گروه «تاریخ و همکاریهای میانرشتهای» پژوهشکدهی تاریخ اسلام در روز هفتم آذرماه ۹۴ نشستی علمی برای بررسی اندیشههای هِیدن وایت، نظریهپرداز پسامدرن تاریخ، برگزار کرد. سخنرانان این نشست عبارت بودند از هاشم آغاجری، حسینعلی نوذری و حسین پاینده که هر یک از منظری به معرفی آراء هِیدن وایت پرداختند: آغاجری با تأکید بر نظریههای تاریخ، نوذری با تأکید بر نظریههای سیاسی و پاینده با تأکید بر نظریههای نقد ادبی. متعاقباً گزارش مفصلی از این نشست در صفحهی اندیشهی روزنامهی شرق (۹۴/۱۰/۱۲) منتشر شد. آنچه در پی میآید متن سخنان حسین پاینده در این نشست است که با عنوان «تاریخنگار به منزلهی مترجم: تأملی در نظریهی فراتاریخ هِیدن وایت» ارائه شد.
تأملی در نظریهی «فراتاریخ» هِیدن وایت
هِیدن وایت نظریهپردازی است که آثارش نه فقط به حوزهی مطالعات تاریخ، بلکه همچنین به حوزهی مطالعات ادبی و مطالعات فرهنگی مربوط میشود. دیدگاههای او دربارهی متنبودگیِ تاریخ و اینکه کتابهای نوشتهشده به قلم تاریخنگاران را میتوان نوعی روایت داستانیِ رمانمانند محسوب کرد، باعث شده است که آراء و اندیشههای او فراتر از رشتهی تاریخ، در نظریههای پسامدرنیستی دربارهی ادبیات نیز کاربرد وسیعی داشته باشد، چندان که میتوان نظریهی «فراتاریخ» او را مصداق بارزی از رویکردهای میانرشتهای (بینابین تاریخ و نقد ادبی) دانست. وایت تفکری التقاطی دارد و آبشخورهای فکری او را باید در اندیشههای طیف متنوعی از متفکران همچون ویکو، هگل، فوکو و دریدا جست. دیدگاه او در خصوص گفتمان تاریخی، هم نسبتی با شیوهی رماننویسی نویسندگان مدرنیست (همچون جویس و ولف) و نظریهپردازیِ منتقدان ادبی (همچون آورباخ، رولان بارت و نورتروپ فرای) دارد و هم نسبتی با آراء متفکران اگزیستانسیالیست (همچون سارتر و کامو) و اندیشههای روانکاوان (همچون فروید و لکان). دستاورد اصلی هِیدن وایت عبارت است از درآمیختن تاریخنگاری با نظریهی ادبی به منظور فراهم آوردن زمینهی جامعی برای ادراک رواییِ جنبههای تاریخی، اجتماعی و فرهنگی جهان پیرامونمان.
اگر بخواهیم طرحی کلی از آراء وایت در باب تاریخ و تاریخنگاری به دست دهیم، میبایست به سه رکن اساسی اندیشهی او اشاره کنیم که بدین قرارند:
۱. واقعیت را میتوان نوعی متن محسوب کرد. از این رو، همان راهبردهایی که برای تفسیر متون (اعم از نوشتاری و جز آن) به کار میبریم، همچنین در فهم واقعیت کاربردپذیرند. خوانندهی آشنا با نظریههای جدید در حوزهی نقد ادبی به این نکته توجه دارد که وایت اصطلاح «متن» را به معنایی گسترده و تعمیمیافته به هر گونه نظام نشانگانی اطلاق میکند که واجد رمزگانی فرهنگی است. از این منظر نو، متن میتواند نوشتاری نباشد.
۲. واقعیت همواره ماهیتی برساخته دارد. این اصل موضوعه، شاید در حوزهی تاریخ و تاریخنگاری تعجب مورّخان پوزیتیویست را برانگیزد، اما برای کسانی که با تفکر فوکو و بویژه با تعریف او از گفتمان آشنا هستند، مایهی تعجب نیست. اگر گفتمان را چهارچوبی برای فهم و تفسیر جهان پیرامون بدانیم (چهارچوبی البته زبانی)، آنگاه باید گفت هر آنچه واقعیت پنداشته میشود صرفاً تفسیری گفتمانی است که ذهن سوژه به اُبژه الصاق میکند. برحسب این دیدگاه، واقعیت امری پیشینی نیست که سوژه آن را به سادگی «درک کند»؛ دقیقتر آن است که بگوییم سوژه با تفسیر یا معنای ضمنیای که به واقعیت میدهد، آن واقعیت را برمیسازد.
