نیاز انسان معاصر به قهرمان‌ها و اَبَرقهرمان‌ها

مصاحبه‌ی حسین پاینده با مجله‌ی کرگدن درباره‌ی مفهوم «قهرمان» و «اَبَرقهرمان»

 آنچه در زیر می‌خوانید، ابتدا یادداشت محسن آزموده و سپس متن مصاحبه‌ی حسین پاینده با مجله‌ی فرهنگی‌ـ‌هنری کرگدن است که در شماره‌ی اخیر این نشریه  (۲۵ آبان ۹۸) منتشر شده است.


محسن آزموده: قهرمان‌ها و به‌ویژه اَبَرقهرمان‌ها، به‌عنوان شخصیت‌های فراانسانی با توانایی‌های خاص، همواره در فرهنگ بشری، خواه در اساطیر کهن، خواه در آئین‌ها و باورهای دینی و خواه در باورهای عامیانه و روزمره، حضور داشته‌اند. آدم‌هایی با نیروهایی فرازمینی که نمایانگر خواست انسان عادی به گذر از محدودیت‌های زندگی روزمره هستند. تصویر این شخصیت‌ها که بسیاری از آن‌ها پایی در زمین واقعیت عینی نیز دارند، به‌خصوص در آثار هنری و ادبی بازتاب می‌یابند و اتفاقاً در بسیاری موارد همین انعکاس هنری و ادبی است که با بزرگ‌نمایی ویژگی‌هایی فراتر از واقعیت روزمره به آن‌ها می‌بخشد. در گذشته این قهرمان‌پروری و قهرمان‌پردازی، با نیروی تخیل و در ادبیات صورت می‌گرفت، در روزگار ما با گسترش یافتن امکانات بازنمایی‌های هنری به‌خصوص در عرصه سینما، اَبَرقهرمان‌ها به پرده‌های نقره‌ای راه یافته‌اند و هر از گاهی در یک اثر سینمایی شاهد ظهور و بروز «سوپرمن»هایی همه‌فن‌حریف هستیم. اما به‌راستی میل به قهرمان پروری از کجا ناشی می‌شود؟ چرا انسان‌ها به قهرمان نیاز دارند؟ آیا برای ظهور و بروز قهرمان‌ها می‌توان دلایل فلسفی یا روان‌شناختی یا جامعه‌شناختی بیان کرد؟ نمود قهرمان‌ها در ادبیات و هنر به چه صورت است؟ آیا اَبَرقهرمان‌های عصر جدید با قهرمان‌های حماسی و اسطوره‌ای و دینی پیشین تفاوتی بارز دارند؟ این پرسش‌ها و پرسش‌های مرتبط دیگر را با دکتر حسین پاینده، استاد نامدار ادبیات و نقد ادبی دانشگاه علامه طباطبائی در میان گذاشتیم. دکتر پاینده صاحب تألیفات و ترجمه‌های فراوانی در حوزه‌ی نقد ادبی، روان‌کاوی، نقد فیلم و … است.

۱. نخست بفرمایید که قهرمان یا اَبَرقهرمان در ادبیات و هنر چه ویژگی‌هایی دارد و چگونه برساخته می‌شود؟

پاینده: سرچشمه‌ی مفهوم قهرمان و اَبَرقهرمان را باید در اسطوره‌ها و متون مقدس، همچنین در هنر و ادبیات کهن جست‌وجو کرد. اگر به آن متن‌ها و آثار مراجعه کنیم درمی‌یابیم که قهرمان معمولاً شخصیتی است که با ویژگی‌های ممتاز و منحصربه‌فردش از انسان‌های معمولی متمایز می‌شود. این ویژگی‌ها می‌توانند جسمانی باشند، مانند بدن قوی یا رویین‌تن بودن، چنان‌که برای مثال قهرمانان حماسه‌های کهن معمولاً این‌گونه‌اند. نمونه‌ی چنین قهرمانانی را در شاهنامه می‌توان یافت. برای مثال، بدن اسفندیار در برابر تیر دشمنان آسیب‌ناپذیر است، الّا چشمانش و رستم هم به توصیه‌ی سیمرغ از همین نقطه‌ی ضعف استفاده می‌کند و موفق به کشتن او می‌شود. به طریق اولیٰ، آشیل قهرمان اسطوره‌های یونان باستان فقط از ناحیه‌ی پاشنه‌ی پایش آسیب‌پذیر است و نهایتاً هم پاریس با آگاهی از همین موضوع موفق به کشتن او می‌شود. علاوه بر قدرت جسمانی، قهرمان در متون کلاسیک با مجموعه‌ای از ویژگی‌های دیگر شناخته می‌شود که برخی از مهم‌ترین‌شان این‌ها هستند: تولد به شکلی نامتعارف (مثلاً تولد غیرطبیعی رستم از پهلوی رودابه، یا تولد حضرت عیسی مسیح (ع) از مادری باکره)؛ حمایت شدن از جانب نیرویی ماوراءطبیعی (مانند حضرت موسی (ع) که گرچه هنگام کودکی در سبدی در رود نیل رها شد، اما به لطف خداوند زنده ماند)؛ زنده ماندن به رغم تلاش برای از میان برداشتنش (مانند اُدیپ که به رغم دستور صریح پدرش مبنی بر کشتن او، در میان کوه‌ها رها می‌شود و با این حال زنده می‌ماند)؛ طی کردن سفری پُرمخاطره و فائق آمدن بر موانع طبیعی یا توفیق در کشتن جانوری عجیب‌الخلقه (مانند عبور رستم از هفت خوان و کشتن دیو سپید)؛ بازگشت به حیات پس از کشته شدن (مانند عیسی مسیح (ع) که به باور مسیحیان از دنیا رفته است اما مجدداً به اراده‌ی خداوند زنده خواهد شد و عالم بشریت را نجات خواهد داد)، یا زنده کردن مردگان (مانند زنده شدن ایلعاذر چهل روز پس از مرگش با معجزه‌ی عیسی مسیح (ع)). علاوه بر این‌ها، باید به ویژگی‌های اخلاقی قهرمان اشاره کرد که شجاع، شکیبا، دوراندیش، حامی ستمدیدگان و حق‌گزار است و کلاً صفاتی نیکو و پسندیده دارد. البته هر قهرمانی لزوماً همه‌ی این ویژگی‌ها را با هم ندارد. این فهرستی نیست که با آن به‌طور قطعی معلوم کنیم لفظ «قهرمان» را دقیقاً به چه شخصیتی می‌توان اطلاق کرد یا اطلاق نکرد. هر ترکیبی از این ویژگی‌ها و سایر ویژگی‌های مشابه می‌تواند در قهرمان اسطوره‌ای برجسته شود. اَبَرقهرمانان همین صفات را (اعم از جسمانی و اخلاقی) به شکلی مبالغه‌آمیز و باورنکردنی (اما قطعاً تصورشدنی) دارند. اَبَرقهرمانان در گذشته کسانی بودند که از راه سِحر و جادو (جادوی سپید) بر دشمنان‌شان فائق می‌آمدند، اما در دوره‌ی مدرن و پسامدرن از فناوری پیشرفته برای نیل به هدف‌های‌شان بهره می‌گیرند. همچنین اَبَرقهرمان کسی است که سپهر ارزش‌های اجتماعی را نمایندگی و پاسداری می‌کند. به عبارتی، اَبَرقهرمان بازنمایی ارزش‌های گفتمان مسلط دوره و زمانه‌ی خود است.

