شعرها، نمایشنامه‌ها و رمان‌ها در ادبیات جهان، همچنین انگیزه‌ی ساختن بسیاری فیلم‌های ماندگار در تاریخ سینمای جهان، بوده است. بشر در ناخودآگاه جمعی‌اش همواره از فرجامی هاویه‌ای (آشوبناک) می‌هراسیده است. توصیفی از این فرجام هاویه‌ای را هم در انجیل یوحنا می‌توان خواند و هم در برخی از آیات مکّی در قرآن مجید. نابودی بر اثر توفانی هولناک که آسمان روز را به شب سیاه تبدیل می‌کند، توفانی همزمان با زمین‌لرزه‌ای بی‌سابقه که کوه‌ها را از جا می‌کند، وضعیتی هولناک است که، مطابق با آنچه در کتب مقدس (یکی از اصلی‌ترین منابع کهن‌الگوهای ضمیر ناخودآگاه جمعی) می‌خوانیم بر اثر خطاهای خودِ بشر حادث می‌شود. بشر همواره خواسته است از آخرالزمان بگریزد، غافل از این‌که همان اقداماتی که برای این گریزِ بی‌ثمر انجام می‌دهد، زمینه‌ای می‌شود برای حادث شدن آخرالزمان. بشر را گریزی از مرگ، اَبَرهراس ازلی ـ ابدی انسان، نیست. خیره شدن چشمان هراس‌زده‌ی ما به صحنه‌هایی که رسانه‌های تصویری از شیوع بیماری و مرگ انسان از ویروس کرونا به نمایش می‌گذارند، در واقع مواجهه‌ای است با هراسی کهن‌الگویی. با این اشارات، می‌خواهم نتیجه بگیرم تحلیل اسطوره‌شناسانه‌ی این وضعیت، به‌ویژه با ارجاع به منابع کهن‌الگویی، می‌تواند پرتو روشنی بر حال و روز امروزمان بیندازد.

۲. جایگاه تاریخ به‌عنوان یک رشته/معرفت در این زمینه چیست؟ شما خودتان از علاقه‌مندان و مطرح‌کنندگان برخی از رویکردهای نوین به تاریخ از جمله تاریخ فرهنگی و تاریخ اجتماعی هستید. به عقیده‌ی شما، آیا مورخان بنا به یک نظر قدیمی (و نه الزاماً درست) بنا به ماهیت گذشته‌نگر این معرفت/رشته باید صبر کنند تا این رویداد به امری در گذشته بدل شود؟

