آنچه در زیر میخوانید، بخش دوم (آخر) از مصاحبهی دکتر حسین پاینده با «اندیشهی پویا» است که در شمارهی اخیر این نشریه (بهمن ۹۹) منتشر شد.
۸. شما از تحریف آراء و اندیشههای فروید به عنوان یکی از انگیزههای خود در ترجمهی اصل آثار او یاد کردهاید. مهمترینِ این تحریفها چه بوده است؟
پاینده: به نظرم پاسخ مفصل و دقیق به این پرسش را میتوانید بهتر از گفتار من در مصاحبهها و نوشتارهای یکی از پرکارترین معرفیکنندگان روانکاوی در دورهی متأخر در کشور ما، یعنی آقای دکتر محمد صنعتی، بیابید. با ایشان همرأی هستم که بخش بزرگی از سوءتفاهمها و بدفهمیها از این نظریه در کشور ما، ریشه در معرفیهای نادقیق و سطحیای دارد که متأسفانه توسط برخی از اشخاص صاحبنام و بیتردید از جهاتی دیگر قابل احترام صورت گرفته است. این افراد، از اواخر دههی چهل خورشیدی و بهویژه در ابتدای دههی پنجاه در سخنرانیهایشان تصویری ناقص و حتی مخدوش از روانکاوی ارائه دادند که مطابق با آن گویا این نظریه فقط دربارهی امیال جنسانی است. بدتر اینکه آن اشخاص چنین القا کردند که روانکاوی هر گونه میدان دادنِ بیمحابا به امیال یادشده را مجاز میداند. این نوع معرفی نادرست با تمرکز بر مفاهیمی مانند «عقدهی اُدیپ»، البته باز هم با بدفهمی همین مفهوم، موجب آن شده است که حتی در کتابهای رسمی در نهادهای آموزشی از فروید بهعنوان مروج بیبندوباری اخلاقی نام برده شود. هیچ ادعای دیگری دربارهی روانکاوی و بنیانگذارش نمیتواند تا به این حد تحریفشده و عاری از حقیقت باشد. خودِ فروید در یکی از متونی که ترجمهاش را در کتاب «نظریهی روانکاوی» میتوانید بخوانید، در این زمینه چنین میگوید: «روانکاوی هرگز کلمهای در دفاع از باز کردن غُل و زنجیرِ غرایز که میتواند به جامعه صدمه بزند ابراز نکرده است. برعکس، این نظریه به ما هشدار و اندرز داده است که برخوردمان با این موضوع را تصحیح کنیم.» مایلم تأکید کنم که من از نیّات این اشخاص سخن نمیگویم، بلکه از آن تصویری از فروید و روانکاوی صحبت میکنم که بر اساس سخنرانیها و نوشتههای آنان در اذهان عمومی ما شکل گرفته است. به هر حال، همین تصویر مخدوش باعث شده است که حتی امروز هم روانکاوی بهمنزلهی یک رشتهی دانشگاهی در هیچیک از دانشگاههای ما تدریس نشود و آن کسانی هم که به سبب میانرشتهای بودن حوزهی فعالیتشان، مثلاً در نقد ادبی، به روانکاوی میپردازند با انواع مشکلات و محدودیتها و بلکه توبیخها و توهینها مواجه شوند.
۹. یکی از مشکلات مهم ترجمهی رسالهها و جستارهایی که شما در دو جلد مجموعه آثار فروید ترجمه کردهاید مسئلهی ترجمهی دستگاه واژگانی خاص متفکری چون فروید است. شما در انتهای هر دو جلد واژهنامهی مفصلی هم ارائه کردهاید. در این راه چقدر از تجربهی مترجمان پیشین بهره بردید و چقدر ناچار به نوآوری در واژهسازیهایی شدید و اساساً مهمترین چالش ترجمهی این رسالهها و جستارها برای شما چه بود؟
پاینده: بله، یکی از دشواریهای ترجمه از اندیشمندانِ صاحبنظر همین است که آنان برای بیان آراء و اندیشههایشان از مصطلحات جدیدی استفاده میکنند که خود ابداع کردهاند. دلیل آنها برای این کار موجّه به نظر میرسد: اگر میتوانستند برای بیان افکارشان از اصطلاحات موجود استفاده کنند که دیگر نیازی به نظریهپردازیهای جدید نداشتند. خودِ همین موضوع که آنها نظریههای جدیدی پرداختهاند به این معناست که مفاهیم و لذا تعابیر قبلی تکافو نمیکرده است. هر مترجمی هم که بخواهد از چنین اشخاصی ترجمه کند، باید آمادهی برخوردن به دشواریهایی باشد که از کاربرد همین اصطلاحات جدید ناشی میشوند. گاه فرایند ترجمه چند روز متوقف میماند تا شما ببینید در ترجمههای قبلی برای فلان اصطلاح چه معادلی به کار رفته بوده است. تازه در آن صورت هم بعید نیست به