سفرنامه به منزله‌ی روایت (بخش سوم)

روایتگری با تصاویر

 

آنچه این روایتگریِ گفتمانی را کامل می‌کند، عکس‌های متعددی است که مؤلف در سفر به شهرهای مختلف در ایالات متحده و کانادا گرفته است. این تصاویر (جمعاً یکصد عکس) که در جای‌جای فصل‌های کتاب گنجانده شده‌اند و قرار است تأکیدی باشند بر «عینیت‌مبناییِ» گزارش مؤلف از سفرش به آمریکا، گاه جلوه‌هایی از زندگی روزمره در این شهرها را نشان می‌دهند و گاه منظره‌ای در طبیعت خارج از شهر، مکانی معروف مانند کنگره‌ی آمریکا یا سازمان ملل، موزه‌ای، سردرِ ورودیِ دانشگاهی، محوطه‌ی گورستانی، داخل فروشگاهی، و غیره. در نگاه نخست، این عکس‌ها صرفاً امکان تصور کردن رویدادها یا مکان‌های مورد اشاره در این سفرنامه/روایت را برای خواننده بیشتر می‌کنند، اما می‌توان استدلال کرد که هر عکسی لزوماً واجد یک روایت صامت است. تصویری که به ظاهر فقط یک خیابان پُرازدحام را به بیننده نشان می‌دهد، در واقع روایتی آمیخته با سکوت درباره‌ی نوع زندگی مردم در آن جامعه‌ی خاص را هم شامل می‌شود. در این‌جا نیز با عناصر داستان، همچون زمان و مکان و شخصیت و بویژه درونمایه، سروکار داریم. رولان بارت در آخرین کتابش با عنوان اتاق روشن: تأملاتی در باب عکاسی [۱] که دو ماه پیش از مرگ او منتشر شد، مجموعه عکس‌هایی را موشکافانه تحلیل می‌کند که هر یک واجد روایتی از یک زمان از دست رفته است. از جمله‌ی این عکس‌ها، تصویری از مادرش در سن پنج‌سالگی است که در داخل یک گلخانه گرفته شده بوده است. در این عکس، مادر بارت در کنار برادر خود ایستاده که دو سال از او بزرگ‌تر است. بارت در تحلیل این عکس، روایتی غمبار از طلاق والدین مادرش را بازخوانی می‌کند که مدت کوتاهی پس از گرفته شدنِ این عکس از یکدیگر جدا شدند. جان کلام این‌که عکس برای بارت حکم نوعی روایت تصویری را دارد و همان‌قدر به داستان شباهت دارد که هر متن روایی دیگری. نکته‌ی مهم این است که عکس، به رغم ادعای عینیت‌گرایی که از بدو اختراع دوربین عکاسی در قرن نوزدهم تاکنون در خصوص عکس و عکاسی مطرح شده است، نمی‌تواند یکسره «عینی» باشد. عکاس تصمیم‌های متعددی می‌گیرد که هر یک به نوعی در برداشت‌ها و واکنش‌های بیننده‌ی عکس تأثیر می‌گذارد. برای مثال، نویسنده‌ی این سفرنامه تصمیم گرفت که از چه کسانی یا چه مکان‌هایی عکس بگیرد. این تصمیم فقط دایره‌ی شمول موضوعات مورد توجه او را نشان نمی‌دهد، بلکه همچنین نشان می‌دهد که او تصمیم گرفت چه اشخاص یا مکان‌هایی در این دایره قرار نگیرند، یا چندان به آن‌ها عطف توجه نشود. در فصل نهم سفرنامه (یا «فریم نهم»)، با عنوان «زندگی شبانه: وقتی مورچه‌ی نیویورکی بارش را زمین می‌گذارد»، راوی شرح می‌دهد که اهالی نیویورک بعد از ساعت‌ها کار (از ۹ صبح تا ۵ بعدازظهر) به «کافه‌ها، بارها و رستوران‌ها، کلوب‌های شبانه» می‌روند تا خستگی ناشی از یک روز کار طولانی را از تن بیرون کنند، غافل از این‌که بدین ترتیب همان وقت باقی‌مانده‌ای را که می‌توانند صَرفِ زندگی خانوادگی کنند از دست می‌دهند (ص. ۶۵-۶۴). در ادامه این‌گونه جمعبندی می‌کند که

 

