Previous
Next
انتشارات مروارید تنها چهار هفته پس از انتشار تحلیل گفتمان کاربردی این کتاب را تجدیدچاپ کرد. نویسندهی این کتاب (آرتور آسا برگر) ضمن معرفی «تحلیل انتقادی ـ چندوجهیِ گفتمان»، کاربرد این رویکرد را در طیف متنوعی از متون، اعم از اجتماعی، فرهنگی و ادبی، با مثالهای متعدد نشان میدهد. آنچه در زیر میخوانید، بخشهایی از فصل چهارم این کتاب است که به تحلیل استعاره با رویکرد لِیکاف اختصاص دارد.
۱. شاید دشوارترین ــ و در عین حال نخستین و ضروریترین ــ گام در راه تبیین حوزهی مطالعات فرهنگی، به دست دادن تعریفی از اصطلاح «فرهنگ» باشد. مشکل بتوان تعریفی واحد و مناقشهناپذیر از «فرهنگ» ارائه داد؛ با این حال از منظری کلی میتوان گفت فرهنگِ هر جامعهای عبارت است از مجموعهی معانیِ مورد اجماعِ در آن جامعه. این معانی را آحاد جامعه از طریق آنچه فوکو «رفتارهای گفتمانی» مینامد و نیز با اتکاء به «متونِ» زندگیِ روزمره برمیسازند. در اینجا مراد از اصطلاح «متن»، مفهومی است که از راه نظریهی نشانهشناسی در مطالعات فرهنگی باب شده است، یعنی ساختاری متشکل از چندین نشانه که معنایشان برحسب نحوهی انتخاب و ترکیب آن نشانهها معیّن میگردد. از این منظر، متن مفهومی دربرگیرنده است و آئینهای نوروز همان قدر یک «متن» تلقی میشوند که یک مُد لباس یا یک آگهیِ تلویزیونی یا ادبیات عامّهپسند. برساخته شدن و رواج یافتن این معانی، در حکم شکلگیریِ نوعی تفسیر از ماهیت زندگی است که فرهنگ نامیده میشود. وجه اشتراک انسانهای همفرهنگ، اجماع در خصوص این تفسیر است.
۲. به رغم این اجماع، فرهنگ عرصهی تعارض و تنش است. متون فرهنگی واجد معانی ذاتی و تغییرناپذیر نیستند. تفسیر این متون به زمینهی تفسیر و هم به جایگاه مفسر بستگی دارد. این موضوع را میتوان با ذکر قیاسی از نقد ادبی بیشتر روشن کرد. در نقد ادبی جدید نیز ــ که سخت تحت تأثیر مطالعات فرهنگی قرار دارد ــ فرض بر این است که متون ادبی در هر دورهای معانیِ جدیدی کسب میکنند که چه بسا نویسنده هنگام آفرینش آن متون هرگز در نظر نداشته است. در واقع، معنا در مطالعات ادبی جدید مقولهای آبگونه است: شکل میپذیرد و تغییر میکند. بر طبق فرض منتقدان ادبیِ زمانهی ما، نویسنده معنا را در اثر «پنهان» نکرده است تا خواننده/ منتقد آن را «کشف» کند. معنا حاصل تعامل خواننده با متن است و در چهارچوب تنگی مانند «درست یا نادرست» نمیگنجد.
۳. از این حیث، متون فرهنگی (همچون متون ادبی) در اذهانِ اقشار یا طبقات مختلف جامعه خواه ناخواه انعکاسهای متفاوتی دارند. متن یا رفتار فینفسه سرچشمهی معنا نیست، بلکه محملِ بیان معناست. از آنجا که معانی متفاوتی را میتوان به متنی واحد انتساب داد، لذا معنا همواره بهطور بالقوه آبستن کشمکش است. بدین مفهوم، از نظر مطالعات فرهنگی، حوزهی فرهنگ محل منازعهی ایدئولوژیک است. مطالعات فرهنگی به منظور پرتوافشانی بر ابعاد پیچیدهی تعارض تفسیرهای گروههای مختلف اجتماعی از متون فرهنگی و منازعهی ایدئولوژیک در خصوص این تفسیرها صورت میگیرد.
