۱. به نظر شما نقد و منتقد تا چه اندازه میتواند در پویایی هنر و ادبیات (بویژه داستاننویسی) نقش داشته باشد؟
پاینده: آگاهی از شیوههای جدید داستاننویسی و همچنین وقوف به مباحث نظری در حوزهی علوم انسانی میتواند غنای آثار ادبی را بیشتر کند. طبیعتاً نویسندهای که از جریانهای ادبی و نقادانهی زمانهی خود اطلاع داشته باشد، با استفاده از تمهیدها و تکنیکهای متنوع دلالتهای بیشتری را وارد آثارش میکند. منتقدان ادبی با نوشتن نقدهایی که در آنها شیوههای شخصیتپردازی، بسط پیرنگ، باورپذیر کردن کشمکش، القای درونمایه و مباحثی از این قبیل بررسی میشوند، به پویایی هنر و ادبیات کمک میکنند، چون نویسندگان و هنرمندان هم این نقدها را میخوانند. در این نقدها، نکات مختلفی هست که نویسندگان با تأمل در آنها میتوانند سبک داستاننویسیشان را تغییر دهند. اما این پویایی را نباید به مفهومی مکانیکی فهمید. مقصودم این است که هرچند نویسندهی زمانهی ما باید از نظریههای نقد ادبی آگاه باشد، ولی این آگاهی لزوماً منجر به خلق آثار بهتر یا آثار متفاوت نخواهد شد. در واقع، اگر نویسندهای صرفاً بکوشد بر اساس آگاهی از نظریههای ادبی داستان بنویسد، مانند کسی عمل کرده است که ــ مطابق با آن ضربالمثل قدیمی ــ دکمهای پیدا کرد که به چشمش زیبا آمد و لذا رفت کتی برای خودش دوخت تا آن دکمه را به آن کت وصل کند. گاه به داستانهایی تصنعی و بیرنگوبو برمیخوریم که معلوم است نویسندهاش ابتدا نظریهای را خوانده و سپس تلاش کرده تا داستانی را مطابق با همان نظریه بنویسد. مانند اینکه من ویژگیهای مدرنیسم را یاد بگیرم و بعد رمانی بنویسم که نحوهی شخصیتپردازی یا بسط پیرنگ در آن رمان دقیقاً بر اساس نظریههای مدرنیسم باشد. پیداست که در چنین حالتی، به جای اینکه اثر ادبی منطق طبیعی خود را از درون و خودبهخود بیابد، نویسنده روال یا شیوهای را از بیرون و تعمداً به آن تحمیل میکند. این کار کیفیت هنری اثر را تنزل میدهد و آن را به ویترینی برای تفاخر نویسنده به دانستگی و دانشمندی تبدیل میکند. بهترین نویسندگان ما البته از وقوف تئوریک در کارهایشان بهره بردهاند، اما از این نکته غفلت نکردهاند که وقوف تئوریک را باید با خلاقیت تلفیق کرد، نه اینکه خلاقیت را یکسره کنار گذاشت و فقط به دانش نظری اکتفا کرد. به گمانم سِیرِ داستاننویسی هدایت در این مورد مثالزدنی است. او هم به مبانی سوررئالیسم و هنر مدرن وقوف پیدا کرد و هم اینکه از تخیل کمنظیر خودش کمک گرفت تا با خلق شخصیتهایی فراموشناشدنی (مانند داشآکل، علویهخانم یا راوی بوف کور) فرهنگ جامعهی خود را بکاود و به این ترتیب از کارهای کممایهی اولیهاش فاصله بگیرد.