پاینده: در پاسخ به سؤال قبلی‌تان اشاره‌ای کردم به این‌که گاه حتی خودِ اصحاب علوم انسانی از ماهیت حوزه‌ی کارشان برداشت نادقیق یا نادرستی دارند. مصداق بارز چنین برداشت نادرستی را در تلقی برخی از دست‌اندرکاران رشته‌ی تاریخ می‌توان دید. از نظر ایشان تاریخ همیشه معطوف به امر ماضی است، همیشه به وقایع رخ‌داده و روزگاری سپری‌شده می‌پردازد. کتاب‌های تألیفی این اشخاص، برنامه‌های رادیویی و تلویزیونی‌شان، و کلاً فهمی که از رشته‌ی تاریخ به نمایش می‌گذارند حکایت از این دارد که از نظر آنان کارکرد تاریخ‌پژوهان در بهترین حالت عبارت است از به دست دادن تصویری «مطابق واقع» و «موثق» از آنچه پیش‌تر رخ داده. از این رو، ایشان اصلاً واژه‌ی «تاریخ‌پژوه» را به کار نمی‌برند. آن‌ها خود را «تاریخ‌نویس» می‌دانند. فرق این دو واژه را، با یاری گرفتن از دو مفهوم مهم در نظریه‌های نقادانه می‌توان بیان کرد. این دو مفهوم را این‌جا از بحث‌های رولان بارت و اُمبرتو اکو در خصوص دو گونه متن به یاری می‌گیرم. مطابق با نگرش سنتی که در کشور ما گفتمان رسمی نیز بر آن صحّه می‌گذارد، تاریخ متنی صرفاً «خواندنی» و، به تعبیر اکو، «بسته» است. بارت استدلال می‌کند که اگر متن ادبی (و ما می‌توانیم اضافه کنیم کمابیش هر متنی) را صرفاً رسانه‌ای «خواندنی» بدانیم، مخاطب را در جایگاه پذیرنده‌ی منفعل معانی ثابت قرار می‌دهیم. در چنین جایگاهی، خواننده تابع بی‌چون‌وچرای مقدراتی می‌شود که مؤلف پیشاپیش برایش رقم زده است. معنای متن یک بار برای همیشه «مقرر» شده است و خواننده هنگام مواجهه با آن مانند کسی که هدیه‌ای را دریافت کرده، فقط جعبه‌ی هدیه را باز می‌کند و از محتویاتش باخبر می‌شود (از قضا همین کلمه‌ی «باخبر» و مترادف‌های آن مانند «مطلع»، جزو پُربسامدترین واژه‌هایی است که این قبیل استادان تاریخ در گفتار و نوشتارشان به کار می‌برند). بارت متقابلاً متن «نوشتنی» را ساحتی خلاقانه برای برهم‌کنش خواننده با متن می‌داند. متن نوشتنی از قبل وجود ندارد، بلکه دربرگیرنده‌ی ساختمایه‌هایی است که خواننده استفاده می‌کند تا متن را برسازد. پس هیچ معنای پیشینی، ثابت و نیّت‌شده‌ای نمی‌تواند فهم خواننده از متن را محدود و متعیّن کند، یا معنایی دیگر را (تا آن‌جا که ادله، شواهد، قرائن و استدلالی درباره‌شان ارائه شده باشد) باطل جلوه دهد. همین دیدگاه را اُمبرتو اکو این‌طور بیان می‌کند که متن عرصه‌ی بازی نشانه‌هاست. تغییر چیدمان نشانه‌ها منجر به برساختن معانی نوپدید می‌شود، معانی‌ای که قبلاً در هیچ برهه‌ای از زمان درباره‌ی آن متن مطرح نشده بود. هرچقدر «متن بسته» آزادی خواننده برای برهم‌کنش مختارانه با متن را تحدید می‌کند، متقابلاً «متن گشوده» امکانی لایتناهی برای بازآفرینش به وجود می‌آورد (دقت کنید بازآفرینش، نه «بازسازی» که جزو واژگان مورد علاقه‌ی این قبیل استادان تاریخ است). تلقی متداول از تاریخ و رشته‌ی تاریخ، دقیقاً «متن خواندنی و بسته» است. این تاریخ‌نگاران خود را راویانی قابل‌اعتماد معرفی می‌کنند و مدعی حقیقت‌گویی‌اند (ایضاً «حقایق تاریخی» تعبیری است که این استادان عاشقانه به کار می‌برند). آن‌ها شرح‌هایی ایستا، قطعی، مناقشه‌ناپذیر و البته عاری از ابهام از رویدادهای گذشته به دست می‌دهند.

در تقابل با این دیدگاه، من از ایده‌ی «تاریخ‌پژوهی» حمایت می‌کنم، که تبیین تاریخ را نوعی کنش بازآفرینشی، گفتمانی، نوشتنی و باز می‌داند. دقت بفرمایید که من تبیین تاریخ را «کنش» محسوب کردم. کنش حکایت از نقش فعالی است که سوژه (خواننده/تاریخ‌پژوه) در تعامل (برهم‌کنش) با اُبژه (متن/تاریخ) انجام می‌دهد. محقق تاریخ، کنشگر است نه کنش‌پذیر، فعال است نه منفعل. تاریخ با هر پژوهش تاریخی از نو برساخته می‌شود و معنای متفاوتی پیدا می‌کند. آن استادان سنتی‌ای که تلاش می‌کنند راه را بر این معانی متکثر ببندند، به رشته‌ی تاریخ هم خیانت می‌کنند، زیرا بازگویی مکرر روایتی ثابت از گذشته نیاز به معرفت جدید را زائد جلوه می‌دهد و به مرور زمان رشته‌ی تاریخ به حوزه‌ای اشباع‌شده و حتی تمام‌شده از علوم انسانی تبدیل می‌شود. تمام‌شده از این حیث که روایت رسمی و یکتای تاریخ، پس از تثبیت شدن اصولاً نیاز به تاریخ‌شناسی را غیرضروری می‌کند و آن‌گاه وقتی این رشته کارکردی نداشته باشد، یعنی تولیدکننده‌ی معرفت جدیدی نباشد، در مجموعه‌ی علوم انسانی به حاشیه رانده خواهد شد و تعطیل می‌شود. به این ترتیب، خودِ رشته‌ی تاریخ تبدیل می‌شود به «تاریخ» (موضوعی سپری‌شده و متعلق به زمان‌های دور).