۳. معرفت تاریخی لزوماً ماهیتی گفتمانی دارد. اگر معرفت از ذهن سوژه حاصل میآید و اگر هیچ ذهنی عاری از شالودههای گفتمانی نیست، پس هر معرفتی به تاریخ ماضی حتماً واجد سویههای گفتمانی است. تاریخ گذشته، نه در خلاء بلکه در چهارچوبهای ذهنی تاریخنگاران نوشته میشود و به همین سبب معرفتی که تاریخنگاران از گذشته به دست میدهند، با گفتمانی که آگاهانه یا اغلب ناخودآگاهانه تحت سلطهاش هستند درمیآمیزد. از اینجا میتوان نتیجه گرفت که هیچ مورّخی نمیتواند «بیطرفانه» تاریخ بنویسد.
یکی از آبشخورهای فکری هِیدن وایت، تفکر واسازانهای ژاک دریداست. او به تأسی از بحث دریدا در خصوص متافیزیک حضور، استدلال میکند که تاریخنگاری سنتی بر اساس تقابل دوجزئی «زمینهی تاریخی/واقعه» صورت میگیرد. مطابق با این پارادایم، برای فهم هر رویداد تاریخی میبایست ابتدا «زمینهی تاریخی» آن را رویداد را بشناسیم، همچنان که در شیوههای قدیمی و منسوخشدهی تدریس ادبیات هم تأکید میشد هیچ اثر ادبیای را نمیتوان فهمید مگر اینکه ابتدا با زمینهی تاریخی و اجتماعی نوشته شدن آن آشنا شویم. تاریخنگاری همانا عبارت است از قرار دادن «واقعه» در «زمینه». به همین سبب، در کتابهای تاریخنگاران، اغلب توصیفهای بسیاری مشروحی از «اوضاع» یا «شرایط تاریخی» گنجانده میشود و بعد شرحی از «واقعه». مطابق با اندیشهی دریدایی، جزء اولِ تقابلهای دوجزئی همواره بر جزء دوم برتری و رجحان داده شده است. مصداقهای این وضعیت را در تقابلهایی همچون «مذکر/مؤنث»، «غرب/شرق»، «سفید/سیاه» میتوان دید. به طریق اولی، تاریخنگاری همواره «زمینهی تاریخی» را مهمتر از «واقعه» فرض میکند. در واقع، پیشفرض تاریخنگاری این است که بدون جزء اول نمیتوان جزء دوم را فهمید. وایت در مشهورترین کتابش با عنوان «فراتاریخ»، همین دوبودگی و تقابل دوجزئی را واسازی میکند. به اعتقاد وایت، تاریخنگاران تلویحاً این برنهاد را ترویج میکنند که حقیقت با عینیتگرایی متناظر است و تلاش خود برای معلوم کردن «زمینهی تاریخی» را بخشی از این عینیتگرایی میدانند، غافل از اینکه عینیت همواره تابعی از ذهنیت است. چنانکه پیشتر متذکر شدیم، سوژه است که اُبژه را بر پایهی شالودهی گفتمانیِ ذهنیتِ خودش معنا میکند. بنابر این، هیچ شرحی از زمینهی تاریخی رویدادهای گذشته نمیتواند عینی باشد. از همینجا، وایت نتیجه میگیرد که معرفت تاریخی نباید نسبتی با ارزشگذاری داشته باشد. هر گاه عنصر ارزشگذاری در ملاحظات تاریخپژوهان ملحوظ شود، بلافاصله و ناگزیر معرفتی که آنان از گذشتهی تاریخی به دست میدهند، نسبی و اعتباری میشود.