«زندگی در نیویورک “پلان” دارد … ولی در این برنامه سهمی از خانواده نمی‌بینی و همان داستان همیشگیِ کاهش عواطف و نبود درست خانواده باز این‌جا آغاز می‌شود و عشق به سگ و گربه که جایگزین عشق به زن‌وبچه شده است. هر ایرانی که در نیویورک ببینی، چه خوشحال و خندان باشد و چه عبوس و بداخلاق، این غم عمیق را در جلوه‌اش می‌بینی که عاشق رنگ خاک تهران است چون بوی عاطفه می‌دهد و خاطرات پدرومادرِ عزیزکرده را زنده می‌کند که دنیا را بگردی نمونه‌شان نیست.» (ص. ۶۵)

 

این متن البته همان مضامینی را ادامه می‌دهد که با تحلیل بخش دیگری از کتاب در بخش قبلی این مقاله مشخص کردیم. تقابل دوجزئی «غربی/شرقی» که پیشتر دیدیم برای اسطوره‌زدایی از آمریکا ایجاد شده بود، این‌جا مجدداً در قالبی دیگر (حیوان‌دوستیِ آمریکایی/خانواده‌دوستی ایرانی) تکرار می‌شود. اما بلافاصله پس از این متن، تصویر دلالتمندی در کتاب گنجانده شده است که دو نوازنده را در حال نواختن ساز (یکی ویولن و دیگری گیتار) در خیابانی در نیویورک نشان می‌دهد:

 این تصویر، هرچند مدعی است که فقط واقعیتی مشهود را نمایش می‌دهد، اما یقیناً علاوه بر نشان دادن این واقعیت، واجد روایتی ضمنی است که بر گفته‌های راوی در این فصل مهر تأیید می‌زند. اگر دقت کنیم، می‌بینیم که تصویر شب‌هنگام و در زمانی برداشته شده که فروشگاه‌ها تعطیل شده‌اند و به قول راوی فقط کافه‌ها و بارها باز هستند. پس‌زمینه‌ی عکس ویترین فروشگاهی بزرگ و مانکن داخل آن را نشان می‌دهد (نماد رفاه و قدرت خرید). در تباین با این پس‌زمینه، در پیش‌زمینه‌ی عکس دو نفر را با لباس‌هایی اگر نه مندرس دست‌کم غیرفاخرانه می‌بینیم که مشغول نواختن سازند. هر دو نوازنده سیاه‌پوست‌اند و از سرووضع و ظاهرشان پیداست که با نواختن این سازها در واقع محترمانه تکدی می‌کنند. در همان ساعاتی که شهروندان مرفه (و احتمالاً باید افزود سفیدپوستِ) نیویورک به شادخواری در کافه‌ها و بارها و رستوران‌ها مشغول‌اند، قربانیان فقر در قلب نیویورک چشم به دست رهگذران دوخته‌اند تا با دادن سکه‌ای به ایشان کمک کنند. همه‌ی گزینش‌های راوی در نحوه‌ی انداختن این عکس دلالت‌سازند: از زمان و مکان گرفته تا شخصیت‌ها. پس آن روایتی که در این فصل از زبان راوی شنیدیم، اکنون با «شاهدی انکارناپذیر» از وجود فقر و فاصله‌ی طبقاتی و محرومیت نژادی اثبات می‌شود.

ادامه خواندن “سفرنامه به منزله‌ی روایت (بخش سوم)”

سفرنامه به منزله‌ی روایت (بخش دوم)