۴. فرهنگ عامّه جلوهگاه این منازعهی ایدئولوژیک است. در کتاب واژگان عمده، ریموند ویلیامز استدلال میکند که از چهار معنای اصطلاح «عامّه»، دو معنا قدیمی و واجد دلالتی منفی هستند: ۱. «عامّه» به معنای «کهتر» یا «دونمرتبه» و مترادف عامیانه، که نمونههایی از مصادیق آن عبارتاند از «ادبیات عامیانه» یا «مطبوعات عامیانه» و ۲. «عامّه» به معنای «مورد پسند عوام یا افراد غیرروشنفکر» و مترادف عوامانه، که نمونههایی از مصادیق آن عبارتاند از «سرگرمیهای عوامانه» یا «روزنامهنگاری به سبک و سیاق عوامانه». دلالتهای منفی و تحقیرآمیز این دو معنا تا پیش از پیدایش مطالعات فرهنگی به منزلهی رهیافتی مدرن در پژوهشهای اجتماعی، به میزان زیادی موجب نادیده گرفتن جایگاه و اهمیت فرهنگ عامّه شده بود. از جملهی تحولات بزرگی که از رهیافت موسوم به مطالعات فرهنگی در بررسی مسائل فرهنگ سرچشمه گرفته، عطف توجه به کارکرد خاص فرهنگ عامّه است.
۵. به منظور پرتوافشانی بر این کارکرد و توضیح اینکه فرهنگ عامّه به چه مفهوم جلوهگاه منازعهی ایدئولوژیک است، پرداختن به دو موضوع ضرورت دارد: نخست باید تبیینی از نحوهی مشارکت در فرهنگ عامّه به دست داد، سپس باید نقش ایدئولوژی را در این فرهنگ روشن کرد. در ادامهی این نوشتار، برای پرداختن به موضوع اول از نظریهی روانکاوی به تقریر بَری ریچاردز و برای پرداختن به موضوع دوم از مفهوم هژمونی در اندیشهی گرامشی استفاده خواهم کرد.
۶. بَری ریچاردز در کتاب روانکاوی فرهنگ عامّه ــ که نمونهای کاربردی از رهیافت میانرشتهایِ مطالعات فرهنگی است ــ نظریهی فرهنگ عامّه را بر سه اصل بنیادین مبتنی میداند. نخست اینکه، ما اصولاً به صورت کنشگرانی مختار در فرهنگ عامّه سهیم میشویم. پیداست که ریچاردز با مطرح کردن این اصل، در واقع وجه افتراق نظریهی خود با نظریهی آدورنو و هورکهایمر در خصوص «صنعت فرهنگسازی» را برجسته میکند. به اعتقاد ریچاردز و بنابر این اصل، ما بازیخوردگانِ درماندهی یک «صنعت فرهنگسازی» مقتدر نیستیم، بلکه از تواناییِ تمایزگذاری و انتخاب بین شکلهای گوناگون فرهنگ عامّه برخورداریم. دومین اصل بنیادین نظریهی فرهنگ عامّه این است که انسانها با سهیم شدن در فرهنگ عامّه کسب لذت میکنند، در غیر این صورت آن فرهنگ دیگر عامّهپسند نمیبود. اصل سوم این است که التذاذِ ما از مشارکت در شکلهای فرهنگی عامّهپسندانه، دو سرچشمه دارد و این هر دو واجد ماهیتی روانی هستند: نخست اینکه این لذتها باعث ارضاءهای شهوانی و ناخودآگاهانهی روانی میشوند (از قبیل نشاط واپسروانهی موسیقی، به شرح مبسوط ریچاردز در فصلهای ۷ و ۸ کتابش). دوم اینکه فعالیتهای فرهنگی عامّهپسندانه ماهیتی لزوماً اجتماعی دارند و همین ماهیت موجب قوّت قلب و لذت میگردد. به زعم ریچاردز، «سهیم شدن در فرهنگ عامّه مجدداً بر آن چهارچوب اجتماعیِ بازدارندهای صحّه میگذارد که ما خود بخشی از آن هستیم، به آن تعلق داریم و آن چهارچوب نیز به ما تعلق دارد». ادامه خواندن “ملاحظاتی دربارهی مطالعات فرهنگی و فرهنگ عامّه”
ضدروایتی پسامدرن به قلم شخصیتهای داستان
تحلیلی روایتشناسانه از
تجمع «دههی هشتادیها» در مرکز خرید کوروش
تجمع تعداد زیادی از دانشآموزان تهرانی در مرکز خرید کوروش در تاریخ سهشنبه ۱۸ خرداد، توجه بسیاری از دستاندرکاران مطالعات فرهنگی را به خود جلب کرد. این نوجوانان که گفته میشود تعدادشان به دو هزار نفر میرسید و متولد دههی هشتاد بودند، بدون آشنایی قبلی با یکدیگر و با استفاده از ابزارهای ارتباطی در فضای مجازی (عمدتاً تلگرام و اینستاگرام)، به منظور آنچه خودشان «صرفاً یک دورهمی» مینامند در مجتمع کوروش گردهم آمدند و باعث اختلال در فعالیتهای عادی این مکان شدند، تا حدی که نهایتاً پلیس برای متفرق کردنشان ناگزیر از دخالت شد. یادداشت حاضر تلاشی است برای تحلیل این رویداد از منظر مطالعات فرهنگی با اتخاذ رویکردی روایتشناسانه.
