کتاب روایت که در مهر ماه ۱۴۰۰ منتشر شد، در آذرماه همین سال به چاپ دوم رسید.
آنچه در زیر میخوانید، بخشی از فصل سوم این کتاب است:
بسیاری از نظریهپردازان روایت بیشازپیش اعتقاد پیدا کردهاند که یکی از اصلیترین انگیزههای علاقهی مهارنشدنیِ ما به داستانگویی و داستانشِنَوی این است که نفوذ به زندگی درونیِ دیگران برایمان بسیار جذابیت دارد. بهویژه نظریهپردازان روایتشناسیِ شناختی استدلال میکنند که روایت به ما امکان میدهد افکار و احساسات بیانناشدهی دیگران را بفهمیم و دریابیم که چه استنباط متفاوتی از رویدادها دارند. به نظر میرسد این دیدگاه بهمراتب فراتر از اندیشیدن به جایگاه و جهتگیری خوانندهی داستان یا تماشاگر فیلم نسبت به وقایع و شخصیتهای روایت است. مثلاً دیوید هِرمن با استناد به نظریهی «جهانهای ممکن»، اصطلاح «کانونیسازی فرضی» را برای تبیین موقعیتهایی ابداع کرد که خواننده یا مخاطب ترغیب میشود به این موضوع بیندیشد که اگر کسی هنگام وقوع رویدادی در صحنه حضور داشت و آن را مشاهده میکرد، دقیقاً چه چیز را میدید. صَرفِنظر از اینکه چنین شناخت یا چنین تجربهای چگونه برای خواننده میسّر میشود، به نظر میآید ما انسانها دائماً در جستوجوی «دریچههایی هستیم که فهم حیات روانی موجوداتِ دارای قدرت درک و برخوردار از احساسات و عواطف را برایمان امکانپذیر کند»، حتی هستندههای پویانماییشده [در کارتونها]، گونههای زیستیِ غیرانسان یا موجودات فراطبیعی.
دیدگاهی بگذارید!