همسو با نگرشی که تاریخ را «متن باز» می‌داند، من معتقدم پژوهشگر تاریخ برای به دست دادن تبیینی از رویدادها هیچ‌گاه منتظر سپری شدن زمان نمی‌ماند. کرونا در زمان حال حدوث دارد و هنوز به‌اصطلاح «به تاریخ نپیوسته است»، اما این بدان معنا نیست که تاریخ‌پژوه از پرداختن به آن معاف باشد. تاریخ همین‌جاست، در برابر دیدگان ما، در تجربه‌ی امر روزمره، در رسانه‌ها، در فضای مجازی، در رفتارهای اجتماعی، در کشاکش پاره‌گفتمان‌ها با گفتمان مسلط، در روابط قدرت، در متون ادبی، در سریال‌ها، در فیلم‌ها و رمان‌ها. رشته‌ی تاریخ با امر حَیّ‌وحاضر here and now)) سروکار دارد، نه لزوماً یا منحصراً با گذشته. امر حَیّ‌وحاضر، یا به تعبیر اصحاب مطالعات فرهنگی «امر روزمره»، نقطه‌ی وصل رشته‌ی تاریخ با نقد ادبی، مطالعات ارتباطی، انسان‌شناسی و سایر دانش‌های بشری است. تلقی سنتی از رشته‌ی تاریخ بر پایه‌ی این اصل شکل گرفته است که کار استاد تاریخ به کار باستان‌شناس تقرّب می‌کند، در حالی که از نظر من مبرم‌ترین وظیفه‌ی استاد تاریخ تبیین همین جامعه‌ی کرونازده‌ی امروز است، که البته به‌شایستگی میسّر نمی‌شود مگر این‌که دیدگاه «تاریخ به‌منزله‌ی متن نوشتنی» یا «تاریخ به‌منزله‌ی متن باز» را اتخاذ کنیم و بتوانیم وضعیت امروز را همچون نوعی متن خوانش کنیم.

۳. اصولاً مورخان و اهالی تاریخ با چه روش‌هایی می‌توانند برای مواجهه با این پدیده یاری برسانند؟