سفرنامه مصداقی از روایت و روایتگری

یکی از انواع روایت که معمولاً «عینی» و «بیطرفانه» جلوه می‌کند اما مطابق با همین استدلال روایت‌شناسانه هرگز نمی‌تواند عاری از جانبداری‌های گفتمانی باشد، سفرنامه است. فرض عمومی این است که سفرنامه حاصل مشاهدات مستقیم کسی است که به خطّه‌ی کمتر شناخته‌شده یا سرزمینی دور سفر کرده و دیده‌ها و شنیده‌های خود را «عیناً» ثبت کرده است. پس تخیل و ذهنیتی در کار سفرنامه‌نویسی نیست. متأخرترین نمونه‌ی این سفرنامه‌ها به زبان فارسی، هاروارد مک‌دونالد نوشته‌ی سیدمجید حسینی است (تهران: نشر افق، ۱۳۹۱) که پس از سفر نامبرده به آمریکای شمالی تدوین شده. عنوان فرعی این کتاب را («۴۳ نمای نزدیک از سفر آمریکا») باید دلالتمند تلقی کرد زیرا این اولین نشانه از اصرار بر عینیت‌مبنایی است که، همان‌گونه که خواهیم دید، آرام‌آرام در این سفرنامه رنگ می‌بازد و نهایتاً به اذعان به جانبداری تبدیل می‌شود. «نمای نزدیک» یا «کلوزآپ» اصطلاحی است که در هنرهای بصری مانند عکاسی و فیلم به تصاویر درشت اطلاق می‌شود، تصاویری که با فاصله‌ای کم از سوژه برداشته شده‌اند و لذا جزئیات آن را به روشنی به نمایش می‌گذارند. بدین ترتیب، عنوان این کتاب با استفاده از یک استعاره‌ی ضمنی، ثبت مشاهدات سفرنامه‌نویس را به گرفتن عکس‌هایی واضح و دقیق از مکان‌ها و آدم‌ها مانند می‌کند و حکایت از این دارد که آنچه در این سفرنامه می‌خوانیم، عین واقعیت‌هایی هستند که بدون دخیل کردن چهارچوب ذهنیِ شخص سفرنامه‌نویس بر روی کاغذ آورده شده‌اند. نشانه‌ی دیگری از این اصرار بر عینیت‌مبنایی را در عنوان انتخاب‌شده برای بخش‌های مختلف کتاب می‌توان دید. مؤلف به جای پیروی از شیوه‌ی متعارف در تقسیم کتاب به فصل‌های جداگانه، بخش‌های چهل‌وسه‌گانه‌ی سفرنامه‌اش را «فریم» نامیده که ایضاً اصطلاحی در هنر عکاسی و سینماست. در مقدمه‌ی کتاب نیز مصرانه می‌گوید که «می‌خواهم … بگذارم این سرزمین [آمریکای شمالی شامل کانادا] خودش حرف بزند؛ مثل عکاس، عکاسی کنم و از خودم کمتر بنویسم» (ص. ۹). مؤلف اشاره می‌کند که سایر کتاب‌هایی که نویسندگان ایرانی درباره‌ی آمریکا نوشته‌اند (مانند سفرنامه‌ی جلال آل‌احمد و جلال رفیع و نیز رمان‌های بی‌وتن از رضا امیرخانی و خنده‌دار به فارسی از فیروزه جزایری‌دوما) مشحون از دیدگاه‌ها و مواضع ضمنی بوده و نویسندگان این کتاب‌ها «همه حرف خودشان را زده‌اند نه حرف این سرزمین را»، حال آن‌که کتاب او صرفاً «چند تصویر» است (همان‌جا). در این انکار اما نکته‌ی ظریفی هست که از دید خواننده‌ی تیزبین نباید پنهان بماند: مؤلف به موازات چند سفرنامه، به چند رمان اشاره می‌کند. به عبارت دیگر، او ناخودآگاهانه به این موضوع وقوف دارد که هر سفرنامه‌ای حکم نوعی داستان را دارد و سفرنامه‌نویس همچون داستان‌نویس عمل می‌کند. این وقوف ناخودآگاهانه در ضمیر آگاه مؤلف دائماً از راه سازوکار روانی‌ای که روانکاوان اصطلاحاً «کتمان»[۱] می‌نامند تکذیب می‌شود، ولی بی آن‌که مؤلف خواسته باشد در آخرین جمله‌ی او در مقدمه‌ی کتابش بازتاب یافته است: «این کتاب … چند تصویر است و من فقط یک راوی‌ام که سعی می‌کنم روایت کنم با مشاهدات و تصویرها» (همان‌جا). اگر مؤلف، آن‌گونه که خود می‌گوید، «راوی» است و «روایت» می‌کند، پس خواننده در این کتاب با موقعیت‌هایی روایی (نه صرفاً «چند تصویر») مواجه می‌شود که بر حسب عناصر داستان قابل تحلیل‌اند. بدین ترتیب، همه‌ی ابزارهایی که نقد ادبی و بویژه نظریه‌ی روایت‌شناسی برای تحلیل روایت در اختیارمان می‌گذارد در بررسی این سفرنامه کاربرد دارند و با استفاده از آن‌ها می‌توان به لایه‌ی عمیق‌تری از معنای این متن (مطالب تصریح‌نشده اما القاشده در آن) راه برد.