۲. اگر بخواهیم یک ویژگی را نام ببریم که در همه‌ی قهرمانان لزوماً مشترک است، آن تک‌ویژگی چیست؟

پاینده: البته دشوار است که خصلت‌های قهرمان را تنها با یک ویژگی مشخص کنیم، ولی می‌توان گفت آن تک‌ویژگی عبارت است از انگیزه‌ی مهارنشدنی قهرمان به کنشگری. قهرمان کسی نیست که منفعلانه به شرایط موجود تن در ندهد، بلکه فعالانه تلاش می‌کند روند رویدادها را تغییر بدهد تا نهایتاً عاقبت دیگری برای خودش یا دیگران رقم بخورد. قهرمان همیشه کنشگر است، نه کنش‌پذیر.

۳. آیا می‌شود گفت قهرمان مفهومی کاملاً ذهنی است که هیچ مابه‌ازایی در واقعیت ندارد و با این حال مردم همیشه دوست دارند چنین شخصیتی را در خیالات‌شان خلق کنند یا در ادبیات و سینما با آن مواجه شوند؟

پاینده: اگر خاستگاه مفهوم «قهرمان» را در اسطوره و متون مقدس و امثال آن بدانیم، البته «قهرمان» مفهومی کاملاً ذهنی است، اما نادرست است اگر تصور کنیم که قهرمان مصداق عینی ندارد و فقط در متون کهن یا آثار هنری نمود پیدا می‌کند. ما انسان‌ها در سطحی ناخودآگاه دائماً در جست‌وجوی قهرمان هستیم، حتی در حیات اجتماعی روزمره‌مان. البته رویدادهای خاص می‌توانند نیاز ما به قهرمان را به میزانی قابل ملاحظه و به‌طور ناگهانی تشدید کنند. برای مثال، گزارش لحظه‌به‌لحظه‌ی رسانه‌ها از آتش‌سوزی دی‌ماه ۱۳۹۵ در ساختمان پلاسکو (اعم از گزارش‌های رادیو و تلویزیون یا رسانه‌های فضای مجازی) به‌گونه‌ای بود که آتش‌نشانان را به صورت قهرمان بازنمایی کرد. این‌که مردان شجاعی در کمال فداکاری به‌اصطلاح «به آتش بزنند» (بدون هراس وارد ساختمانی شعله‌ور شوند) و گرفتارآمدگانِ وحشت‌زده را از مرگ نجات دهند، عملکردشان را در ضمیر ناخودآگاه ما با عملکرد قهرمانان اسطوره‌ای قیاس‌پذیر می‌کند. به طریق اولیٰ، آن معلم فداکاری هم که پس از آتش گرفتن بخاری و سرایت آن به کلاسی در یک مدرسه‌ی روستایی جان خود را به خطر انداخت تا دانش‌آموزان خردسال را بیرون بیاورد، در رسانه‌ها همچون قهرمان نمایانده شد. پس می‌بینیم که قهرمان مابه‌ازایی کاملاً مشهود و عینی در زندگی فردی و اجتماعی هر یک از ما دارد.

۴. آیا ویژگی‌های قهرمان‌ها در میان مردمان هر جا و زمانی، متأثر از شرایط فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، جغرافیایی و تاریخی آن‌ها هست یا خیر؟ اگر آری به چه صورت؟

پاینده: از منظر اسطوره‌شناسان، قهرمان مفهومی جهانشمول است که در فرهنگ‌های گوناگون بشری برساخته شده و همچنان می‌شود. ویژگی‌های عام شخصیت قهرمان (مانند جنگاوری، شجاعت، هوش فراوان، تدبیر خلاقانه، و غیره) کمابیش به شکلی مشابه در قهرمانان اسطوره‌های ملل مختلف به چشم می‌خورد، خواه اسطوره‌های کلاسیک ایرانی و یونانی و رومی و خواه اسطوره‌های قبایل بدوی. اما تبلور قهرمان در این یا آن اثر هنری و ادبی می‌تواند با تفاوت‌هایی متأثر از ویژگی‌های محلی باشد. یعنی ای‌بسا قهرمان در اسطوره‌های هندی خصلت‌های خاصی هم داشته باشد که از اوضاع جغرافیایی یا تاریخی و فرهنگی خاص هند برآمده است. با این حال، داستان‌هایی که این قهرمانان در آن ایفای نقش می‌کنند، از لحاظ ساختار بسیار به هم شبیه‌اند و در بسیاری موارد تقریباً به‌طور کامل یکسان هستند. نکته‌ی مهم این است که به رغم تفاوت در ویژگی‌های این یا آن مصداق قهرمان، این شخصیت در داستان‌ها یا فیلم‌هایی مکرراً دیده می‌شود که از جهت نحوه‌ی پیشرفت پیرنگ و گره‌گشایی و غیره شباهت‌های ساختاری چشمگیری با هم دارند. ‌ ادامه خواندن “نیاز انسان معاصر به قهرمان‌ها و اَبَرقهرمان‌ها”

مصاحبه‌ی حسین پاینده با روزنامه‌ی «سازندگی» (بخش دوم)

آنچه در پی می‌آید، بخش دوم از مصاحبه‌ی حسین پاینده با روزنامه‌ی «سازندگی» درباره‌ی کتاب اخیر ایشان (نظریه و نقد ادبی: درسنامه‌ای میان‌رشته‌ای) است که انتشارات سمت آن را در پاییر ۹۷ منتشر کرد. این مصاحبه در دو قسمت در روزنامه‌ی «سازندگی» منتشر شد. این بخش از مصاحبه در شماره‌ی روز سه‌شنبه ۱ مرداد ۹۸ روزنامه‌ی «سازندگی» انتشار یافت.


از آن جایی که عنوان فرعی کتاب «درسنامه‌ای میان رشته‌ای» است توضیح دهید که «نظریه و نقد ادبی» چگونه می‌تواند به دیگر حوزه‌های علوم انسانی ورود کند و به آن‌ها مرتبط شود؟

پاینده: نظریه‌هایی که در چند دهه‌ی اخیر در مطالعات ادبی رواج پیدا کرده‌اند، ماهیتی میان‌رشته‌ای دارند. بسیاری از این نظریه‌ها متأثر از مفاهیم و روش‌شناسی‌هایی هستند که ابتدا در سایر رشته‌های علوم انسانی ایجاد شده بودند. برای مثال، در فصل مربوط به تاریخ‌گرایی نوین توضیح داده‌ام که بخش مهمی از مبانی نظری این رویکرد از انسان‌شناسی گرفته شده و روش موسوم به «توصیف همه‌جانبی» که در نقد تاریخ‌گرایانه‌ی نوین متون ادبی به کار می‌رود در واقع جزو تکنیک‌هایی است که انسان‌شناس آمریکایی کلیفورد گیرتس ابداع کرد. یا روانکاوی لاکانی در واقع تلفیق پساساختاگرایانه‌ای از زبان‌شناسی سوسوری با مبانی روانکاوی فرویدی است. همین وضعیت در رویکردهای مهمی مانند پسامدرنیسم، نشانه‌شناسی، مطالعات زنان و غیره هم وجود دارد. به طور کلی، مرزهای اکیدی که قبلاً رشته‌های علوم انسانی را از یکدیگر کاملاً جدا می‌کرد، امروز بسیار کم‌رنگ شده‌اند. بده‌بستان مفهومی و روش‌شناختی بین حوزه‌های مختلف دانش‌های بشری چنان گسترش پیدا کرده و زیاد شده است که نقد ادبی دیگر نمی‌تواند مانند سابق فعالیتی منحصر به ادبیات باشد. به همین دلیل است که در دانشگاه‌های معتبر جهان رشته‌ی نظریه و نقد ادبی (تأکید می‌کنم، رشته و نه گرایش) مستقل از رشته‌ی ادبیات تعریف و تدریس می‌شود. البته رابطه‌ی نقد ادبی با سایر علوم انسانی دوجانبه است، به این مفهوم که سایر رشته‌های علوم انسانی هم از نقد ادبی تأثیر پذیرفته‌اند. مثلاً تاریخ از نظریه‌های ادبی بسیار تأثیر پذیرفته است. برای خواندن یکی از منابع جدید نظریه‌های تاریخ که این تأثیرپذیری را به تفصیل بحث می‌کند، می‌توانید مراجعه کنید به کتاب تاریخ، متن، نظریه: مورخان و چرخش زبانی، نوشته‌ی الیزابت ا. کلارک، ترجمه‌ی دکتر سیدهاشم آقاجری (استاد تاریخ دانشگاه تربیت مدرس) که انتشارات مروارید چند ماه پیش آن را منتشر کرد.