پاینده: یکی از این روش‌ها، می‌تواند رویکرد تاریخ‌شناسی تطبیقی و بینامتنی باشد. اگر هر رویداد یا وضعیت تاریخی را نوعی متن بدانیم و قائل به رابطه‌ی بینامتنی بین وقایع باشیم، آن‌گاه در مقام تاریخ‌پژوه می‌توانیم وضعیت کنونی را موازی با موقعیت‌های مشابه تاریخی دیگر قرائت کنیم. حتی لزومی ندارد که هر دو متنی که به‌موازات هم خوانش می‌کنیم رویدادی حادث‌شده باشند. برای مثال، جامعه‌ی کرونازده به‌مثابه‌ی متن حادث‌شده می‌تواند موازی با رمانی تاریخی به‌منزله‌ی متنی تخیلی (غیرحدوثی) قرائت شود، یا حتی موازی با رمانی علمی ـ تخیلی. شیوع سریع کرونا و نفوذ هلاکت‌آور آن به کشورهایی در اکناف جهان عالمان علوم انسانی را نه‌فقط با وضعیتی جدید بلکه با پرسش‌هایی ماهیتاً متفاوت با پرسش‌های پیشاکرونایی مواجه کرده است. همین روزهای اخیر گزارش‌ها حکایت از آن دارند که در برخی کشورهای آمریکای لاتین کثرت کشته‌شدگان باعث رها کردن جنازه‌ها در معابر عمومی شده است. در رویارویی با مرگ مجسم که این‌جا و آن‌جا در جهان جولان می‌دهد، انسان خود را مقهور و عاجز می‌بیند. شاید در ادوار گذشته‌ی تاریخ چنین عجزی با میزان پیشرفت علم تناسب داشت، اما انسان قدرقدرتِ پسامدرن که به فناوری نو می‌بالد و سودای تسخیر کیهان را دارد طبیعتاً از این ناتوانی شگفت‌زده شده است. اگر با رویکرد ادبیات تطبیقی، متن‌های تاریخی را از حیث تطبیقی قابل‌بررسی بدانیم، آن‌گاه با خوانش‌های موازی می‌توانیم پژواک‌های بینامتنی جالبی پیدا کنیم، پژواک‌هایی که ما را به همان لایه‌های ناپیدای معنایی رهنمون می‌کنند که در پاسخ به سؤال اولِ شما اشاره کردم. مقصودم از «پژواک بینامتنی» مشابهت‌های مضمونی و ساختاری است که متون/رویدادهای تاریخی را در گستره‌ی بزرگی از زمان و مکان به هم متصل می‌کند. مضمون «درماندگی انسان در مقابل قدرت طبیعی یا فراطبیعی (متافیزیکی)» از دیرباز در طیفی از آثار هنری تجسمی به چشم می‌خورد. سایر بیماری‌های عالَم‌گیر که بشر در برهه‌های پیشینِ تاریخ با آن‌ها دست‌وپنجه نرم کرده است، مانند وبا و طاعون، به همین میزان می‌توانند مواد و مصالح خوانش‌های تطبیقی با رویکردی بینامتنی باشند. حاصل چنین خوانش تطبیقی‌ای یافتن الگوهای اندیشگانی همسان است. به اعتقاد من، اگر پژوهش‌های تاریخی بتوانند این الگوهای اندیشگانی را تبیین کنند، بخش بزرگی از دلایل واکنش‌ها و تلقی‌های مردم در جامعه‌ی کنونی برای‌مان روشن خواهد شد.

۴. سایر رشته‌های علوم انسانی مثل علوم اجتماعی و علوم سیاسی و … در مواجهه با این پدیده چه نیازی به تاریخ دارند؟ آیا اصلاً نیازی دارند؟

پاینده: اگر تاریخ را فراتر از «بازگویی امر حادث‌شده» و به معنای «معرفت به تطور هستی در طول زمان» در نظر بگیریم، آن‌گاه باید گفت همه‌ی رشته‌های علوم انسانی، از جمله ــ و شاید باید گفت به‌ویژه ــ طیف رشته‌های علوم اجتماعی و علوم سیاسی، حتماً نیازمند رابطه‌ای انداموار (ارگانیک) با رشته‌ی تاریخ‌اند. هیچ تحلیلی از رفتارهای اجتماعی نمی‌تواند بدون اعتنا به تطور تاریخی این رفتارها کامل باشد. عالِم علوم اجتماعی همواره می‌کوشد واکنش‌های آحاد جامعه به امور و رویدادها را فهم‌پذیر کند، اما چنین فهمی چگونه می‌تواند بدون تباین رفتارهای نوپدید با رفتارهای پیشین صورت بگیرد؟ اگر هم در میان مردم الگوی کاملاً بی‌سابقه‌ای از رفتار، یا تلقی اجتماعی کاملاً جدیدی نضج گرفته باشد، عالِم علوم اجتماعی باز ناگزیر از ارجاع به پیشینه‌ای متفاوت است تا راه برای تبیین امر نو هموار شود. به طریق اولیٰ، تحلیل درست شکلبندی‌های سیاسی و موازنه‌ی قدرت در وضعیتی مانند آنچه امروز شاهدش هستیم، میسّر نمی‌شود مگر این‌که عالِم علوم سیاسی بتواند تطور تاریخ‌مبنای این شکل‌بندی‌ها، همچنین تغییر و تحول گفتمان‌ها و تبعات آن در قدرت سیاسی را در تحلیل خود ملحوظ کند. از این حیث، ارجاع متقابل به تاریخ در سایر رشته‌های علوم انسانی همان‌قدر اهمیت دارد که برخورداری از نگرشی فلسفی. فلسفه و تاریخ در زمره‌ی ارکان علوم انسانی‌اند و هیچ پژوهشگری در این حوزه نمی‌تواند خود را از معرفت حاصل از این دو رشته بی‌نیاز محسوب کند.

