نقد ادبی و تاریخ

نقد ادبی از دیرباز رابطه‌ی تنگاتنگی با تاریخ داشته است و در اکثر نظریه‌های ادبی تلاشی برای تبیین این رابطه به چشم می‌خورَد. دیرینه‌ترین متن نظریه و نقد ادبی، رساله‌ی شعرشناسی نوشته‌ی فیلسوف یونان باستان ارسطو (۳۸۴ـ۳۲۲ ق.م.) است که بخش مهمی از آن به وجوه افتراق تاریخ و متن ادبی اختصاص دارد و نویسنده‌اش توضیح می‌دهد که چرا ادبیات می‌بایست در مرتبه‌ای والاتر از تاریخ قرار گیرد. بعد از ارسطو تا به امروز نیز بسیاری از نظریه‌پردازانی که در خصوص نحوه‌ی فهم معانی متون ادبی آرائی را مطرح کرده‌اند، هر یک به نحوی از انحاء، مستقیم یا غیرمستقیم، با دیدگاهی ایجابی یا سلبی، حرفی برای گفتن درباره‌ی رابطه‌ی تاریخ با نقد ادبی داشته‌اند. هر گاه نظریه‌پردازان ادبیات کوشیده‌اند نسبتِ بین تاریخ و نقد را معلوم کنند، پرسش محوری همواره از این قرار بوده است که: برای فهم آثار ادبی، چقدر به دانش تاریخی نیاز داریم؟ حول‌وحوشِ این پرسش محوری، خوشه‌ای از سؤالاتِ مرتبطِ دیگر هم شکل گرفته است که بعضی از مهم‌ترین‌شان را می‌توان این‌طور فهرست کرد:

۱. آیا ادبیات آینه‌ی تاریخ است؟ به بیان دیگر، آیا پدیدآورندگان متون ادبی عین رویدادهای تاریخیِ زمانه‌ی خودشان (یا عین وقایع تاریخیِ گذشته) را در آثارشان بازمی‌تابانند؟

۲. ادبیات تا چه حد می‌تواند از صِرفِ بازتاباندن گذشته فراتر رود؟

۳. آیا می‌توان گفت که متون ادبی حکم نوعی بازنگاریِ تخیلیِ رخدادهای ماضی را دارند؟

۴. آیا نویسندگان و شاعران مجازند از واقعیت‌های مسلمِ تاریخی دور شوند یا به دلخواه خود در آن‌ها دخل‌وتصرف کنند؟

۵. اگر آفرینش ادبی بدون ملحوظ کردن تاریخ ممکن نیست، آیا نباید نتیجه گرفت که ادبیات تابع تاریخ است؟ در آن صورت آیا اصولاً به رشته‌ی مستقلی به نام ادبیات نیاز هست؟

۶. آیا کمال هنرِ هر شاعر و نویسنده‌ای این نیست که گزارشگرِ عینیت‌گرا و صادقِ حوادث تاریخی زمانه‌ی خود باشد؟ به این ترتیب، آیا نمی‌توان گفت که ادیبان در واقع تاریخ‌نگارند؟

۷. این گزاره تا چه حد صحیح است که هیچ تاریخ‌نویسی نمی‌تواند در کار خود کاملاً عینیت‌گرا باشد همچنان که هیچ نویسنده‌ای نمی‌تواند در نوشتن رمان‌های تاریخی یکسره ذهنیت‌گرا باشد؟

۸. با توجه به این‌که هر کتاب تاریخ در واقع شرحی است که یک تاریخ‌نگارِ معیّن از رویدادهای گذشته به دست می‌دهد، تفاوت تاریخ با رمان در چیست؟ آیا هر دو (هم تاریخ‌نگار و هم رمان‌نویس) داستانی برنمی‌سازند؟

۹. آیا این ادعا درست است که کتاب‌های تاریخ صرفاً وجهی اطلاعات‌دهنده و گزارشی ندارند بلکه شامل تفسیر رویدادها نیز می‌شوند؟ اگر پاسخ مثبت است، آیا این همان کاری نیست که به شکلی دیگر رمان‌های تاریخی هم می‌کنند؟

۱۰. آیا از منظری دیگر نمی‌توان استدلال کرد که متون ادبی تاریخ را بازتولید نمی‌کنند بلکه چشم‌اندازی گفتمانی از تاریخ به دست می‌دهند؟

این پرسش‌ها و نظایر آن را اکثر نظریه‌پردازان ادبی به شکل‌های مختلف مطرح کرده‌اند، هم آن دسته از ایشان که نقد آثار ادبی را بدون ارجاع به تاریخ ناممکن می‌دانند (مانند تاریخ‌گرایان سنتی و نوین) و هم آن کسانی که اصولاً تاریخ را مقوله‌ای نامرتبط با فهم معانی متون ادبی محسوب می‌کنند (مانند فرمالیست‌های روس و منتقدان نو در آمریکا). حضور مستمر و در عین حال بحث‌انگیزِ مفهوم «تاریخ» در نظریه‌های ادبی نشان می‌دهد که تاریخ همواره در زمره‌ی اساسی‌ترین موضوعاتی بوده که نقد ادبی خود را ناگزیر از مواجهه و تعیین نسبتش با آن دیده است.

هم‌رسانی این مطلب:

دیدگاهی بگذارید!

avatar
  دنبال کردن  
آگاهی از