در واقع شما میخواهید بفرمایید که همزمانِ خوانش تنگاتنگ و دقیق متن، معرفتهای فرامتنی هم همواره مورد توجه هر منتقد ادبی قرار میگیرد.
پاینده: همینطور است. اگر به مطالعات فرهنگی توجه کنیم، پیوند حوزهی ادبیات و حیات اجتماعی را میتوانیم مستقیماً ببینیم. بهراستی چرا این پیوند شکل گرفته؟ چون اساساً بنیان تفکر نقادانه در مطالعات ادبی این است که متن ادبی دلیلی برای فکر کردن به حیات فردی و اجتماعی است. البته متن ادبی باید افاده لذت کند؛ اما علاوه بر لذت، متن باید ما را حساس کند به اینکه اطرافمان چه میگذرد، که واقعیتهای زندگی روزمره چگونه در ذهن ما بازتاب مییابند. همین تفکر است که ما را به این حساسیت میاندازد که دربارهی آیندهی خودمان برنامهریزی کنیم. مطالعات فرهنگی از این منظر ضرورت دارد که اهمیت فراتر رفتن از متن و رمزگشایی از فرهنگ با استفاده از متون ادبیات و روشهای نقد ادبی را برجسته کرده است.
پرسش بعدی درباره آسیبهای نقد ادبی در ایران است. شما تنها شخص در نظام آکادمیک و دانشگاهی ایران هستید که مشغول به تدریس نظریهها و نقد ادبی هستید و درس نظریه و نقد ادبی را در دانشگاه خواندهاید، یعنی این رشتهی تخصصیتان بوده است. کسانی که در دانشگاههای ایران نظریه و نقد ادبی درس میدهند در بهترین حال دانشآموختههای ادبیاتهای خارجی هستند، تعداد اندکی هم ادبیات تطبیقی خواندهاند. این امر بهویژه قبلتر مشکلاتی را برای جامعهی دانشگاهی ایران به وجود آورده است، اگرچه کارهای بسیار ارزشمندی در ترجمه و بهندرت تألیف در این زمینه صورت گرفته. موضوع دیگر اینکه شما در اغلب کارهایی که میکنید شاید به خاطر نبود آن پیشینهی نظری در ایران و نبود آن آشناییهایی که باید از قبل میبود، نظریه را قبل از نقد، نظریههایی که بنیان آن را نقد شکل میدهد، به زبانی بسیار راحت توضیح میدهید، بعد همان نظریه را خیلی جالب اجرا میکنید یا براساس آن نظریه متن را تحلیل میکنید. با هر نظریهای هم نمیتوان سراغ هر متن رفت و این را در کارهای شما میبینیم، مثلاً در «سه قطره خون» هدایت شما عامدانه با یک آگاهی خیلی دقیق سراغ نوعی از خوانش روانکاوانه رفتید. متنهای دیگر شاید به این سهولت به خوانش روانکاوانه تن نمیدهد. اغلب کارهایی که در ایران شده از نظر شکلی شبیه کارهای شماست، به ویژه مقالههایی که به اسم «علمی ـ پژوهشی» میشناسیم، یعنی اول مقدماتی میچینند، یک نظریه را توضیح میدهند و بعد متن را تحلیل میکنند و نتیجهای حاصل میشود. اما این مقالات مکانیکی به نظر میآیند و هیچچیز تازهای از متن به مخاطب منتقل نمیکنند. میخواستم بدانم دلیل این موضوع چیست. چون بعضی از استادان دانشگاه و آنهایی که به حوزهی نقد ادبی علاقه دارند، فکر میکنند یکی از آسیبهای کنونی جامعهی ایران میتواند نظریهزدگی باشد. نظریه جای بسیاری از تحقیقات را گرفته است. مثلاً کسی میخواهد دربارهی ادبیات حماسی ایران کار کند، بدون اینکه پیشینهی ادبیات حماسی را بداند، همه متنها را ببیند، مثلاً روی شاهنامه فردوسی مقالهای فرویدی یا لاکانی مینویسد، همان شخص در سطح اولیه از خواندن متن عاجز است و آشنایی چندانی با ادبیات حماسی هم ندارد. این دلیل خاصی دارد؟ چون در آغاز راه هستیم اینطور است یا به عوامل دیگری مربوط است؟