رویکردی که شما در این کتاب با «متن» داشته‌اید بسیار قابل توجه است شما متن را صرفاً به چیزی که نگاشته شده باشد تقلیل نداده‌اید و با استفاده از تابلوی نقاشی، عکس، فیلم و غیره رویکرد خود را تبیین کرده‌اید. به نظر می‌رسد نگاه نقد ادبی بیش از آن‌که به متن ادبی باشد به متن زندگی است. برای مثال شما تصاویر آقای روحانی را هنگام تماشای مسابقه‌ی فوتبال تیم ملی در کتاب‌تان تحلیل کرده‌اید، یا از همسانی هویت ظریف با دکتر مصدق در بازنمایی‌های تصویری وزیر خارجه در فضای مجازی گفته‌اید. با این اوصاف آیا هدف از نقد ادبی تنها بررسی دلالت‌های ادبی یک اثر است؟

پاینده: گستره و کاربردهای نقد ادبی در دهه‌های اخیر دستخوش تغییرات فراوان تغییر شده است. شاید در گذشته صرفاً تحلیل شعر و داستان و نمایشنامه را مصداق نقد ادبی می‌دانستیم، اما امروزه معنای اصطلاح «روایت» چنان بسط و تعمیم پیدا کرده است که تصاویر را مصداق‌هایی از روایت می‌دانیم و لذا نقد روایت‌شناسانه را به تصاویر هم اِعمال می‌کنیم. این همان نوع نقدی است که من در خوانش تصاویر آقای روحانی و ظریف به کار برده‌ام. شالوده‌ی نظری این نگاه نو را باید در تعاریف جدید از ژانر جست. در گذشته، ژانر مفهومی بسته و معیّن بود. اما امروزه انواع‌واقسام ژانرهای نو در حال پیدایش و رواج یافتن هستند. بخشی از دلایل این تکثر و گوناگونی را باید در فرهنگ ملغمه‌ای و ترکیبی‌ای جست‌وجو کرد که رسانه‌های دیجیتال در عصر پسامدرن پدید آورده‌اند. بخشی دیگر از دلایلش هم به ابداعاتی مربوط می‌شود که به منظور نوآوری و ایجاد تنوع در گونه‌های ادبی صورت می‌گیرد. در مجموع، ما با وضعیتی روبه‌رو هستیم که به دلیل ظهور ژانرهای نو، لازم شده است روش‌های بررسی متن هم از بنیان تغییر کنند. یکی از این تغییرها، تعمیم نقد به موضوعاتی از قبیل آگهی‌های تجاری، تصاویر فضای مجازی، سریال‌های عامّه‌پسند و از این قبیل است. طرح چنین دیدگاهی شاید در کشور ما تعجب برانگیزد. یقیناً عده‌ای که قائل به ایستایی در ادبیات هستند، با شگفتی خواهند گفت که به این ترتیب دامنه‌ی مطالعات ادبی به حوزه‌های غیرادبی تسرّی پیدا می‌کند. البته دقیقاً همین‌طور است. مشکل این‌جاست که تلقی سنتی ما از مطالعات ادبی برای تحولات پُرشتاب ادبیات در دوره و زمانه‌ی پویا و هر دم تحول‌یابنده‌ای که در آن زندگی می‌کنیم دیگر کفایت نمی‌کند. مطابق با آن دیدگاه سنتی، پایان‌نامه‌های ادبیات می‌بایست صرفاً به آثار برجسته‌ای که جایگاهی رفیع در پیشینه‌ی ادبی کشور دارند معطوف شود. اما اگر شما با نسل جدید دانشجویان ارتباط قوی داشته باشید، به خوبی درمی‌یابید که علائق و دانسته‌های علمی این نسل رویکردی جدید و میان‌رشته‌ای را می‌طلبد. هسته‌ی این رویکرد، تعریفی جدید از متن است. به تعبیری، نقد ادبی راهی است برای فهم پیچیدگی‌ها و معانی مستتر در زندگی روزمره.

ادامه خواندن “مصاحبه‌ی حسین پاینده با روزنامه‌ی «سازندگی» (بخش دوم)”

مصاحبه‌ی حسین پاینده با روزنامه‌ی «سازندگی» (بخش اول)

آنچه در پی می‌آید، متن مصاحبه‌ی حسین پاینده با روزنامه‌ی «سازندگی» درباره‌ی کتاب اخیر ایشان (نظریه و نقد ادبی: درسنامه‌ای میان‌رشته‌ای) است که انتشارات سمت آن را در پاییر ۹۷ منتشر کرد. این مصاحبه در دو قسمت در روزنامه‌ی سازندگی منتشر شد. در متن زیر ابتدا یادداشت ابوالفضل رجبی، روزنامه‌نگار، را می‌خوانید که این مصاحبه را با پاینده انجام داده است و سپس بخش اول مصاحبه را که در شماره‌ی روز دوشنبه ۳۱ تیرماه ۹۸ انتشار یافت.


یادداشت ابوالفضل رجبی (روزنامه‌نگار)

یک درسنامه‌ی میان رشته‌ای

«نظریه و نقد ادبی» چه جور کتابی است؟

      گفت‌وگوی پیش رو، دو بخش دارد که امروز قسمت اول و فردا قسمت دوم آن را تقدیم نظرتان می‌کنیم. دکتر حسین پاینده، استاد نظریه و نقد ادبی دانشگاه علامه طباطبائی، یکی از چهره‌های مهم و تاثیرگذار در جدی انگاشته‌شدن نقد ادبی به‌عنوان یک رشته‌ی دانشگاهی است که در این راه تا به امروز ۲۸ عنوان کتاب و بیش از ۱۰۰ مقاله نوشته است. مجموعه سه جلدی « داستان کوتاه در ایران»، «گشودن رمان»، «نقد ادبی و دموکراسی»، «گفتمان نقد» وغیره تنها نام بخشی از کتاب‌های هستند که پاینده، در کارنامه علمی خود دارد.