اشاره به «روایت» و «روایتشناسی» بلافاصله ادبیات روایی را به ذهن متبادر میکند. این البته اشتباه نیست. متون رواییِ ادبی، خواه منظوم (مثلاً روایتهای عاشقانهی نظامی گنجوی از قبیل خسرو و شیرین و لیلی و مجنون) و خواه منثور (مثلاً بوف کور هدایت یا مدیر مدرسهی آلاحمد) مصداقهای روایتاند، اما در معنایی معاصرتر که نه فقط ادبیات بلکه همچنین گسترهی فرهنگ و روابط اجتماعی را شامل میشود، هر نوع ابراز یا بیانِ زبانی حکم نوعی روایت را دارد. در این تعریف، مقصود از «زبان» صرفاً این یا آن زبان خاص (مثلاً فارسی یا انگلیسی) نیست، کما اینکه منظور از کنش زبانی هم نوشتن و صحبت کردن به این یا آن زبان نیست. همچنان که اصطلاح «روایت» دیگر به روایتهای ادبی محدود نمیشود، در نظریههای نقادانهی جدید در علوم انسانی دایرهی شمول «زبان» از محدودهی پیشین و متعارفش بسیار فراتر رفته است و هر نوع کنش معناـنشانهشناختی را در بر میگیرد. از این منظر، لباس پوشیدن همانقدر ابراز یا بیان است که مثلاً مکالمهی تلفنی یا ایراد سخنرانی. به طریق اولی، خرید همانقدر عملی برای بیان است که خوشوبِش با همسایه در آسانسور. در همهی این رفتارها و موقعیتها، دائماً کنشی زبانی (عملی معناسازانه از جنس زبان، یا مطابق با قانونمندیهای زبان) صورت میگیرد با این هدف که روایتی از خود به دیگری ارائه دهیم و خویشتن را به اُبژهی شناخت دیگری تبدیل کنیم. در واقع، همهی ما انسانها در زندگی روزمره دائماً در حال روایتگری و روایتشِنَوی هستیم و هر کنش یا واکنشی در تعامل با دیگران روشی برای برساختن یک روایت است. میتوان از این هم فراتر رفت و گفت که روایت، وجه تمایز انسان از سایر جانداران است. در میان همهی جانداران، فقط انسان است که ارتباط خود با همنوعانش را از راه روایتگری (مخاطب قرار دادن دیگران با روایت) و روایتشِنَوی (مخاطب قرار گرفتن با روایتهای دیگران) برقرار میکند. انجام دادن کارهای زندگی روزمره برابر است با مشارکت در چرخهی عظیمی از تولید و مصرف انواعواقسام روایت. همصحبت شدن با مسافر کناری در مترو، کمتر یا بیشتر کردن فاصلهی جسمانی از گوینده یا مخاطب هنگام گفتوگو، انتخاب لباس برای شرکت در یک مهمانی، رفتن به مجلس ختم، هدیه دادن به دوستان و بستگان، و … همگی در زمرهی رفتارهای روایتگرانهای هستند که به طور معمول از خود بروز میدهیم. انجام دادن این کارها هر یک از ما را در جایگاه نوعی راوی قرار میدهد، راویای که با برساختن روایت میخواهد مراودهای با دیگری برقرار کند و جهان ذهنی خودش را به او بشناساند. کما اینکه پاسخ دادن به روایتهای دیگران (واکنش نشان دان به کنشهای روایتگرانهی آنها) ایضاً از ما خوانندگان یا روایتشنوهایی میسازد که حاضر به مخاطب قرار گرفتن با روایت دیگری شدهاند. در یک کلام، رابطهی بینافردی در جامعه یعنی مشارکت در تبادل روایت با دیگران.