۲. بیتوجهی به مسئلهی نقد هنری و بویژه نقد ادبی و اهمیت آن در عرصهی هنر و ادبیات یکی از مهمترین دلایل ایستایی نویسندگان و هنرمندان ما در خلق آثار ارزشمند بویژه در دهههای اخیر است. به نظر شما چرا به اهمیت نقد و نقش آن در عرصهی هنر و ادبیات توجه چندانی نمیشود؟
پاینده: دلایل متعددی را برای این وضعیت میتوان برشمرد و توضیح داد که البته در این گفتوگوی کوتاه مجال پرداختن یا تبیین دقیق همهی آنها نیست. همینقدر میتوان اشاره کرد که نقد ادبی جدی هنوز جایگاه شایستهی خود را در فرهنگ ما پیدا نکرده است. مقصودم از «نقد ادبی جدی» نقدی است که نه بر پایهی پسندها و سلیقههای منتقد، بلکه بر پایهی نظریههای ادبی انجام میشود. نقد ادبی در کشور ما هنوز هم امری «ذوقی» است. عامّهی کتابخوان و حتی دستاندرکاران مطبوعات در کشور ما تصور میکنند که برای نوشتن نقد کافی است آدم خوشذوقی را به خدمت بگیرید تا او «عیار» آثار ادبی منتشرشده را بسنجد یا به اصطلاح آن آثار را «ارزیابی» کند. به عبارت دیگر، نقد هنوز هم با ارزشگذاری اشتباه میشود. در سالهای اخیر ترجمهها و برخی تألیفات در زمینهی نقد ادبی صورت گرفته که تأثیرشان به آرامی در حال معلوم شدن است. برای مثال، ما داریم متوجه میشویم که کار منتقد ادبی تحسین نویسنده یا بدگویی از او نیست. این تصور که منتقد باید از شخص نویسنده خوشش بیاید تا از او تعریف کند، یا اگر منتقد از شخص نویسنده خوشش نیاید حتماً از اثر او هم بد میگوید، هنوز در اذهان بسیاری از ما به قوّت خودش باقی است. به همین دلیل، خیلی از نویسندگان که نمیخواهند آثارشان بر مبنای بدهبستان شخصی نقد شود، از دخیل شدن در جریان نقد ادبی اجتناب میکنند. به گمانم ما آرامآرام به سمتی میرویم که دریابیم نقد ادبی یعنی تبیین معنا یا معانی متن، نه خوب گفتن یا بد گفتن از نویسندگان.
۳. این تلقی شخصی من است که که وجود تعارفات و روحیهی خوشامدپسندی ما ایرانیها حتی در هنرمندان و نویسندگان باعث شده که مقولهی نقد مورد بیاعتنایی قرار بگیرد. به نظر شما آیا واقعا وجود این روحیه نقشی در فقدان نقد در عرصهی هنری ما دارد؟
پاینده: به نظر من، تلقی شما کاملاً درست است. در مطالعات ادبی و نقادانه، پیشبرد دانش باید مهمتر از هر ملاحظهی شخصی باشد، اما متأسفانه در فرهنگ ما اینطور تصور نمیکنند. همچنان که پیشتر اشاره کردم، نقد را غالباً امری «ذوقی» یا شخصی و مبتنی بر روابط دوستانه یا خصمانه محسوب میکنند، نه کاری علمی. برخی از داستاننویسان یا شاعران گمان میکنند که چون نقد را یکی از دوستانشان نوشته، پس حتماً از داستان یا شعر او تعریف و تمجید کرده است. این توقع نابجا باعث میشود که وقتی آنها نقدی با محتوای متفاوت میخوانند، تعجب کنند یا دلخور شوند، تا حدی که گاه با منتقد تماس میگیرند و از «کملطفی» او شِکوه و شکایت میکنند. آنچه بیشتر باعث ناراحتی منتقد جدی میشود این است که مثلاً قبل از برگزاری جلسهی نقد، صاحب اثر با منتقد تماس میگیرد و «سفارش» میدهد که چه نقدی در جلسه ارائه شود. نویسنده یا شاعری که مبادرت به این کار میکند، تصور درستی از نقد ادبی ندارد. او نقد را با روابط شخصی و خوشایندگوییِ مألوفِ ایرانی اشتباه گرفته است. منتقد باید صرفاً با ملحوظ کردن ملاکهای علمی که از نظریههای ادبی و نقادانه برآمدهاند و بدون در نظر گرفتن ملاحظات شخصی آثار ادبی و هنری را نقد کند.