روایتشناسانِ شناختی به پیروی از دیوید هِرمن، که در زمرهی برجستهترین نظریهپردازان این حوزه از مطالعات روایت است، میکوشند به این پرسش اساسی پاسخ دهند که: جهانهای داستانی چگونه مخاطب را مجذوب خود میکنند؟ هِرمن «جهان داستانی» (اصطلاح ابداعی خودش) را برابر با جهان تخیلیای نمیداند که داستاننویسان یا روایتسازان در داستانها و روایتهایشان خلق میکنند. البته هر نویسندهای با نوشتن داستان، جهانی خیالین میآفریند: شخصیتها، مکانها، رویدادها، … همهوهمه مخلوق قوّهی تخیل نویسندهاند؛ به بیان دیگر، وجود عینی ندارند، بلکه از جانب نویسنده تصور شدهاند. اما جهان داستانی به معنای تخصصیتری که هِرمن مراد میکند، بر اثر مشارکت خواننده خلق میشود. به عبارتی، جهان داستانی حاصل همکنشی میان نویسنده و خواننده است. نویسنده نشانههایی را در متن میگنجاند، اما آن نشانهها با فرایندهای ذهنی و شناختیِ خواننده معنادار و دلالتمند میشوند. جهان داستانی حاصل تداخل متقابل متن و ذهنِ ادراککنندهی آن متن است. پس متن (نشانههای نوشتاریِ چاپشده روی کاغذ، یا متن دیجیتالی در فضای مجازی، یا متن دیدگانی ــ شنیداریِ فیلم بر پردهی سینما، و . . .) حکم مادهی خام یا ساختمایهای را دارد که در ذهن خواننده/ مخاطب پردازش میشود تا بدین ترتیب جهان داستانی شکل بگیرد. در فرایند این پردازش، از یک سو روایت با تمام ویژگیهای شکلیاش (شخصیتهای خاص خودش، مکانهایش، رویدادهایی که در آن رخ میدهند، کشمکشهای خاصی که در روابط شخصیتها شکل میگیرند، نحوهی پایانبندی داستان، و غیره) همچون محرکی عمل میکند که با درگیر کردن ذهن مخاطب، او را به اندیشیدن سوق میدهد. از سوی دیگر، همهی تجربیات قبلی خواننده یا مخاطب از جهان واقعی، همراه با همهی باورهای گفتمانیِ او وارد برهمکنش با آن عناصر شکلی میشوند. حاصل این تلاقی و تداخل، معرفت یا شناخت خواننده/ مخاطب از جهان تخیلیای است که او را ناخودآگاه به یاد جهان واقعی میاندازد، شناختی که واکنشهای عاطفی و اندیشگانی هم در پی میآورد.
روایتشناسیِ شناختی صرفاً یکی از نحلههای متعددی است که همگی ذیل عنوان عامِ «روایتشناسی پساکلاسیک» گروهبندی میشوند و بقیهی این نحلهها که موضوعاتی از قبیل ترارسانهگی و روایتگری در رسانههای دیجیتالی را میکاوند نیز به همین میزان جذابیت دارند. نقطهی اشتراک همهی رویکردهای روایتشناسی پساکلاسیک، بهرغم تفاوتهایشان، عبارت است از: الف. تأثیرپذیری از نظریههای پساساختارگرا (بهویژه نظریهی واسازی)، و ب: گرایش به مطالعهی روایت در بافتاری میانرشتهای. در نتیجهی این تحولات و گذار از مرحلهی کلاسیک به پساکلاسیک، امروزه «روایتشناسی» به اصطلاحی تجمیعکننده تبدیل شده است که نهفقط رویکردهای برآمده از رشتههای مختلف را در بر میگیرد، بلکه با مبنا قرار دادن تعریفی همهشمول از مفهوم «روایت»، گسترهی مطالعات و نقد روایتشناسانه را از متون ادبی به طیف وسیعی از متون روایتی در حوزههای گوناگونی همچون روزنامهنگاری، حقوق، سینما، تاریخ، تئاتر، تولیدات رسانهای، رواندرمانی و غیره بسط داده است.
(بخشی از مقدمهی حسین پاینده بر کتاب روایت: مفاهیم بنیادی و روشهای تحلیل. تهران: انتشارات مروارید، ۱۴۰۰)
Previous
Next
دیدگاهی بگذارید!