مثالی از حوزه‌ی کار خودم، نظریه و نقد ادبی، می‌زنم. وضعیتی که امروز بر اثر شیوع کرونا در جامعه تجربه می‌کنیم، با فاصله‌ای زمانی در آینده‌ای نه‌چندان دور حتماً دستمایه‌ی نگارش رمان‌هایی خواهد شد. گزارش‌هایی که رسانه‌ها از مرگ بیش از یک میلیون انسان و درد و رنج بیش از چهل‌وپنج میلیون بیمار مبتلا به کرونا (تا به  امروز) منتشر می‌کنند، بعدها در تخیل خلاق نویسندگان تبدیل به داستان‌هایی خواهد شد که همین وضعیت واقعی را در قالب روایت‌های تخیلی برای‌مان بازآفرینی می‌کنند. به گمانم هیچ خوانش نقادانه‌ای از آن رمان‌ها کامل یا مجاب‌کننده نخواهد بود مگر این‌که منتقد با اتخاذ رویکرد و نگرشی تاریخی بازنمایی‌های ادبی پیشین از بیماری‌های همه‌گیر را در تحلیل خود بگنجاند. همه‌ی رمان‌های مشهوری که در گذشته به نحوی از انحاء به بیماری‌های همه‌گیر پرداخته‌اند (مانند طاعون از آلبر کامو)، پس‌زمینه‌ی تاریخیِ ادبی‌ای را تشکیل می‌دهند که خوانش رمان‌های آینده درباره‌ی جامعه‌ی کرونازده مستلزم ارجاع به آن‌‌ها خواهد بود. بدون این ارجاع، تطور نگرش‌ها (شاید هم ایستایی نگرش‌ها) درباره‌ی تأثیر اجتماعی بیماری‌های واگیردار و مهلک از چشم منتقد ادبی پنهان می‌ماند.

۵. امروز گفته می‌شود که برای مبارزه با کرونا باید همه دست‌به‌دست هم دهیم و هیچ فرد یا گروه یا نهاد یا جامعه یا کشوری به‌تنهایی نمی‌تواند از پس آن بر آید و بنا بر این نیازمند اتحادی میان همه انسان‌ها از هر قشر و گروه و دسته و طبقه و جامعه‌ای هستیم. آیا موافق این مقایسه هستید که علوم انسانی و اصولاً همه‌ی معارف بشری هم برای مبارزه با این پدیده نیازمند اتحاد و همبستگی با یکدیگرند، هم در سطح کنشگران و هم از حیث موضوعاتی که به آن‌ها می پردازند؟ به عبارت دیگر، آیا موافق این سخن هستید که امروز رویکرد میان‌رشته‌ای با هدف همکاری صاحب‌نظران از حوزه‌های مختلف بیش و پیش از هر زمانی مورد نیاز و ضرورت است؟