وایت استدلال میکند تاریخنگاران به حقایق تاریخی دسترسی ندارند و هیچ مقدار پژوهش تاریخنگارانه نمیتواند چنین دسترسیای را به طور مستقیم یا کامل امکانپذیر کند، بلکه این حقایق توسط آنان برساخته میشود. به اعتقاد او، حقیقت تاریخی عبارت است از واقعهای که تاریخنگار به شکلی روایی توصیف میکند و لذا همیشه ماهیتی کاملاً زبانی دارد. تاریخنگاری با این پیشفرض مغلطهآمیز انجام میشود که «واقعهی تاریخی» و «حقیقت تاریخی» عین یکدیگرند. با خواندن کتاب تاریخ میتوان به رویدادی تاریخی وقوف پیدا کرد یا «حقیقتِ» آن را دریافت. اما در این پیشفرض مغالطهای صورت گرفته است که معمولاً مغفول میمانَد: «واقعه» (که به ساحت واقعیت تعلق دارد) با «حقیقت» (که در قلمرو گفتمان است) خلط میشود. تاریخنگاران مدعیاند که رخدادهای واقعاً حادثشده را بررسی میکنند و حاصل کارشان برملا شدن «حقایق مسجل تاریخی» است، حال آنکه هر رویداد تاریخی جایگاهی وجودشناختی در جهان بیرونی داشته است که اکنون با گذشت زمان دیگر ندارد و لذا نمیتوان چندوچونش را سنجید. در غیاب این وجه وجودشناختی، آنچه تاریخنگاران «حقیقت مسلم» مینامند صرفاً برساختههای زبانیِ خودشان از رویدادهاست. وایت از جایگاه نظریهپرداز پسامدرنیست استدلال میکند که نوشتههای مورّخان همگی ماهیتی زبانی دارد. میدانیم که در تفکر نظریهپردازان ساختارگرا و پساساختارگرا، بر این اصل مهم در زبانشناسیِ سوسوری صحّه گذاشته میشود که هیچ دالی رابطهای طبیعی و ذاتی با مدلول ندارد، بلکه از منطقی کاملاً منعندی (قراردادی یا عرفی) پیروی میکند. اگر روایتهای تاریخی نوعی متن هستند و سازوکارهای معناسازانهی زبان در آنها مصداق پیدا میکنند، میتوان گفت که برساختههای روایی و لاجرم زبانیِ تاریخنگاران از گذشته جنبهی وجودشناختی ندارد، بلکه یکسره گفتمانی است. تاریخنگاران در واقع رخدادهای گذشته را تفسیر میکنند و تفسیرِ ناگزیر گفتمانیشان را عین «حقیقت مسجل تاریخی» میپندارند. عبارت آشنای «حقایق مسلم تاریخی» که بارهاوبارها در کتابهای تاریخی به چشم میخورَد، گفتمان مستتر در بازگوییِ تاریخ را پنهان میکند تا بدین ترتیب گزارههای تاریخنگاران دربارهی گذشتهی سپریشده عینیتمبنا جلوه کند. کار تاریخنگاران عبارت است متنی کردن گذشته. گذشته بدون بازنماییهای متنیشدهاش وجود ندارد. به عبارت دیگر، فرقی است بین «گذشته» و «تاریخ». گذشته به اعتبار سپری شدنش هرگز نمیتواند سنجیده شود. اگر شرحی از تاریخ برایمان «درست» جلوه میکند، در واقع روایت خاصی به قلم یک روایتگر (تاریخنگار) از بقیهی روایتها دربارهی همان برههی تاریخی برایمان قانعکنندهتر بوده است، نه اینکه ما به حقیقتی مسجل دربارهی آن مقطع از تاریخ پی برده باشیم که صحّتش سنجیده و تأیید شده باشد. آنچه «تاریخ» میپنداریم در واقع گذشتهای است که روایت میشود و از حدوثشدگی به متنیشدگی گذار میکند. کتابهای تاریخ نوعی نوشتار ادبیاند که این گذار را با استفاده از فنون و صناعات ادبی امکانپذیر میکنند. از این رو، به زعم هِیدن وایت مهمترین هدف نظریهی تاریخ عبارت است از مطالعه دربارهی قواعد و عرفهایی که تاریخ را روایتمند میکنند. چنین مطالعهای باید معلوم کند که کدام راهبردهای بلاغی در روایتهای مورّخان از گذشتهی سپریشده به کار گرفته میشود. از نظر او، روایتمند کردن تاریخ مستلزم بهکارگیری چهار صنعت ادبی است که عبارتاند از: استعاره، مَجاز مرسل به علاقهی لازموملزوم، مَجاز مرسل به علاقهی جزءوکل، و آیرونی. وایت به ویژه بر کارکرد آیرونی در کتابهای تاریخ تأکید میکند زیرا برخلاف سه صنعت دیگر که همگی امکانپذیر بودنِ فهم امور از طریق زبان را مفروض تلقی میکنند، آیرونی معضلهی زبان و مناقشهپذیر بودن هر گونه شناخت زبانی را به نمایش میگذارد.