پاینده: در خصوص بخش اول پرسشتان باید بگویم موافق این هستم که نقد ادبی جدید در کشور ما اغلب توسط کسانی معرفی میشود که در ادبیات غیرفارسی تخصص دارند، ادبیات انگلیسی به طور خاص یا ادبیات تطبیقی خواندهاند. با این حال نباید کسانی را که به هر صورتی به پاگیری تفکر نقادانه در حوزهی مطالعات ادبی کمک کردهاند نادیده گرفت. اگر سهم کسانی که در ادبیات خود ما تخصص دارند در این زمینه کمتر است، علت نوع تدریسی بوده که آنها خودشان دریافت کردهاند. این استادان فعلی خودشان زمانی دانشجو بودند و با آنها متنهای کلاسیک کار شده، آن هم به این ترتیب که از منظر فقهاللغه معنای واژهها یا ریشهی واژهها به آنها توضیح داده شده، همچنین زمینهی تاریخی شکلگیری این متن برایشان تبیین شده است. آنها هم اکنون که خود مدرس ادبیات شدهاند، به طور طبیعی در تدریسشان به این سمت میروند.
مواجههی خود من با نقد ادبی زمانی بود که برای ادامهی تحصیل مجبور شدم نقد ادبی یاد بگیرم، دورهی فوقلیسانس در دانشگاه تهران پایاننامهام تحت عنوان «کاربرد زبانشناسی در نقد ادبی» بود، اما موقعی که برای ادامهی تحصیل به انگلستان رفتم، خواستم نقد ادبی را ادامه بدهم، دیدم کلیدواژهی نقد، «مطالعات فرهنگی» است. اسم مطالعات فرهنگی هرگز در زمانی که در ایران دانشجو بودم، برده نشد.
در خصوص پرسش دوم باید گفت که نقد ادبی یک کار مکانیکی و صرفاً اِعمال کردن یک نظریه نیست. چنین کاری بیروح و خشک است. آنچه شما نظریهزدگی مینامید، حاصل همان رویکرد خشک و بیروح است. ولی به این موضوع هم باید توجه کرد که هر منتقدی نقد خود را باید لزوماً در چهارچوبی نظری انجام دهد. نقد بیپایه، نقد نامستند، نقدی که از مفاهیم و روششناسیهای نظری استفاده نمیکند، همان شکلی از نظر دادن است که مردم عامی هم انجام میدهند. کسانی هم که هیچ آشنایی با نقد ادبی ندارند وقتی درباره آثار ادبی و فیلمهای سینمایی نظر میدهند، تصور میکنند که دربارهی آن آثار یا فیلمها نقدی به دست دادهاند. ولی تفاوت منتقد ادبی و پژوهشگر نقد ادبی با مردم عامی در این است که او نظر شخصی خودش را نمیدهد، بلکه براساس نظریه خوانشی متقن و علمی از متن ارائه میدهد. پس چهارچوب نظری لازم است. اما آنجایی اشکال پیش میآید که بعد از اِعمال کردن نظریه به متن، مقاله را تمامشده محسوب کنیم. پرسشی که نویسندگان مقالات موسوم به «علمی ـ پژوهشی» باید پاسخ بدهند این است که: بسیار خب، شما نظریه را بهاصطلاح «پیاده کردید»؛ حالا بعد از این چه؟ این کار چه فایدهای دارد؟ با نوشتن این مقالات چه خدمتی به فرهنگ یا ادبیات ما میشود یا چه کمکی به حل مسائل فرهنگی جامعه میشود؟
من در کار خودم سعی کردهام این بخش دوم را برجسته کنم تا ربط بین نقد ادبی و مسائل فرهنگی و اجتماعی را نشان بدهم. مثلاً در کتاب گشودن رمان فصلی را به بینامتنیّت اختصاص دادم، چرا که میدانم بینامتنیّت یکی از کلیدواژههای نقد ادبی جدید است. خیلیها در ایران دوست دارند با این نظریه آشنا بشوند و بتوانند آن را در مطالعات ادبی به کار ببرند. لذا تنگسیر را از منظر بینامتنیّت بررسی کردم، اما در این بررسی به اِعمال کردن مفهوم بینامتنیّت و سایر مفاهیم وابسته به آن بسنده نکردم، بلکه خواستم امکانات بینامتنیّت در تولید متن ادبی یا امکانات مفهوم بینامتنیّت برای فهم وضعیت امروزین ادبیات را تبدیل به یک پرسش برای خواننده کنم. پس اینجا عمل مکانیکی در کار نیست. اگر مفهوم بینامتنیّت را صرفاً توضیح داده بودم و در خوانشم از تنگسیر به کار برده بودم، حاصل کار فقط یک نوع کار آزمایشگاهی میبود.