      «نظریه و نقد ادبی» عنوان کتاب جدید اوست که همان‌طور که از نامش پیدا ست به حوزه‌ی نقد ادبی مربوط می‌شود. رویکرد پاینده به نقد، جدید و نوآورانه است و با آن مفهومی که ما همواره شنیده‌ایم؛ تفاوت‌های اساسی و گاه متناقض پیدا می‌کند. نقد ادبی که در ایران، ما با آن روبرو هستیم بیشتر به جنبه‌های بلاغی و روایی یک اثر (آن‌هم اثری که به حوزه‌ی ادبیات مربوط باشد) می‌پردازد و از تحلیل و بررسی گفتمان قالب یک اثر عاجز است و سعی می‌کند با برگشت به سنت‌های دیرپای ادبی به استخراج نوعی نقد ادبی دست بزند. اما در بهترین حالت از کار خود وامی‌ماند؛ زیرا نقد ادبی نیازمند ابزار دقیقی است که منتقد باید به آن‌ها مجهز و مسلط باشد. پذیرفتن نظریه‌های نقادانه و به‌کارگیری آن‌ها می‌تواند به پویایی و جهانی شدن ادبیات ما منجر شود و پایان حکمرانی‌ سلیقه‌های شخصی و مبتنی بر ذوق را رقم بزند و تبدیل به معیاری علمی برای سنجش آثار ادبی و محصولات فکری-فرهنگی شود.

       پاینده، این تلقی را در میان دانشجویان و علاقه‌مندان نقد ادبی، جا انداخته است که ما با یک رشته و نه یک گرایش روبرو هستیم و پذیرفتن این مسئله سبب می‌شود تا افق دید ما نسبت به نقد ادبی گشوده باشد و زمانی که از «درسنامه‌ای میان رشته‌ای» صحبت می‌کنیم به این عنوان خُرده نگیریم. البته پذیرش این امر، توسط نهادهای دانشگاهی و بسیاری از اساتید هنوز صورت نگرفته و نگاه آن‌ها به نقد ادبی، آنقدر جدی نیست و با آنچه در دانشگاه کشور‌های پیشتاز در نقد ادبی، ارائه و تدریس می‌شود، فاصله بسیار زیادی دارد.  

       ماهیت کلی «نظریه و نقد ادبی» آموزشی است و با رویکردی میان رشته‌ای سعی دارد نظریه‌های نقادانه (Critical Theories) را به شکلی روشمند و با چهارچوب مشخص برای خوانندگان کتاب تبیین کند؛ به‌طوری که خواننده بعد از مطالعه کتاب بتواند به رویکرد‌های نقد و شیوه‌های کاربست آن مسلط شود و در مواجهه با یک «متن» (در معنای چند رسانه‌ای آن) بداند که استفاده از کدام رویکرد برای رمزگشایی و تحلیلی راهگشا، مفید‌ و درست‌تر است.

        در این گفت‌وگو پاینده، تفاوت میان نظریه‌ی ادبی با نقد ادبی را روشن کرده است و معتقد است نقد ادبی نمی‌تواند منحصر به ادبیات بماند و به‌دلیل رویکرد میان رشته‌ای که دارد باید با دیگر رشته‌ها به‌طور دائم در تعامل و ارتباط باشد. با توجه به مقدمه‌ای که گفتیم، از شما دعوت می‌کنیم تا اصل گفت‌وگو را بخوانید:

آقای دکتر پاینده، از چگونگی تألیف و زمان نگارش کتاب‌تان بگویید. شما در یازده فصل کتاب، از چهارچوبی یکسان و روشمند استفاده کرده‌اید؛ این درحالی است که اکثر کتاب‌های که در این حوزه تألیف می‌شوند، معمولاً از چهارچوب خاصی پیروی نمی‌کنند. آیا روش و شیوه‌ی کار شما، برآمده از الگوی خاصی در جهان است، یا تجربه‌ای است که در طول سال‌ها پژوهشگری به‌ آن رسیده‌اید؟

پاینده: همچنان که از عنوان فرعی کتاب «نظریه و نقد ادبی» مشخص می‌شود، این کتاب در واقع ماهیتی آموزشی دارد و لذا باید الزامات این نوع کتاب‌ها را رعایت کند. به بیان دیگر، تمرکز این کتاب بر تشریح و یاد دادن رویکردهای نقادانه در حوزه‌ی ادبیات و علوم انسانی است. از جمله الزامات کتاب‌های آموزشی، رعایت چهارچوبی مشخص برای تفهیم موضوع به دانشجویان است. علاوه بر اندازه و قطع این کتاب، قالب‌بندی فصل‌هایش از شکل‌وشمایلی پیروی می‌کند که در شاخص‌ترین نمونه‌های کتب درسیِ منتشرشده از جانب ناشران شناخته‌شده‌ی جهانی رعایت می‌شود. برای مثال، در آغاز همه‌ی فصل‌ها کادری خاکستری‌رنگ شامل عناوین مطالبِ همان فصل قرار دارد. همچنین به منظور سهولت ارجاع دانشجو به بخش‌های داخل هر فصل، شماره‌ی صفحه‌ی عناوین فرعی در آن‌جا آمده است تا خواننده مجبور نشود برای یافتن یک بخش خاص مجدداً به فهرست ابتدای کتاب مراجعه کند. به همین ترتیب، هر فصل شامل سه نکته‌ی فرعی در مباحث است که با عنوان «چند نکته در حاشیه» با کادربندی و فونت متفاوت از بقیه‌ی متن جدا شده و در میانه‌ی فصل قرار گرفته است. این نکات مباحثی را که در کتاب بسط داده نشده‌اند به اختصار اشاره می‌کنند و اغلب به منابع اصلی‌ای استناد می‌کنند که می‌توانند محل رجوع خواننده برای مطالعه یا تحقیق بیشتر باشند. مطابق با قالب‌بندی‌ای که من در تمام فصل‌ها رعایت کردم، خواننده ابتدا با کلیاتی درباره‌ی شکل‌گیری یک رویکرد نقد آشنا می‌شود. سپس اصول و مفروضات و روش‌شناسی (متدولوژی) آن رویکرد را به تفصیل می‌آموزد. در گام بعدی یاد می‌گیرد که چه متونی برای نقد شدن با آن رویکرد خاص مناسب‌ترند. بعد پرسش‌های پیشنهادشده‌ای را می‌خواند که جواب دادن به آن‌ها راه نقد متن با رویکرد مورد نظر را هموار می‌کنند. سپس با مزیّت‌ها و محدودیت‌های آن شیوه از نقد آشنا می‌شود و بخشی هم به شیوه‌ی نوشتن مقاله‌ی نقد با آن شیوه اختصاص داده شده است. در پایان هر فصل همچنین یک متن با همان شیوه نقد شده است تا دانشجو با نمونه‌ای از نقد عملی آشنا شود. سپس همان نقد کالبدشکافی شده است و در پایان هر فصل هم مجموعه‌ای از اصطلاحات کلیدی آن رویکرد معرفی شده‌اند. این قالب‌بندی قبلاً در هیچ کتاب واحدی به کار نرفته بود، اما اجزائی از آن را می‌توانید در کتاب‌های گوناگون ببینید. تلاش من این بود که با انتخاب بهترین اجزاء، قالب‌بندی جدیدی ترکیب کنم تا این کتاب بتواند یک درسنامه‌ی حقیقتاً کاربردی باشد. برخی از اجزاء این قالب‌بندی کاملاً از تجربه‌ی شخصی خودم در تدریس نقد ادبی برآمده است. برای مثال، بارهاوبارها مخاطب این پرسش بوده‌ام که «استاد، من می‌خواهم پایان‌نامه‌ای در نقد ادبی با رویکرد روایت‌شناسی (یا روانکاوی، اسطوره‌شناسی، و غیره) بنویسم. کدام آثار را برای نقد انتخاب کنم؟». امیدوارم بخش ثابتی که من با عنوان «متونی که برای نقد شدن با این نظریه مناسب‌ترند» در همه‌ی فصل‌ها گنجانده‌ام، پاسخ روشنی به این پرسش مکرر بدهد و ذهن دانشجو را از این نظر روشن کند. نوشتن کتابی که واقعاً و در عمل بتواند به دانشجو کمک کند، البته کار سهلی نیست اما کمبود کتاب‌های مفید در این حوزه من را قانع کرد که سه سال از عمرم را (پاییز ۹۴ تا پاییز ۹۷) به این کار اختصاص بدهم. امیدوارم نتیجه‌ی کار برای آن دانشجویان و علاقه‌مندانی که همیشه در خصوص نظریه‌های نقد ادبی و شیوه‌ی نوشتن نقد مشکل داشتند، مفید باشد. ادامه خواندن “مصاحبه‌ی حسین پاینده با روزنامه‌ی «سازندگی» (بخش اول)”