این نتیجه برسید که معادل قبلی اصلاً رسا یا درست نبوده و لازم است که خودتان دست به معادلسازی بزنید. گرایش من عموماً به این است که خودم معادل جدیدی نسازم، زیرا این کار به آشفتگی موجود در زمینهی معادلهای بهکاررفته برای اصطلاحات تخصصی دامن میزند. خواننده کتابی را در موضوعی میخواند و با اصطلاحاتی آشنا میشود، اما بعد وقتی کتاب دیگری در همان موضوع میخواند سر در نمیآورد که چرا معادلها اینجا فرق دارند. در واقع، خواننده ناگزیر میشود برای فهم کتاب دوم دائماً بررسی کند که این معادلهای جدید به جای کدام معادلها در کتاب قبلی به کار رفتهاند. به این دلیل، خودم ترجیح میدهم وقتی قبلاً معادل رسایی به کار رفته، یا معادلی بهمرور زمان کاملاً رواج پیدا کرده است، همان را به کار ببرم. اما در جریان ترجمهی این دو کتاب مکرراً به معادلهایی برخوردم که یا بسیار قدیمی و یا بهکلی نادرست بودند. برای مثال، در ازای اصطلاح sublimation قبلاً معادل «تصعید» به کار میرفت که الان برایمان رنگوبویی بیش از حد عربی دارد و به نظر میرسد ذائقهی واژگانیِ خوانندگان معاصر بیشتر به «والایش» نزدیک شده است. در جریان ترجمهی این آثار همچنین به اصطلاحات متعددی برخوردم که قبلاً در هیچ اثر ترجمهشدهای از فروید به کار نرفته بودند و لذا معادلی هم در زبان فارسی برای آنها پیشنهاد نشده و به کار نرفته بود. در مواجهه با این اصطلاحات ناگزیر در درجهی اول به سایر آثار فروید مراجعه کردم تا ببینم خودِ او چه تعریفی از معنای آنها به دست میدهد. سپس ضمن مشورت با برخی دوستان روانکاو از قبیل دکتر حسین مجتهدی و دیگران، کوشیدم معادلی برای آن اصطلاحات ابداع کنم. این بخش از کار بسیار وقتگیر بود، چون پیش رفتن ترجمه منوط به تصمیمگیری دربارهی همین قبیل اصطلاحات بود که در متون بعدی مرتباً تکرار میشدند. «برجاماندههای یادافزا»، «روانرنجوری گذشتهمبنا»، «تأثرپذیری عاطفی»، «تکانهی برآمده از آرزو»، «جنسانینگری»، «کامینهگزینی» و … برخی از معادلهایی هستند که ناگزیر خودم ابداع کردم. برای انتخاب یا درست کردن رساترین معادلها همچنین تقریباً به همهی فرهنگهای تخصصی روانشناسی مراجعه کردم، از جمله واژههای مصوب فرهنگستان. شاید برخی از معادلهایی که به ذهنم رسید و به کار بردم قبلاً در ترجمهای دیگر به کار رفته باشند که من ندانم. اما به هر حال تلاش کردم از این اصل پیروی کنم که اگر قبلاً معادل درست و قابلفهمی به کار رفته، همان را استفاده کنم و اگر هم چارهی دیگری نیست، دست به معادلسازی بزنم. واژهنامههای انگلیسی به فارسی و فارسی به انگلیسی را در پایان هر دو کتاب به دست دادهام تا مترجمان بعدی اگر آن معادلها را مناسب دیدند در ترجمههایشان به کار ببرند و بدین ترتیب آرامآرام به نوعی اجماع عملی دربارهی معادل اصطلاحات روانکاوانه نزدیک شویم.
۱۰. دو مجلدی که شما از آثار روانکاوانه و نقادانه فروید منتشر کردید شامل گزیدههایی (مستقل) از مهمترین آثار فروید است. آیا گام بعدی برای شما ترجمهی کامل آثار کلاسیک فروید مثل «پژوهشهایی درباره هیستری»، «تعبیر رویا»، «آسیبشناسی روانی زندگی روزمره» و «سخنرانیهای مقدماتی دربارهی روانکاوی» خواهد بود یا این پروژهی ترجمه را در همینجا خاتمهیافته میبینید؟
پاینده: آثاری که شما نام بردید همگی قبلاً به فارسی ترجمه شدهاند و از اکثرشان نیز بیش از یک ترجمه در دست داریم، ضمن اینکه باید در نظر بگیرید ترجمهی چنین آثاری فرایندی طولانی و مستلزم فراغت فکریای است که در فرهنگ ما کمتر پیش میآید. همچنین باید دید که آیا این آثار مشخص نیاز به ترجمهی مجدد دارند یا خیر. شخصاً به مترجمان آثاری که شما نام بردید ادای احترام میکنم و یقین دارم برای برگرداندن این متون به زبان فارسی زحمت وافر کشیدهاند.