روایتهای تاریخنویسان از گذشتهای که به سبب سپری شدنش دیگر به طور بلافصل در دسترس نیست و نمیتواند بررسی شود، حکم برساختههایی داستانمانند را دارد که به ادبیات داستانی (خصوصاً رمان) شبیهاند. به راستی آیا تفاوتی است بین کاری که رماننویس و تاریخنگار انجام میدهند؟ رماننویس موضوعی معیّن را برمیگزیند و شخصیتها و رویدادهای معیّنی را در کانون توجه خواننده قرار میدهد. هر گزینشی مستلزم حذف است. به بیان دیگر، انتخاب موضوعی خاص، یا شخصیتها یا رویدادهایی خاص، یعنی حذف موضوعات و شخصیتها و رویدادهایی دیگر. تاریخنگار هم موضوعی معیّن در گذشته را برمیگزیند و رفتار شخصیتها همچنین وقایعی خاص را روایت میکند. او هم در روایتش دست به حذف برخی شخصیتها و رویدادها میزند. شیوهی بیان هر دو، روایتگری است، هرچند که یکی (رماننویس) آشکار میگوید که روایتش از تخیل برآمده است و گزارش تاریخی نیست، اما دیگری اصرار دارد که روایتش نه حاصل تخیل بلکه آینهای است که وقایع گذشته به روشنی در آن بازتابانده شدهاند. هر دو پیرنگسازی میکنند (طرحی داستانی به روایتشان میبخشند) و روایت هر دو واجد درونمایه است. در رمان، درونمایه جنبهای ناپیدا از فرهنگ یا حیات روانی انسان را برملا میکند و در کتاب تاریخ، درونمایه همان دیدگاهی است که مورّخ دربارهی رویدادی در گذشته یا عملکرد اشخاص در برههای از تاریخ یا در جریان واقعهای معیّن القا میکند. در یک کلام، کتاب تاریخ همانقدر مصداق روایت است که رمان. هر رمان به روایتی از گذشته شباهت دارد و هر کتاب تاریخ مانند رمان است. تاریخنویس عناصر داستان را به عاریت میگیرد تا گذشته را به شکل متنی داستانی برای مخاطب روایت کند و ابزاری که رماننویس برای خلق داستان به کار میبرد دقیقاً همان عناصری هستند که تاریخنویس برای بازگوییِ رویدادهای گذشته استفاده میکند. از این بحث ضمناً معلوم میشود که اگر شرح تاریخی حکم نوعی داستاننویسی را دارد، پس نقد ادبی ابزاری است که همچنین میتواند برای بررسی تاریخ به کار گرفته شود.
وقایع تاریخی برحسب اینکه تاریخنگار به چه گفتمانی تعلق داشته باشد، به شکلهای مختلف در کتابهای تاریخی روایت میشوند. به همین دلیل، هیچ رویدادی در گذشته را نمیتوان نشاندهندهی معنایی یکتا یا دائمی دانست. به طریق اولی، هیچ تاریخی را نمیتوان قطعاً و یقیناً «مشروع» محسوب کرد. مشروعیت تاریخی همواره میتواند محل منازعه و مجادله و مناقشه باشد و با هیچ ملاکی به طور نهایی تعیینشدنی نیست. همچنان که وایت در کتابی با عنوان مدارگانِ گفتمان: مقالاتی در نقد فرهنگی اشاره میکند، «دیگر نباید سادهپندارانه توقع داشته باشیم که گفتههای تاریخدانان دربارهی دورهای مفروض در تاریخ یا مجموعهای از رویدادها در گذشته، با مجموعهی پیشاپیش موجودی از ”حقایق محض“ [کاملاً] ”تطبیق“ کند، زیرا باید دریابیم که آن حقایق در ذات خودْ همان مسئلهای هستند که تاریخنویس … کوشیده است تا حلش کند» (وایت ۱۹۷۸: ۴۷). بازنمایی گذشته در کتابهای تاریخی شکلهای گوناگونی به خود میگیرد و دلالتها یا معانی متفاوتی به آن نسبت داده میشود. هر شکلی از بازنمایی گذشته با منافع