کسی که نقد بداند نمی‌تواند به جهان پیرامونش بی‌اعتنا باشد

آنچه در پی می‌آید، یادداشت سهیلا عابدینی درباره‌ی کتاب نظریه و نقد ادبی و سپس متن مصاحبه‌ی او با حسین پاینده درباره‌ی این کتاب است که در شماره‌ی اخیر مجله‌ی چلچراغ منتشر شد.


کسی که نقد بداند

نمی‌تواند به جهان پیرامونش بی‌اعتنا باشد

 

گفت‌وگو با حسین پاینده،

استاد نظریه و نقد ادبی دانشگاه علامه طباطبائی

سهیلا عابدینی:
کتاب نظریه و نقد ادبی: درسنامه‌ای میان‌رشته‌ای تازه‌ترین اثر دکتر حسین پاینده، موضوع گفت‌وگوی پیش‌روست. دکتر پاینده اعتقاد دارند «در حال حاضر در کشور ما معمولاً معنای درست و دقیقی از «نقد» مستفاد نمی‌شود. دست‌اندرکاران فعالیت‌های ادبی غالباً بین «مرور و معرفی»، «تحلیل» و «نقد» تمایز نمی‌گذارند و هر نوع نوشتاری را که نویسنده در آن نظری راجع به متنی ادبی اظهار کرده است، به غلط مصداق «نقد» می‌دانند. متأسفانه مترادف پنداشتن «نقد» با «انتقاد» بر این آشفتگی بیش‌ازپیش افزوده است، به نحوی که غالباً تصور می‌کنند وظیفه‌ی منتقد ادبی برشمردن ضعف‌ها و کاستی‌های متن است. بر پایه‌ی همین تلقی نادرست، در محافل و کانون‌های ادبی از منتقد انتظار دارند که توضیح بدهد اثر مورد بررسی چگونه می‌توانست بهتر یا تأثیرگذارتر نوشته شود. تصور عمومی و البته غیرعلمی از منتقد ادبی این است که او باید یا از نویسنده تمجید کند یا به شدت بر او خرده بگیرد. فقط از راه شناساندن نظریه‌های علمی نقد و نحوه‌ی کاربرد عملی آن‌هاست که می‌توان به این برداشت‌ها و توقعات نادرست پایان داد.» ایشان در این کتاب دانشگاهی به دانشجویان توصیه می‌کنند:‌ «بکوشید خودتان بر متن‌ها (اعم از ادبی و غیرادبی) نقد بنویسید و نقدتان را منتشر کنید، نه لزوماً در نشریات دانشگاهی که شمار خوانندگان‌شان گاه به تعداد انگشتان دو دست هم نمی‌رسد، بلکه در نشریاتی که مخاطب دارند و واقعاً خوانده می‌شوند.» نویسنده همچنین خطاب به مدرسان حوزه‌ی نقد می‌گوید: «زمانی می‌توانید مدرسی توانمند در حوزه‌ی مطالعات نقادانه باشید که نقد را عملی بی‌روح و صرفاً کلاسی تلقی نکنید. نظریه‌های نقادانه راه‌هایی برای فهم جهان زنده‌ی پیرامون ما هستند، نه ابزارهایی مانند آنچه تکنیسین‌ها برای کارهای‌شان به کار می‌برند. … اگر نگاهی نقادانه به چندوچونِ زندگی نداشته باشید، هرگز در کار تدریس نقد ادبی توفیق حرفه‌ای به دست نخواهید آورد. هنر شما در تدریس نقد ادبی، انتقال نگرشی نقادانه به دانشجویان‌تان است. اگر بتوانید این ایده‌ی مرکزیِ نظریه و نقد را در اذهان دانشجویان‌تان نهادینه کنید که «زندگی را باید به دقت تحلیل کرد تا به روشی نقادانه معنای آن را فهمید»، آن‌گاه وظیفه‌ی خود در جایگاه مدرس نقد ادبی را ایفا کرده‌اید.» مؤلف این کتاب دوجلدی در پایان فصل‌ها [اظهار] می‌دارد: «نظریه‌هایی که در این کتاب معرفی شدند، علاوه بر این‌که امکان دیدن جهان از دریچه‌ی چشم دیگران را برای‌مان فراهم می‌آورند، مسئولیت‌های انسانی‌مان را هم به ما یادآوری می‌کنند. به یاد داشته باشیم: پزشک متخصص ریه نمی‌تواند سیگار بکشد و در عین حال خطرات ناشی از دخانیات را به بیمارانش گوشزد کند. پزشک می‌بایست به مراتب بیش از شهروند معمولی به سلامت خود و دیگران حساسیت نشان دهد. کسی که نقد بداند، نمی‌تواند به جهان پیرامونش بی‌اعتنا باشد. نقد ادبی برای این نیست که جهان داستان را به دقت تحلیل کنیم، اما به جهان پیرامون خودمان بی‌اعتنا باشیم. نقد ادبی برای این نیست که شخصیت‌های داستان‌ها را تحلیل کنیم، اما به انسان‌های واقعیِ پیرامون خودمان بی‌اعتنا باشیم. نقد ادبی در کلاس نمی‌ماند؛ نقد با ما به خیابان می‌آید، با ما تلویزیون تماشا می‌کند، با ما به اتاق همکاران‌مان می‌آید، با ما روزنامه می‌خواند، با ما خرید می‌کند … . دانش نقد مجموعه‌ای از اطلاعات انتزاعی نیست. ارزش این دانش را باید در تغییر نگرش‌مان سراغ بگیریم.»