از این منظر، تجمع پُرتعداد نوجوانانی که در مرکز تجاری کوروش گرد هم آمدند، عملی روایتگرانه و نوعی روایت بود. همچون هر روایت دیگری، این کنشِ روایی نیز دو لایه دارد: یکی لایهی سطحی و آشکار، و دیگری لایهای ژرف و نامشهود. در لایهی سطحی، هدف این نوجوانان این بود بعد از خستگی امتحانات، هوایی بخورند و با همنسلهای خودشان دیداری کنند. اگر بخواهیم این لایهی معنایی را با تعبیری که اعضای همین نسل در زبان فارسی باب کردهاند توصیف کنیم، باید بگوییم جمع شدن این نوجوانان در پاساژ کوروش یک جور «دورهمی» بود و بس. اما با اندکی تأملِ روایتشناسانه در خصوص چندوچونِ این گردهمآیی، دلالتها یا معانی ضمنی دیگری هم از این رخداد معلوم میشود. همچون همهی روایتهای ادبی، روایت این راویانِ دههی هشتادی در مکانی خاص و با ساختار زمانیِ خاصی صورت گرفت. روایتشناسی از جمله ایجاب میکند دلالتهای مکان و زمان به منزلهی دو عنصر مهم در روایت را بررسی کنیم. مکان این رویداد «مجتمع تجاری فرهنگی کوروش» واقع در منطقهی مرفهنشین شمالغربی تهران بود، مجموعهای بزرگ (هجدهطبقه، شامل ۹ طبقه زیرِ زمین) و چندمنظوره شامل واحدهای تجاری، هایپراستار، فستفود، کافیشاپ، رستوران، سالن کنسرت، آمفیتئاتر، پردیس سینمایی و شهر بازی. هایپرمارکتها و مالها، از جمله جلوههای پسامدرنیتهاند که خرید را با تفریح و برقراری رابطهی اجتماعی تلفیق کردهاند. مکانهایی از قبیل مجتمع کوروش، با عرضهی برندهای معروف، هم جایی برای میدان دادن به میل مهارنشدنی و شبهاروتیکِ خریدند و هم جایی برای گذران اوقات فراغت و ایجاد ارتباطهای بینافردی. برخی از کارکردهای این قبیل مکانها را میتوان با کارکردهای فرهنگی مراکز خرید مدرن مقایسه کرد، اما باید به یاد داشته باشیم که استفاده از معماری امروزین، وفور نمایشگرهای بزرگ، امکان استفاده از وایفای، دیجیتالی بودن روال انجام کارها و بسیاری ویژگیهای دیگر در این مجتمع، حالوهوایی پسامدرن به آن بخشیده است، حالوهوایی که آن را به وضوح از یک مرکز خرید متعارفِ مدرن متمایز میکند. شاید مهمترین وجه پسامدرنِ این مکان، حسوحالی از حضور در فضاهای چندگانه و متکثر است که معماریِ خاصش در مراجعهکنندگان القا میکند. حذف بخشی از کف طبقات و امکانپذیر کردن نمایی کمابیش پانورامیک از طبقات دیگر، این حس را در بیننده ایجاد میکند که همزمان در بیش از یک مکان حضور دارد. در واقع، همچون هر فضای پسامدرنی، این مکان خودِ مفهوم مکان را به چالش میگیرد. پسامدرنیته، به یک تعبیر، عبارت است از محو مکان به منزلهی مقولهای ذهنی. اینترنت (نماد تمامعیار فناوری پسامدرن) دقیقاً همین کارکرد را دارد. کاربر اینترنت همزمان در مکانی واقعی است (مثلاً در خانهای واقع در فلان منطقهی شهر تهران) که مختصات جغرافیاییاش تعریفشده، معلوم، محدود و نقضناشدنیاند؛ اما همان کاربر از طریق اینترنت همزمان در بسیاری مکانهای دیگر هم هست (کتابخانهی دانشگاهی در یک کشور اروپایی، شعبهی مجازی یک بانک، فروشگاهی مجازی، اتاق چت، ادارهای دولتی، …) که هیچگونه مختصات جغرافیاییِ مشهودی ندارد و به سهولت میتوان به ساحتش وارد یا از آن خارج شد. حس عبور نرم و شبحوار از این ساحتهای غیرواقعی، حس غوطهور بودن در فضایی مجازی، حس حضور و غیابِ توأمان، از بارزترین و مکررترین حسهایی است که هر کاربر اینترنت به نحو غریبی تجربه میکند.