درباره آسیبشناسی نقد ادبی در ایران به برنامهی دانشگاهی اشاره کردید، غیر از آن دو واحد اندک در دوره کارشناسی، در سالهای اخیر چند گرایش در وزارت علوم تصویب شده است. گرایشی در دورهی کارشناسی ارشد تعریف شده به نام «ادبیات معاصر فارسی» که سرفصلهایی از این قبیل دارد: جریانشناسی شعر معاصر فارسی، جریانشناسی نثر معاصر فارسی، تحلیل متون شعر معاصر فارسی، تحلیل متون نثر معاصر فارسی و سیر تحقیقات ادبی معاصر فارسی که اشارهی مستقیمی به نظریهها ندارد مگر اینکه کسی دانشش را داشته باشد و بخواهد اجرا کند، اما سرفصلهای گرایش «نظریه و نقد ادبی»، که تازگی در دورهی کارشناسی ارشد تصویب شده، از این قرار است: تطور متون شعر فارسی، تطور متون نثر فارسی، ساخت دستوری زبان فارسی، نظریه و نقد ادبی در ایران و جهان اسلام تا دورهی مشروطه، بلاغت کاربردی، متون نظم و نثر عربی. گرایش دیگری به نام «گرایش روایی» وجود دارد که درسهای اصلی آن سیر تحول انواع ادبیات روایی فارسی، مأخذشناسی و روش تحقیق در ادبیات روایی فارسی، تحلیل و بررسی داستانهای عیاری و پهلوانی فارسی، بررسی و شناخت داستانهای رمزی فارسی، تحلیل و بررسی رمانسها و داستانهای غنایی فارسی است.
این سوال از این روست که شما به واسطه فعالیتهای دانشگاهی در حال رواج دادن نظریه و نقد ادبی در دانشگاه هستید. هر چند که در بیرون از دانشگاه کارگاه تشکیل میدهید و مقالههای بسیاری در مجلات غیردانشگاهی نوشتید، بخش عمدهای از فعالیتهای شما کار آموزشی در دانشگاه است. نظرتان دربارهی این سرفصلها چیست؟ آیا ما واقعاً متخصصهای این گرایشها را داریم؟
پاینده: بسیاری از این سرفصلها صورت مشابهی از همانهایی است که در درسهای دوره لیسانس ادبیات فارسی ارائه شده است، مثلاً به بلاغت تحت عناوین دیگر در دوره لیسانس و فوقلیسانس پرداخته شده است. این سرفصلها شکلدهنده رشتهی نظریه و نقد ادبی نیست. همین که این رشته را یک گرایش تعریف کردهاند محل اشکال است. الان یکی دو دهه است که در کتابهای جدید نقد ادبی، صحبت از «نظریه» میشود نه «نظریهی ادبی». علت این است که نظریههای نقد ادبی آنقدر میانرشتهای شدهاند که لفظ «ادبی» از آن برداشته شده. مثلاً اگر شما روایتشناسی بدانید، میتوانید مراکز خرید را از منظر روایتشناسانه بررسی و معلوم کنید که معماری این مراکز، یا چیدمان کالاها در ویترینها یا موسیقیای که در داخل مغازههای این مراکز پخش میشود و موضوعات نظیر اینها، چه روایتهایی از زندگی اجتماعی ما به دست میدهند. این ماهیت میانرشتهای در سرفصلهایی که شما نام بردید به چشم نمیخورد، بلکه همان درسهایی که دانشجو در مقطع قبلی خوانده است دوباره با عناوینی مشابه یا مترادف به او ارائه شدهاند. متونی هم که قرار است مطابق با این سرفصلها تدریس شوند همان متون ادبیات کلاسیک هستند، در حالی که در نظریه و نقد ادبی جدید تعریف بسیار متفاوت و شاملشوندهای از «متن» داریم که متون غیرمکتوب را هم در بر میگیرد (مثلاً متون شنیداری ـ دیداری یا متون چندرسانهای). از نظر من نظریه و نقد گرایش نیست بلکه رشته است، رشتهای بینابین ادبیات و سایر علوم انسانی.