– ادبیات با رشته‌هایی مثل تاریخ، فلسفه، روانشناسی،… در ارتباط است اما در ایران شاید کمی حوزه جامعه‌شناسی به متون ادبی یا آثار هنری نزدیک شده که آن هم در بعضی موارد با هجمه‌ای مواجه شده. دلیل این فاصله را در چه می‌دانید؟
پاینده: دلیل این فاصله، ناآشنایی با مطالعات میان‌رشته‌ای و مقاومت شدید دانشگاه‌های ایرانی در برابر آن است. طبیعی است که هر پژوهشگری در چهارچوب مفاهیم و روش‌شناسی‌های رشته‌ی خودش می‌تواند تحقیق کند. کار آن جایی مشکل می‌شود که باید علاوه بر رشته‌ی خودتان، مفاهیم و چهارچوب‌های نظریِ سایر رشته‌ها را هم یاد بگیرید و به کار ببرید. مدرسان سنتی ادبیات فارسی در کشور ما گمان می‌کنند استادان ادبیات، امروز هم باید همان شیوه‌ای از تدریس را داشته باشند که استادان پنج یا شش دهه‌ی پیش داشتند. اما زمانه‌ی ما، زمانه‌ی بده‌بستان‌های میان‌رشته‌ای است و بویژه دانشجویان این دوره و زمانه دیگر قانع نیستند که استادی به کلاس برود و صرفاً شاعران کهن را ستایش کند یا معانی لغات را توضیح بدهد. گروه‌های آموزشی دانشگاه‌ها هم به شدت در برابر پایان‌نامه‌های میان‌رشته‌ای مقاومت می‌کنند. کسانی که نه فقط با سایر رشته‌های علوم انسانی آشنا نیستند، بلکه حتی از تحولات جدید در رشته‌ی خودشان هم بی‌خبرند قاعدتاً از گسترش مطالعات میان‌رشته‌ای بین ادبیات و سایر علوم انسانی بسیار ناخرسند هستند. البته تعامل بین جامعه‌شناسی و ادبیات این‌گونه نیست. جامعه‌شناسان حتی پیش از پیدایش مطالعات میان‌رشته‌ای به ادبیات توجه می‌کرده‌اند چون از نظر آن‌ها تولیدات ادبی حکم آینه‌ای را دارند که فرایندهای اجتماعی را می‌توان به وضوح در آن دید. اما باز هم دقت کنید که در این مورد هم حرکت از سوی جامعه‌شناسی به سمت ادبیات بوده است، نه بالعکس. به طور کلی، مدرسان سنتی ادبیات در گذشته به همکاری‌های میان‌رشته‌ای اقبال نشان نداده‌اند و امروز هم دیدگاه تأییدآمیزی نسبت به آن ندارند.
– عدم تشخیص اینکه چه متونی برای نقد شدن با چه نوع رویکردی مناسب‌اند، تا چه حد می‌تواند به متن و خواننده لطمه بزند؟
پاینده: در این کتاب به تفصیل توضیح داده‌ام که هر متنی را نمی‌توان با هر رویکردی نقد کرد. برخی متون به علت ویژگی‌های‌شان به شیوه‌ی خاصی از نقد به اصطلاح «تسلیم» می‌شوند، در حالی که همان متون ممکن است در برابر سایر شیوه‌های نقد «مقاومت» کنند. منتقد توانا حتماً باید بر نظریه‌های میان‌رشته‌ای نقد مسلط باشد و با آن تسلط تشخیص بدهد که کدام رویکرد نقادانه می‌تواند لایه‌های ناپیدای متن را بهتر آشکار کند. برای مثال، داستان‌هایی که شخصیت اصلی‌شان زن است و نحوه‌ی روایت شدن داستان جهان زنانه را در کانون توجه خواننده قرار می‌دهد، البته گزینه‌های مناسبی برای نقد فمینیستی‌اند، اما همین داستان‌ها شاید بهترین گزینه‌ها برای نقد مارکسیستی نباشند. البته این یک حکم کلی نیست و استفاده‌ی من از کلمه‌ی «شاید» به این معناست که نهایتاً جزئیات متن است که تعیین می‌کند چه متنی را با کدام رویکرد نقادانه می‌توان بررسی کرد.
– آیا نقد ادبی در معرفی و تثبیت اثر ادبی مثل رمان یا مجموعه داستان می‌تواند مؤثر باشد؟ مثلا نقدهای متفاوت از «هملت» آن را بیشتر و بهتر شناسانده؟
پاینده: نقد با معلوم کردن دلالت‌های متن ادبی، می‌تواند آن متن را به مخاطبان بشناساند و بدین ترتیب جایگاه آن متن را در مجموعه آثار ادبی زمانه‌ی خودش ارتقا دهد. تردیدی نیست که نقدهای فروید، ارنست جونز، ژاک لاکان و سایر نظریه‌پردازان روانکاو به نمایشنامه‌ای مانند «هملت» به بهتر شناخته شدن این اثر ادبی و تشخیص پیچیدگی‌های تأمل‌انگیز آن کمک کرده است. این پرسش که «چرا هملت به رغم آگاهی از هویت قاتل پدرش، انتقام نمی‌گیرد؟»، از قرن شانزدهم (زمان نوشته شدن این نمایشنامه به دست شکسپیر) تا اوایل قرن بیستم (زمانی که فروید آن را در کتاب دوران‌ساز خود «تفسیر رؤیا» تحلیل کرد و متعاقباً ارنست جونز هم کتاب موجز خود با عنوان «هملت و اُدیپ» را نوشت) باعث بحث‌های فراوانی میان منتقدان ادبی شده بود. نقد روانکاوانه توانست پاسخی متقن به این پرسش بدهد و البته همین موضوع نقش بسزایی در عطف توجه به غنای معنای این نمایشنامه شده است. عقیده‌ی شخصی من این است که اگر جریان علمی و قوی نقد ادبی در کشور ما شکل بگیرد، رمان ایرانی هم می‌تواند جایگاهی به مراتب بهتر از آنچه اکنون دارد برای خود به دست آورد. نقدهای خواندنی و تأمل‌انگیز همیشه انگیزه‌ای باعث توجه عده‌ی بیشتری از مخاطبان به آثار ادبی می‌شوند.
– نارضایتی مخاطب ادبیات یا آثار هنری از منتقدان ناآشنا با مفاهیم جدید و نظریه‌های متعدد چه پیامدهایی می‌تواند داشته باشد؟
پاینده: این نارضایتی همان وضعیتی را به وجود می‌آورد که اکنون در کشور خودمان کمابیش با آن روبه‌رو هستیم. وقتی منتقد تفاوت بین «نقد» و «انتقاد» را نداند و تصور کند که کارش ایراد گرفتن از آثار ادبی است؛ وقتی منتقد با اصول نقد آشنا نباشد و تصور کند که هر ابراز عقیده‌ی غیرمستدل برابر با نقد است؛ پیداست که در چنین وضعیتی نه فقط عامّه‌ی مردم بلکه همچنین اهالی هنر و ادبیات هم نگاه مثبتی درباره‌ی نقد نخواهد داشت. نقد فیلم‌های سینمایی را در نظر بگیرید. وقتی منتقدی عامّه‌پسند اما ناآشنا با موازین و نظریه‌های نقد فیلم فقط حکم می‌کند که فلان فیلم «ضعیف» است، نباید تعجب کرد که مردم نقد را مترادف بیان یک نظر شخصی تلقی خواهند کرد. پیامدهای این تصور عامیانه و غیرعلمی را در کلاس‌های دانشگاه هم می‌توان دید. در کلاس نقد فیلم، دانشجو تصور می‌کند که باید نظرات شخصی خودش را بیان کند، یعنی مثلاً بگوید که آیا از فیلم خوشش آمده است یا نه. بنابر این، مشروحاً توضیح می‌دهد که فلان صحنه در فیلم «چقدر زیبا» است یا فلان شخصیت در فیلم چقدر آدم بدی است و غیره. وقتی از دانشجویان می‌خواهید که صحبت‌های‌شان را بر پایه‌ی نظریه‌های نقادانه بیان کنند، آن‌ها نمی‌توانند حرف خاصی بزنند چون تصورشان این است که هر کسی مجاز است برداشت خودش از یک اثر هنری یا ادبی را به عنوان «نقد» بیان کند.