پاینده: به گمانم این برداشت چندان دقیق نیست. شاید قدری توضیح بتواند ماهیت این مقاله را برای شما روشنتر کند. من فعال سیاسی نیستم و در نوشتههایم به طور خاص به سیاست روز یا درستی و نادرستی مواضع جریانهای سیاسی نمیپردازم. اعتقادم این است که این کار را باید به سیاستمداران و فعالان سیاسی سپرد. این را البته نباید به خنثی بودن یا ناآگاه بودن از تحولات سیاسی تعبیر کرد، اما کار من موضعگیری بر له یا علیه این یا آن تشکل سیاسی نیست. کار من تحلیل متن و مشخص کردن دلالتهای آن از منظر نظریههایی است که در نقد ادبی استفاده میشوند. اما توجه دارید که این نظریهها، بویژه در دهههای اخیر، ماهیتی عمیقاً میانرشتهای پیدا کردهاند. ظهور مطالعات فرهنگی در دههی ۱۹۶۰ و جذابیت بسیار زیادی که این رویکرد در دهههای بعد در مطالعات ادبی ایجاد کرد، باعث شده است که دستاندرکاران حوزهی نظریه و نقد ادبی نتوانند خود را از این رهیافت بینیاز ببینند. اگر به منابع نقد ادبی جدید نظری بیندازید، خواهید دید که بحثهای فراوان و استفادههای گستردهای از نظریههای مطالعات فرهنگی برای تحلیل متون صورت میگیرد. به این نکته هم توجه دارید که وقتی صحبت از «متن» میکنیم، دیگر صرفاً متون مکتوب مانند شعر و داستان و رمان را در نظر نداریم، بلکه دایرهی شمول این اصطلاح را بسیار وسیع میدانیم. از منظر نظریههای جدید در نقد ادبی، هر جا که با نظامی نشانگانی مواجه باشیم، در واقع با یک متن سروکار داریم. یک داستان کوتاه یا یک قطعه شعر، نظام معناسازانهای ایجاد میکند و از این رو مصداق «متن» است، اما همین حکم در مورد عکس، لباس، ویترین مغازهها و حتی منوی غذا در رستورانها صادق است. هر یک از اینها نیز نوعی متن است که میتوان آن را کاوید. کاری که من در این مقاله کردم، کاویدن ایماژهای آقای ظریف در فضای مجازی بود. من کوشیدم برخی از معانی و دلالتهای این ایماژها را به روش پژوهشگران مطالعات فرهنگی بکاوم و در این کار بخصوص از مفاهیم و روششناسی نشانهشناسیِ سوسوری استفاده کردم.
پاینده: برای بیان مقصودی که من در ذهن دارم، ایماژ اصطلاح دقیقتری است. عکس یک جور ایماژ است، اما شکلهای دیگری از بازنمایی تصویری هم وجود دارند که دیگر عکس به مفهوم اخص کلمه محسوب نمیشوند. کاریکاتور یکی از این شکلهاست، ولی همچنین میتوان به کامیک استریپ و تصاویر گرافیکی اشاره کرد. این مورد اخیر تلفیقی از عکس و کولاژهای گرافیک است. در روانشناسی اصطلاح ایماژ همچنین برای اشاره به تصاویر ذهنی استفاده میشود. بودریار هم در نظریهی «فراواقعیت» یا وانمودگی در پسامدرنیسم، از اصطلاح ایماژ استفاده میکند. کاربردهای متعدد (و البته میانرشتهای) اصطلاح ایماژ آنقدر زیاد هستند که اگر فقط از کلمهی «عکس» استفاده میکردم، معنای چندگانهای که در نظر داشتم به خوانندهی مقاله افاده نمیشد.