 

در هر روایت (مثلاً داستان کوتاه، گزارش خبری، و غیره) یا در هر موقعیت روایی (مثلاً پخش برنامه‌ی اخبار تلویزیون)، منظر روایی ــ یا آنچه در اصطلاحات ادبیات داستانی «زاویه‌ی دید» نامیده می‌شود ــ حلقه‌ی واسطی بین متن و خواننده است. هر روایتی لزوماً از نظرگاه خاص یک راوی ارائه می‌شود و روایتگری نمی‌تواند بی‌واسطه یا «خالص» باشد. یکی از شناخته‌شده‌ترین تقسیم‌بندی‌ها از انواع زاویه‌ی دید در ادبیات داستانی، طبقه‌بندی آن بر حسب اول شخص و سوم‌شخص است. در دهه‌های اخیر، با نظریه‌پردازی‌های جدیدتر توسط منتقدان روایت‌شناس، تقسیم‌بندی‌های دیگری از قبیل «روایتگریِ درون‌رویداد»[۲] و «روایتگریِ برون‌رویداد»[۳] نیز مطرح شده‌اند و رواج یافته‌اند. جان کلام در همه‌ی این تقسیم‌بندی‌ها این است که راوی با نحوه‌ی روایت کردنش بر استنباط‌ها یا واکنش‌های خواننده تأثیر می‌گذارد. پس حتی در «عینیت‌گراترین» متون روایی (اعم از متون روایی داستانی و غیرداستانی) همواره نگاه خاص راوی به جهان پیرامونش ملحوظ و افاده می‌شود، ولو این‌که راوی وجود چنین نگاهی را مصرانه تکذیب یا انکار کند. مشهور است که ارنست همینگوی داستان‌ها و رمان‌هایش را با اتخاذ زاویه‌ی دید «عینی» می‌نوشت و می‌کوشید تا حضور راوی را تا حد ممکن کمرنگ یا نامحسوس کند. به همین منظور، او در نثرش کمتر از صفت و قید (که ارزش‌گذارانه‌اند) و بیشتر از فعل و اسم (که توصیفی‌اند) استفاده می‌کرد. اما حتی انتخاب کلماتی با هویت دستوری اسم و فعل نیز کنشی دلالتمند است. یک وضعیت واحد را می‌توان با گزینش کلمات متفاوتی توصیف کرد و نتیجه این خواهد شد که هر توصیفی نشان‌دهنده‌ی نگرش معیّنی درباره‌ی آن وضعیت است. در کتاب هاروارد مک‌دونالد می‌توان مصداق‌های فراوانی از این توصیف‌های نگرشمند را یافت. نمونه‌ی زیر، از «فریم اول» با عنوان «نیویورک؛ گنج دارودسته‌های نیویورک»، از این حیث کاملاً خصیصه‌نماست:

 

«نیویورک شهر نیست، اژدهاست. وارد شهر که می‌شوی انگار اژدهای هفت‌سری را از فراز کوهی بلند می‌بینی و به سرت می‌افتد نکند اژدها خشمگین شود و دودی هم از خاکسترت برنخیزد. در خیابان‌های تنگ “منهتن” جِرم سنگین شهر روی سینه‌ات سنگینی می‌کند و احساس می‌کنی مردم که مثل مورچه از این سو به آن سو می‌دوند، مشغول بردن جِرم سنگین شهرند. شهر در دست مورچه‌هاست و همگی به خط و منظم حرکت می‌کنند. میلیون‌ها مورچه‌ی باربر بدون ایجاد سروصدا و مزاحمت برای هم، در مسیر خود می‌روند … برای یک مورچه‌ی نیویورکی که از ساعت ۷ صبح بارش را برمی‌دارد و ۵ بعدازظهر زمین می‌گذارد، حساب‌وکتاب، اقساط ماهانه و عقب‌وجلو کردن هزینه‌ها جوری که سربه‌سر شود و کم‌وکسر نیاید تمام زندگانی‌اش را می‌پوشاند و اگر هم “آب در لانه‌اش” بیفتد آنچه قبل از هر چیز مهم است، نجات اقساط و وسایل قسطی است که یک عمر دانه‌دانه و با مشقّت و زحمت فراوان و با یک برنامه‌ی “آن‌تایم” تهیه کرده و گویی اژدهای شهر، اصلاً این مورچگان زحمتکش را که روزی می‌آیند و صباحی چند پس از آن می‌روند نمی‌بیند. اگر گوش شرقی داشته باشی، غرش شهر را می‌شنوی که سرخوشانه از گنجش مواظبت می‌کند؛ یک “گنج نیویورکی” که لابد زیر “منهتن” توسط یکی از “دارودسته‌های نیویورکی” دفن شده است.» (ص. ۱۳-۱۰)

ادامه خواندن “سفرنامه به منزله‌ی روایت (بخش دوم)”

سفرنامه به منزله‌ی روایت (بخش اول)