 

– در این کتاب نمونه‌هایی که برای نقد انتخاب‌ شده معمولا متونی هستند که برای مخاطب عام ملموس است. باتوجه به اینکه نقد و نظریه برای عموم مباحثی دشوار و حرفه‌ای محسوب می‌شوند، خوانش کتاب و فهم مطالب راحت به‌نظر می‌رسد. در باره این انتخاب‌ها بفرمایید. ادامه خواندن “کسی که نقد بداند نمی‌تواند به جهان پیرامونش بی‌اعتنا باشد”

کرانه‌های عامّه‌پسندی: گفت‌وگو با حسین پاینده

 آنچه در زیر می‌خوانید، ابتدا یادداشت هادی آقاجانزاده  و سپس متن مصاحبه‌ی  حسین پاینده با مجله‌ی فرهنگی‌ـ‌هنری آنگاه است که در شماره‌ی اخیر این نشریه  (پاییز ۹۷) منتشر شده است. هادی آقاجانزاده دبیر پرونده‌ی «فرهنگ عامّه» در این  نشریه است. 


هادی آقاجانزاده: حسین پاینده، استاد نظریه و نقدادبی دانشگاه علامه طباطبائی، از جمله پیشگامان معرفی نظریات فرهنگ عامّه در ایران بوده است. کوشش‌های او در فصلنامه‌ی «ارغنون» و سپس در قالب ترجمه و تألیف کتاب‌های متعدد، از او چهره‌ای مرجع در این باره ساخته است. گشودن این شماره با پاسخ‌های پاینده به پرسش‌های «آنگاه»، در حکم روشی برای مواجهه با مجموعه مطالبی است که گرچه در رویکرد و نحوه‌ی پرداخت، تفاوت‌های گاه فاحشی با یکدیگر دارند، اما در یک نکته‌ی کلی با یکدیگر به اشتراک می‌رسند، و آن جدی گرفتن فرهنگ عامّه و جریان‌های عامّه‌پسند به عنوان منبعی مهم در شکل‌دهی به حوزه‌ی عمومی و سیاسی است. پاینده در این گفت‌وگو ابهامات احتمالی را که ممکن است در پیگیری مطالب این شماره ذهن همراهان ما را درگیر کند، برطرف می‌سازد و تصویری چندوجهی و پیچیده از عامّه‌پسندی ارائه می‌دهد.

۱. امر عامّه‌پسند عموما با برچسب‌هایی چون: «مبتذل»، «توده‌ای» و «عوامانه» نادیده گرفته می‌شود و چندان شایسته تحلیل و بررسی دانسته نمی‌شود. برای شروع گفت‌وگو شاید بد نباشد از همین‌جا شروع کنیم که امر عامّه‌پسند سوای این برچسب‌زنی‌ها، واجد چه ظرفیت‌های پیچیده‌تری است که در نگاه اول چندان به چشم نمی‌آید؟

پاینده: امر عامّه‌پسند بویژه از زمان ظهور مدرنیسم در هنر و ادبیات موضوعی مذموم و کم‌ارزش محسوب شد. هنرمندان مدرنیست اعتقاد داشتند که مخاطب‌شان نه توده‌ی مردم، بلکه نخبگان جامعه است. می‌دانید که اصطلاح «برج عاج» هم از همان زمان باب شد. مدرنیست‌ها خود را «برج‌عاج‌نشین» می‌دانستند، به این معنا که از دمخور شدن با مردم عامی اجتناب می‌کردند، سلائق و علائق متمایزی داشتند، عزلت می‌گزیدند و، در یک کلام، احساس می‌کردند که معرفتی متمایز با ادراک عمومی از جهان پیرامون‌شان دارند. در واقع، آن‌ها خود را برتر از مردم کوچه‌وخیابان می‌دانستند و لذا در تولید هنری هم هدف‌شان این نبود که از میان چنین مردمی به آثارشان اقبال شود. شاعرانی مانند تی.اس. الیوت و ازرا پاند تعمداً شعرهایی با انبوه تلمیحات به کتاب مقدس و سایر آثار ادبی می‌نوشتند. پیداست که آن‌ها از این طریق بینامتنیّتی در آثارشان ایجاد می‌کردند که خواندن آن را دشوار می‌کرد. اما شاعران مدرنیست هم دقیقاً همین را می‌خواستند که نه خواننده‌ی معمولی، بلکه خواننده‌ی فرهیخته بتواند آثار آنان را بخواند. در رمان مدرن هم وضع به همین منوال بود. تکنیک‌های مدرن مانند سیلان ذهن، گفتار مستقیم آزاد، یا پیرنگ غیرخطی، خواندن رمان‌های مدرنیست‌هایی مانند جویس و فاکنر را با چالش‌هایی مواجه می‌کند که شاید فقط افراد برخوردار از توانش ادبی (نه صرفاً توانش زبانی) بتوانند بر آن چالش‌ها فائق آیند. بدین ترتیب بود که خط فارق اکیدی بین هنر عامّه‌پسند و هنر نخبه‌گرا کشیده شد. شکل‌گیری مکتب جامعه‌شناسی فرانکفورت در سال‌های بین دو جنگ جهانی به این تمایز دامن زد. اصحاب این مکتب دیدگاهی بسیار منفی درباره‌ی امر عامّه‌پسند داشتند. برای مثال، آدورنو موسیقی عامّه‌پسند را سخیفانه می‌داند و اعتقادش این است که این نوع موسیقی در کنار مجلات عامّه‌پسند، فیلم‌های عامّه‌پسند و امثال آن صرفاً به بقای نظام سرمایه‌داری کمک می‌کند. اما به مرور زمان و بویژه از اواسط نیمه‌ی دوم قرن بیستم نظریه‌های متفاوتی درباره‌ی امر عامّه‌پسند در علوم انسانی مطرح شد. برای مثال، گرامشی اعتقاد دارد که فرهنگ عامّه امکان نوعی بده‌بستان یا مذاکره را بین قدرت حاکم و نیروهای معارض فرهنگی فراهم می‌کند. بویژه از زمان تأسیس «مرکز مطالعات فرهنگی دانشگاه برمینگام»، نظریه‌پردازان مطالعات فرهنگی این دیدگاه را ترویج کرده‌اند که امر عامّه‌پسند فضایی برای طرح پاره‌گفتمان‌هاست و از این رو نمی‌تواند از دایره‌ی تحقیقات اجتماعی بیرون گذاشته شود. آکادمیسین‌ها شاید زمانی فرهنگ عامّه را تحقیر می‌کردند و پرداختن به آن را دون شأن خود می‌پنداشتند، اما مطابق با رویکردهای متأخر امر عامّه‌پسند عرصه‌ی بروز تعارض‌های عمیق فرهنگی است و اجتناب از بررسی آن به معنای چشم بستن بر جنبه‌های ناپیدای حیات اجتماعی خواهد بود.