بخش عمدهای از نظریهها و نقد ادبی معطوف به ادبیات مدرن است، شکلهای مدرنی مانند رمان، داستان کوتاه، داستانک. خواستم ببینم شما چه رابطهای بین میزان نقدهای منتشر شده در ایران و میزان ادبیات مدرن منتشر شده در ایران میبینید؟ برخی معتقدند خیلی از ویژگیهای جامعهی مدرن در ایران وجود ندارد. بنا بر این، اصلاً رمانهای موفقی نمیتوانیم بنویسیم، حتی بسیاری از داستانهای کوتاه صرفاً براساس تکنیک نوشته میشوند. میخواهم بدانم آن حجم از ادبیات منتشر شده قابل تأمل است؟ و اگر هست با میزان نقدهای مبتنی بر نظریه سازگاری دارد؟ و اینکه چشمانداز قالبهای نوین و مدرن ادبی و نقد ادبی را در ایران چگونه میبینید؟
پاینده: انتشار کتابهای نظریه و نقد ادبی در حاشیه خود حُسن دیگری هم دارد. خارج از محیط آکادمی کسانی مثل شاعران و نویسندگان و فیلمسازان و … که دستاندر کار آفرینش ادبی هستند و متون ادبی تولید میکنند، آنها هم به نظریههای جدید توجه نشان میدهند، چرا که با اشراف به این نظریهها راههای بهتری برای غنیتر کردن متن و گنجاندن معانی تلویحی درون آن مییابند. بنا بر این تولید در این زمینه مسلماً به شکوفایی ادبیات کمک میکند. ولی با این دیدگاه مخالفم که نقد ادبی صرفاً برای کاربرد در ادبیات معاصر است. برای مثال، یکی از دانشجویانم از منظر مفهوم فردانیت در اندیشه یونگ، که دیدگاهی روانشناختی است، دست به بازخوانش دیوان شمس زده است. یا شاهنامه را از منظر نظریهی فوکو راجع به قدرت تحلیل میکنند، یا غزلیات حافظ را از منظر تحلیل انتقادی گفتمان بررسی میکنند. جای تعجب است که در دانشگاه تا صحبت از نقد ادبی میکنیم، میگویند «این که مربوط به ادبیات جدید است؛ برای ما ادبیات کلاسیک مهم است و به نقد ادبی هم نیازی نداریم.» در حالی که نقد ادبی به ما امکان میدهد متون کلاسیک را دوباره و با نگاهی دیگر بخوانیم و لایههایی از معنا را که تا امروز به آنها توجه نداشتیم کشف کنیم. از دیدگاه من نقد ادبی برای مطلقِ زندگی است و هم در ادبیات کلاسیک کاربرد دارد و هم ادبیات جدید.
جناب آقای دکتر لطفاً سخن پایانی را بفرمایید.
پاینده: خیلی سپاسگزارم که به موضوع نقد ادبی توجه کردید. نقد ادبی برای حساس کردن ما به زندگی است. تخیل، خواه در رمان، خواه در یک فیلم سینمایی، راهی برای نزدیک شدن به جنبههای ناپیدای زندگی است. اگر نقد ادبی روشی برای پی بردن به این جنبهها در اختیار ما قرار دهد، آنگاه باید بگوییم مبادرت کردن به نقد در واقع کنشی انسانی است و ناگفته پیداست که باید از آن حمایت کرد.
دیدگاهی بگذارید!