خاصی ارتباط دارد. تاریخ حکم نوعی تفسیر گفتمانی از رویدادی حادثشده را دارد و منافع کسانی را بازمیتاباند که از آن گفتمان خاص کسب قدرت میکنند. بازسازی تاریخ غالباً با هدف مشروعیت بخشیدن به (یا مخالفت با) منافع کسانی صورت گرفته است که قدرت اجتماعی و سیاسی را در اختیار داشتهاند. تاریخنویسی یعنی صحّه گذاشتن بر قدرت یا مردود شمردن آن. در تاریخهایی که تاریخنگاران وابسته به حکومتها مینویسند، تلاش میشود به گفتمان رسمی مشروعیت داده شود. هنر این قبیل تاریخنگاران عبارت است از تولید تاریخ استعلایی. در آثار آنان، تاریخ در خدمت تثبیت حاکمیت و استمرار قدرت آن است. در تخالف با چنین تاریخنگارانی که همواره در تلاش برای جهانشمول یا یکتا جلوه دادن روایتهایشان از تاریخاند، وایت متقابلاً میکوشد تا به معرفتی متکثر از تاریخ برسد. اعتقاد به تکثر تاریخی هیچ سنخیتی با گزارههای ایجابی یا سلبی از این قبیل ندارد که «این تاریخ مطابق با واقعیت است» و «آن تاریخ تحریفشده است». روایتهای مورّخان از تاریخ، محل منازعهی گفتمانهای متفاوت و منافع قدرتمدارانِ مختلف است. تاریخپژوهی عرصهی رویارویی و جدال گفتمانهاست.
نقطهی تلاقی نظریهی وایت با دیدگاه فوکو همینجاست. از نظر هِیدن وایت، هر شرحی دربارهی رویدادهای گذشته تلویحاً بر اساس ملاکهای سیاسی و ایدئولوژیک و، در یک کلام، گفتمانی از قبیل «حق» و «باطل»، یا «بهنجار» و «نابهنجار» صورت میگیرد. معیارهای سنجش این قبیل مفاهیمْ در دورههای مختلف متغیر و بسیاری مواقع حتی متباین بوده است. گفتمان مشخص میکند چه کاری بهنجار است و چه کاری نابهنجار، چه چیز واقعیت دارد و چه چیز جعلی است، اصلاً چه موضوعی مربوط است و چه موضوعی نامربوط، حقیقت کدام است و دروغ کدام. وایت به تأسی از فوکو بر این اعتقاد است که هر دانشی در حوزهی علوم انسانی و کلاً هر معرفتی واجد دلالتهای سیاسی است. تاریخنگاری هرگز نمیتواند خود را از اتهام سیاسیگری تبرئه کند، حتی وقتی که تاریخنگارانه مصرانه اعلام میدارد که سیاسی نیست و با نگاهی «بیطرفانه» فقط تاریخ را «ثبت» کرده است.
تاریخ ایستا و جامد نیست، بلکه سیال و شکلپذیر است. مقصود از «جامد بودنِ تاریخ» این است که گویا هر رویداد تاریخی پس از رخ دادن به اتمام میرسد و از آن پس صرفاً به یک صورت میتوان ثبتش کرد و همگان صرفاً برداشتی واحد از آن دارند. اهمیت نظریهی فراتاریخ هِیدن وایت را از جمله و بویژه باید در این دید که تاریخ را از مقولهای جامد (عینی و ثابت) به مقولهای انعطافپذیر (ذهنی و متغیر) تبدیل کرد. دیدگاه وایت دربارهی متنبودگی تاریخ را همچنین میتوان بسط داد و افزود که تاریخنگار مترجمی است که «گذشته» را به «تاریخ» ترجمه میکند. در این قیاس، گذشته حکم متن مبدأ (متن به زبان اصلی) را دارد و تاریخ حکم متن مقصد (متن به زبانی که ترجمه میشود، یا حاصل ترجمه). تبدیل «گذشته» به «تاریخ» شکلی از ترجمه است. همچنان که یک متن واحد در ترجمهی مترجمان مختلف به شکلهای متفاوتی ترجمه میشود، گذشته نیز ترجمهی واحدی ندارد. گذشته میتواند به شکلهایی متکثر تبدیل به تاریخ شود.
دیدگاهی بگذارید!