پاینده: بله، همینطور است. این مقاله با اهداف آموزشی نوشته نشد. به عبارت دیگر، من قصد تدریس مبانی نظری نشانهشناسی یا آموزش شیوهی به کار بردن نشانهشناسی را نداشتهام. این کار البته در نوعی دیگر از نوشتار کاملاً بجا و درست است. ولی مخاطبانِ هدف یا خوانندگانی که من برای این مقالهی معیّن در نظر گرفته بودم، به طور خاص دانشجویان یا اشخاص خواهان فراگیری نظریههای نشانهشناسی نبودند. من بیشتر مایل بودم دو گروه خاص این مقاله را بخوانند: یکی علاقهمندان به مطالعات فرهنگی و دیگری علاقهمندان به نقد ادبی که مایلاند نمونهای از تحلیلهای میانرشتهای به آنان ارائه شود.
پاینده: مطالعات فرهنگی از تحلیل سیاسی عاری نیست، اما تحلیل سیاسی را نباید به معنای حمایت از جناح سیاسی یا دیدگاههای سیاسی معیّن بدانید. در گفتار عمومی وقتی از سیاست صحبت میکنیم، به طور معمول یا از مواضع جریانها و تشکلهای سیاسی خاصی انتقاد میکنیم یا بر مواضع گروههای دیگری تأیید میگذاریم. اما این استنباط فقط در گفتار عمومی میتواند درست باشد. بررسی دلالتهای سیاسی یک متن در مطالعات فرهنگی، تلاشی است برای برملا ساختن معانیِ ناگفته یا سایهروشنهای معناییِ آن متن. مفهوم «هژمونی» را در نظر بگیرید. یکی از راههای تبیین معانی و سایهروشنهای معناییِ متون، تحلیل جنبههای هژمونیک آنهاست. مفهوم هژمونی را گرامشی برای تحلیل وضعیتی مطرح کرد که در کشاکش نیروهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، قدرت حاکم به جای اِعمال خشونت مستقیم بر ضد مخالفانش به شیوههای مسالمتآمیزی متوسل میشود که نهایتاً خواستهی اصلی (استمرار حاکمیت و منافع قدرت حاکم) را تضمین میکنند. قدرت سیاسی حاکم با اشاعهی نظام فراگیری از باورها، ارزشها و مفروضات فرهنگیِ معیّن میکوشد تا آحاد جامعه را به سمتوسویی سوق دهد که از وضعیت زندگیشان احساس رضایت کنند، هرچند که در واقع آن وضعیت اصلاً رضایتبخش نیست. به عبارت دیگر، حاکمیت کاری میکند که امور یا واقعیتها به شکلی خاصی برای مردم جلوه کند و طبیعی به نظر برسد. این یعنی تن در دادن خودخواستهی مردم به اسارت و بندگیای که کمالمطلوبِ نظام سرمایهداری است. در این کار، هم رسانهها نقش دارند و هم نظام آموزشی و کلاً هر نهادی که معرفتشناسیِ منطبق با اقتضائات نظام سرمایهداری را ترویج میکند. هژمونی یکی از بنیانیترین مفاهیمی است که در شکلگیری مطالعات فرهنگی تأثیر بسزایی گذاشت. اما از توضیحی که دادم باید معلوم باشد که وقتی متنی را از منظر القائات هژمونیکش تحلیل میکنیم، از موضع سیاسی این یا آن گروه سیاسی دفاع یا انتقاد نمیکنیم، بلکه سازوکار معناسازی یا شیوههای دلالتآفرینیِ آن متن را در نظر داریم. من در مقالهام، از دیدگاهها یا عملکرد آقای ظریف نه دفاع کردهام و نه انتقاد. این کار را اهالی سیاست یا فعالان سیاسی باید انجام بدهند. ادامه خواندن “مصاحبهی حسین پاینده با مجلهی «آزما» دربارهی کاربرد مطالعات فرهنگی در نقد ادبی”