پاینده: بله، قطعاً. یکی از مشکلات بزرگ علوم انسانی در کشور ما دقیقاً همین است که دست‌اندرکاران این رشته‌ها، اگر نه در حرف اما در عمل، خود را از همکاری متقابل بی‌نیاز می‌دانند و تصور می‌کنند بینشی که به واسطه‌ی رشته‌ی خودشان از این وضعیت به دست آورده‌اند، به‌تنهایی برای فهم اوضاع کنونی کفایت می‌کند. ضرورت همکاری‌های چندرشته‌ای و میان‌رشته‌ای در محافل علوم انسانی آن‌قدر تأکید می‌شود که دست‌کم در حرف تقریباً به موضوعی انکارناپذیر تبدیل شده است. اما همین کسانی که در حرف بر مطالعات میان‌رشته‌ای صحّه می‌گذراند، در پس ظاهر فریبنده‌ی اجماعی که به نمایش می‌گذراند، آن‌جا که باید کنشی از خود بروز دهند، باز هم به رسم شاید تاریخی ما ایرانیان، به قول حافظ «آن کار دیگر» می‌کنند. از یک سو می‌پذیرند که اصحاب رشته‌های مختلف باید مفاهیم و روش‌شناسی‌های یکدیگر را در پژوهش‌های‌شان به کار گیرند، و از سوی دیگر وقتی پروپوزال پایان‌نامه و رساله را در جلسات گروه‌های آموزشیِ خودشان بررسی می‌کنند سرسختانه از واگذاری راهنمایی و حتی مشاوره‌ی این رساله‌ها به همکاران سایر گروه‌های آموزشی ممانعت به عمل می‌آورند. یا وقتی پیشنهاد می‌شود درسی به همکار دیگری از گروه آموزشی متفاوتی واگذار شود، حیرت و مخالفت می‌کنند. سخن گفتن از همکاری میان‌رشته‌ای البته نابه‌جا نیست، اما اگر با واقعیت تاریخیِ فرهنگ مزوّرانه‌ای ‌که عملاً مانع از چنین همکاری‌ای می‌شود منتقدانه برخورد نکنیم، آن‌گاه حاصل این سخن فراتر از همان همایش‌های پایان‌ناپذیری نخواهد بود که بیهودگی‌شان را پیش‌تر تجربه کرده‌ایم.

به گمان من، این همکاری میان‌رشته‌ای فقط وقتی امکان‌پذیر می‌شود که گفتمانی دموکراتیک و حاکی از احترام به تنوع و تکثر در میان خود اصحاب علوم انسانی شکل بگیرد. چنان‌که در کتاب نقد ادبی و دموکراسی نیز به تفصیل استدلال کرده‌ام، در غرب شکل‌گیری نگرش‌های متباین در حوزه‌ی نقد ادبی به پشتوانه‌ی سنت فلسفی‌ای میسّر شد که قدمتش به یونان باستان می‌رسد. شالوده‌ی این سنت، باور عمیق به این موضوع است که هر دستگاه فکری و فلسفی صرفاً یک تلاش برای فهم هستی و کائنات است، نه سخن نهایی. اگر با این دیدگاه عموماً پذیرفته‌شده در جامعه‌شناسی زبان موافق باشیم که تعبیرهای زبانی همواره اعتقادات بسیار عمیق و ریشه‌دار در اذهان آحاد جامعه را بازمی‌تابانند، آن‌گاه باید کمی تأمل کنیم که تعبیری مانند «یک کلام، ختم کلام!» چرا در زبان فارسی به وجود آمده است، یا چرا این‌قدر وِرد زبان عام و خاص است. مترادف‌های این تعبیر، اصلاحات و مثل‌های مشابهِ آن، چنان به‌وفور به ذهن ما فارسی‌زبانان متبادر می‌شود که نیازی به ذکر نمونه‌های بیشتر نیست. زبان، مبیّن و تبلوردهنده‌ی باورهای اجتماعی ماست و در این مورد به نظر می‌رسد از باوری به‌غایت نادرست حکایت می‌کند که بدبختانه در میان اصحاب علوم انسانی هم، به رغم انکارها، شیوع دارد. این فقط کرونا نیست که مشکلاتی بس بزرگ برای‌مان ایجاد کرده است؛ اگر اهلیت علوم انسانی داشته باشیم، ای‌بسا به بررسی باورها و نگرش‌های مهلک هم تشویق بشویم، باورها و نگرش‌هایی که هم شیوع‌شان از کرونا بیشتر است و هم پیامدهای ویرانگرانه و مهلک‌شان.

هم‌رسانی این مطلب:

دیدگاهی بگذارید!

avatar
  دنبال کردن  
آگاهی از