۱۱. اشاره کردید که ترجمهی این آثار را سالها پیش آغاز کردید. به غیر از دشواریهایی که ترجمه کردن از متفکران بزرگی همچون فروید دارد، آیا هیچ مشکل دیگری در این سالها شما را از ادامهی کار مأیوس نمیکرد؟ چون ارزش ترجمه را بهخصوص در نظام دانشگاهی ما بهدرستی نمیدانند و بیشتر برای تألیف ارزش قائل میشوند.
پاینده: همانگونه که در پاسخ به پرسش اولتان توضیح دادم، ایدهی ترجمهی دو مجلدی که اکنون در پاییز سال ۱۳۹۹ منتشر شدهاند، در واقع پاییز سال ۱۳۷۳ و با فصلنامهی «ارغنون» در ذهنم شکل گرفت که بخشی از شمارهی سومش دربارهی مبانی نظری مدرنیسم به روانکاوی اختصاص داشت. مقدمهای که در آن شماره راجع به فروید نوشتم، همراه با دو اثری که از او ترجمه کردم، مرا به برداشتن باری ترغیب کرد که اکنون پس از ۲۶ سال زمین گذاشته شده است. مقصودم این نیست که ۲۶ سالِ تمام مشغول ترجمهی دو جلد کتاب بودهام، بلکه این فکر و تلاش که آن زمان شروع شد، سالها من را رها نکرد و در این مدت به تناوب و به رغم وقفههایی که همگی ناخواسته بودند، کار را ادامه دادم تا به سرانجام رسید. فصلی از رسالهی «خود و نهاد» را ترجمه میکردم و فصل بعدیاش به سبب همین وقفهها گاه تا چند ماه روی زمین میماند. شروع به ترجمهی مقالهی «شخصیتهای روانآزار روی صحنه» میکردم و درست میانهی راه مجبور میشدم ترجمهاش را چند ماه رها کنم. اختلالها در این کار عمدتاً ناشی از فرهنگ عقبافتادهای بود که قربانیاش هستیم. تمایل ندارم نمونهها یا جزئیات رویدادهایی را بازگو کنم که در این سالها هر کدام مدتی در روند انجام شدن این کار وقفه ایجاد کردند. همینقدر بگویم که در فرهنگ پُرتنش و ویرانگری زندگی میکنیم که آسایش فکری (مهمترین پیششرط انجام کارهای پژوهشی) را بهسهولت سلب میکند. تازه هر بار هم که پس از این وقفهها به کارتان بازگردید، باید وقت زیادی را صَرفِ بازیابی آمادگیای بکنید که با رها کردن کار در مقطعی از دست دادید. البته پنج سال از این وقفهها به دلیل ادامهی تحصیل بود، اما در آن مدت دو رویدادِ مرتبط خیلی به انجام شدن این ترجمهها کمک کرد، اولی مهمان شدن در کلاس «فروید و ادبیات» یکی از استادان دانشگاه ساسکس به نام رِیچِل بولبی که تخصصش تدریس نقد روانکاوانه به دانشجویان نظریه و نقد ادبی بود، و دیگری الزامی که استاد راهنمای رسالهام کرد به شرکت در یک ترم دورهی آموزشی نظریهی روانکاوی در دانشگاه کوئین مری ویژهی دانشجویان دکتری. در تمام آن پنج سال، در این کلاسها و هر بار که در کتابخانهی دانشگاه بهسهولت به مجموعهی کامل آثار فروید دسترسی پیدا میکردم، همان آثاری که در ایران بهدشواری میتوانستم برخیشان را بیابم، رسالهها و نوشتههای فروید را میخواندم و به این فکر میکردم که کدام باید ترجمه شوند. اگر بازدارندههای فرهنگی نبودند، ایبسا این ترجمهها دو یا سه سال پس از بازگشتم به ایران تمام میشد و در اختیار علاقهمندان این حوزه قرار میگرفت. دریغا که ما در فرهنگمان ظرفیت بالفعل شگفتآوری برای جنجالسازی و تباهی داریم و افسوس که این ظرفیت بالفعل نهفقط در افراد عامی بلکه در میان مدعیان فرهیختگی هم به چشم میخورد. کسی که از بیرون به انتشار این دو جلد کتاب نگاه میکند، از این رنجها بیخبر است. اعتراضی به نادانستگی کسی ندارم، ولی دستکم محقم بپرسم: بهراستی اگر کسی به جای پیگیری بیستوششساله برای ترجمهی دو جلد کتاب از آثار فروید، همین سالهای متمادی را صَرفِ گرفتن پایاننامههای بیستوچند میلیون تومانیِ دکتری در دانشگاه میکرد، اکنون چه تفاوتی را در زندگیاش احساس میکرد؟ اصلاً آیا اکنون در ایران زندگی میکرد یا با منافع حاصل از تجارت در دانشگاه حالا در کمال رفاه در اروپا و کانادا و استرالیا و کشورهای از این قبیل بهراحتی روزگار میگذراند؟ امیدوارم آن کسانی که از همین دو کتاب استفاده میکنند، مشاهدهگرانِ منفعلِ ویرانگری در جهان پیرامون خود نباشند بلکه کنشگرانه برای تغییر جهان بکوشند.
دیدگاهی بگذارید!