۲. منتقدان امر عامّه‌پسند معتقدند که عامه پسندی جایگاه تثبیت و انتشار ایدئولوژی مسلط است. آیا واقعاً این‌طور است؟ آیا یک پدیده یا کنش عامّه‌پسند، به صرف عامّه‌پسند بودن، همدست ایدئولوژی مسلط روزگارش باید شمرده شود؟

پاینده: البته هر گروه اجتماعی حاکم تلاش می‌کند تا پایه‌های قدرت خود را به هر وسیله‌ای تثبیت کند و شکی نیست که یکی از همین وسایل تولیدات عامّه‌پسند و کلاً فرهنگ عامّه است. برای مثال، سریال‌های تلویزیونی الگوهایی از سبک زندگی را به نمایش می‌گذارند که منطبق با گفتمان مسلط است. تفریحات عامّه‌پسند نیز همسو با نوعی از تفکر و رفتار اجتماعی است که نهایتاً بر ابقای وضع موجود اجتماعی صحّه می‌گذارد. اما این قبیل کارکردهای فرهنگ عامّه‌پسند را نباید به معنای فقدان تنش بین گفتمان مسلط و امر عامّه‌پسند دانست. این تنش می‌تواند گهگاه حتی حاد بشود و دخالت مستقیم دستگاه‌های حاکمیتی برای مهار کردن امر عامّه‌پسند را در پی داشته باشد. در چنین مواقعی، از یک سو گفتمان حاکم می‌کوشد ایدئولوژی خود را اشاعه دهد و از سوی دیگر شکل‌های التذاذ عامیانه از خطوط قرمز حاکمیت فراتر می‌روند و برخی از پایه‌های ایدئولوژیک آن را تهدید می‌کنند. به این ترتیب، باید گفت عامّه‌پسندی نه صرفاً کارگزار قدرت حاکم است و نه لزوماً آن را برمی‌اندازد. بین این دو (قدرت حاکم و امر عامّه‌پسند) رابطه‌ای دیالکتیکی وجود دارد. هر یک دیگری را با چالش مواجه می‌کند، اما در عین این چالش، نوعی سنتز یا حالت ترکیبی هم بین آن‌ها می‌تواند به وجود آید.

۳. در بحث از عامّه‌پسندی این نکته همواره مطرح می‌شود که پدیده‌ای برای آن‌که عامّه‌پسند شود، باید بتواند تاثیراتی فراگیر و چندسطحی در عامّه‌ی مردم باقی بگذارد. اجازه دهید سؤالم را این‌گونه مطرح کنم که عامّه‌پسند شدن یک پدیده، شخص یا کنش برای عامّه‌ی مردم، متأثر از چه عواملی است؟ یک پدیده، شخص یا کنش تحت چه عواملی می‌تواند به عامّه‌پسندیِ فراگیر دست یابد؟

پاینده: عوامل مختلف و متنوعی می‌توانند در ایجاد چنین وضعیتی دخیل باشند. برای مثال، بویژه در زمانه‌ی ما که بخش مهمی از زندگی روزمره‌مان نه در ساحت‌های واقعی بلکه در فضای مجازی و به قول بودریار در «فوق‌واقعیت» سپری می‌شود، رسانه‌های نوینِ دیجیتالی می‌توانند نقش بسزایی در این خصوص ایفا کنند. شبکه‌های اجتماعی از قبیل اینستاگرام و فیسبوک و غیره این قدرت را دارند که ایماژها را به سرعت انتشار دهند یا بازتکثیر کنند. به طریق اولی، توئیتر این امکان را فراهم می‌کند که چند جمله‌ی کوتاه در کمترین زمان ممکن به تعداد بسیار کثیری از مخاطبان منتقل شود. لایک گرفتن تصاویر (خواه عکس و خواه کلیپ) باعث جلب توجه به آن‌ها و البته القای آن چیزی می‌شود که بارت آن را «معانی ثانوی» یا دلالت‌های نامصرّح می‌نامد. اما فراموش نکنیم که توده‌گیر شدن هر الگویی از رفتار یا اقبال عمومی به یک فیلم عامّه‌پسند و خلاصه رواج فرهنگ عامّه منوط به وجود زمینه‌های عینی در حیات اجتماعی ماست. مقصودم این است که امر عامّه‌پسند گسترش نمی‌یابد و همه‌گیر نمی‌شود مگر این‌که شرایط و اوضاع اجتماعی هم مساعد و تسهیل‌کننده‌ی آن باشند. چون در پاسخ به سؤال قبلی به بودریار اشاره کردم، بد نیست این‌جا موضوع را کمی از منظر او نگاه کنیم. شبیه‌سازی‌های تصویری که بودریار آن را اصطلاحاً «وانمودگی» می‌نامد، نقش تعیین‌کننده‌ای در فراگیر شدن امر عامّه‌پسند ایفا می‌کنند. ما در جهانی مشحون از تصویر زندگی می‌کنیم، تصویر در مجلات، تصویر در بیلبوردهای تبلیغی، تصویر روی صفحه‌ی تلویزیون، تصویر در نمایشگر کامپیوتر و تلفن همراه، و … . چرخه‌ی پایان‌ناپذیرِ تولید و بازپخش این تصاویر در ساحت عمومی، به درونی‌ترین ساحت‌های زندگی فردی ما رسوخ می‌کند و الگوهایی از هویت و رفتارِ متناسب با آن هویت را برای ما تعریف می‌کند. برای مثال، تصاویر اشخاص مشهور یا سلبریتی‌ها (خوانندگان موسیقی پاپ، هنرپیشه‌های سینما، ورزشکاران مشهور و غیره) حکم دال‌هایی را دارند که بویژه در فضای مجازی توجه ما را دائماً به خود جلب می‌کنند. اما این دال‌ها هیچ مدلولی در واقعیت ندارند، چون واقعیتِ آن هنرپیشه و آن خواننده و غیره با آنچه در این تصاویر به ما ارائه می‌شود مطابقت نمی‌کند. در واقع، اگر منظری پساساختارگرایانه برای تحلیل این وضعیت اختیار کنیم، درمی‌یابیم که ما با دال‌هایی مواجه‌ایم که صرفاً به دال‌هایی دیگر ارجاع می‌کنند و این ارجاع‌های زنجیره‌وار پایان ندارند. ایماژهای فوق‌واقعی، جهانی به غیر از جهان واقعی را به صورت ایده‌آل به نمایش می‌گذارند. بنابر این، طرز آرایش موی فلان فوتبالیست، یا ویژگی‌های لباس فلان هنرپیشه مورد توجه عامّه‌ی مردم قرار می‌گیرد و به سرعت توده‌گیر می‌شود. سرعت این فرایند به قدری زیاد است که گاه به فاصله‌ی یکی دو هفته بعد از شروع پخش یک سریال عامّه‌پسند، می‌توانید تأثیرهای فرهنگی آن را در گفتار یا رفتار توده‌ی مخاطبان ببینید. از این حیث، اصلاً نباید تعجب کرد چون فناوری دیجیتال شبیه‌سازی تصویری را به قدری سهل و شتابان کرده است که امر عامّه‌پسند نسبت به گذشته بسیار راحت‌تر شیوع می‌یابد.

۴. نظریه پردازان انتقادی معتقد بودند که پدیده‌های عامّه‌پسند تحت سیطره صنعت فرهنگ هستند و در نهایت نمی‌توانند خارج از منطق کالایی‌شده‌ی خود قرار گیرند. به نظر هم می‌رسد که پدیده‌های عامّه‌پسند برای فراگیر شدن و اشاعه‌ی بیشتر نیازمند میانجی‌ها و مجاری صنعت فرهنگ همچون تلویزیون هستند. برای فهم پدیده‌ی عامّه‌پسند ناگزیریم که آن را همیشه در درون صنعت فرهنگ بازخوانی کنیم یا نه، عامّه‌پسندیِ پدیده‌ها می‌تواند خارج از منطق صنعت فرهنگ و کالایی شدن فرهنگ هم رخ دهد؟ ادامه خواندن “کرانه‌های عامّه‌پسندی: گفت‌وگو با حسین پاینده”