مفهوم «روایت» در نظریه و نقد ادبی پسامدرن

وقتی منتقدان ادبی صحبت از «روایت» به میان می‌آورند، اغلب تصور می‌شود که آنان متون داستانی و برآمده از تخیل ــ مانند رمان و داستان کوتاه ــ را در نظر دارند. این تصور از نظریه‌هایی قدیمی سرچشمه می‌گیرد که روایت و روایتگری را به متون رواییِ کهن (مانند حماسه و رمانس) و داستان‌نویسیِ جدید (بویژه رمان و داستان کوتاه) محدود می‌کردند. اما در نظریه‌های ادبیِ چند دهه‌ی اخیر، اصطلاح «روایت» نه فقط به ادبیات داستانی و تخیلی بلکه همچنین به متون رواییِ غیرداستانی اطلاق می‌شود. از این منظر، البته اشعار حماسیِ فردوسی در شرح نبردهای رستم در شاهنامه، منظومه‌ی عاشقانه‌ی لیلی و مجنون سروده‌ی نظامی، رمان‌ سنگ صبور نوشته‌ی صادق چوبک، و داستان «بچه‌ی مردم» نوشته‌ی جلال آل‌احمد همگی مصداق «روایت‌اند»، دو نمونه‌ی اول مصداق روایت منظوم و دو نمونه‌ی آخر مصداق روایت منثور؛ اما همچنین است هر زندگینامه یا کتاب خاطراتی، مانند کتاب مصطفی فرزانه با عنوان آشنایی با صادق هدایت که نویسنده در آن، مشاهدات خود از هدایت در زمان اقامتش در فرانسه را شرح می‌دهد. به طریق اولی، موردپژوهی‌های فروید (گزارش‌های تفصیلی او از بیمارانش و روند درمان آنان) در زمره‌ی «روایت» قرار می‌گیرند. برای مثال، دو موردپژوهیِ معروف فروید راجع به دو بیماری که در کتاب‌های نظریه‌ی ادبی بارها به آن‌ها اشاره شده است (با نام‌های مستعار «دُرا» و «مرد گرگ‌مانند»)، از نظر بسیاری از منتقدان ادبی حکم «رمان‌های تمام‌عیار» را دارند. به استدلال این منتقدان، همه‌ی عناصر داستان را می‌توان در موردپژوهی‌های فروید یافت. شرح گیرایی که فروید از شخصیت این بیماران، مسائل و مشکلات روانیِ آن‌ها و نیز رویدادهای زندگی و نحوه‌ی درمان‌شان به دست می‌دهد، هم واجد ساختار روایی و عنصر «شخصیت» است و هم واجد عناصری همچون «راوی»، «زاویه‌ی دید»، «کشمکش»، «پیرنگ» و غیره. در نتیجه، خواننده هنگام خواندن این متون احساس می‌کند رمان می‌خواند و نه یک گزارش پزشکی را. ایضاً کتاب‌های تاریخ نیز در نقد ادبی جدید مصداق روایت محسوب می‌شوند. در هر کتابی که واقعه‌ای تاریخی شرح داده شده باشد، لزوماً یک راوی از منظری خاص تاریخ را بازسازی می‌کند. در این بازسازی، مجموعه‌ای از شخصیت‌ها نقش‌آفرینی می‌کنند و حوادث بر مبنای یک یا چند کشمکش شکل می‌گیرند و بازگفته می‌شوند. حتی می‌توان پا را از این هم فراتر گذاشت و مدعی شد که هر کتاب تاریخ، درست مانند یک رمان، درونمایه یا درونمایه‌های خاصی هم دارد. وقتی پژوهشگران تاریخ درباره‌ی وقایع گذشته کتاب می‌نویسند، هر یک به شیوه‌ای متفاوت و بر اساس دیدگاه یا تفسیری که خود از گذشته دارد وقایع را بازآفرینی می‌کند و لذا شرح هر یک از ایشان می‌تواند با شرح یک تاریخ‌نگار دیگر فرق داشته باشد و دیدگاه متفاوتی را درباره‌ی همان رویدادها به خواننده القا کند. پس تاریخ مقوله‌ای جامد، صُلب و یکسان نیست که هر تاریخ‌نویسی آن را دقیقاً مثل سایر تاریخ‌نویسان ثبت کند. به سخن دقیق‌تر، روایت هر تاریخ‌نویس از رویدادهای گذشته با روایت سایر تاریخ‌نویسان از همان وقایع فرق دارد.

در نقد ادبی جدید گستره‌ی معنایی یا دایره‌ی شمول اصطلاح «روایت» چنان وسیع شده است که حتی گزارش‌های مندرج در مطبوعات و برنامه‌ی اخبار تلویزیون را هم در بر می‌گیرد. در این معنای جدید و شامل‌شونده که بویژه از راه مطالعات فرهنگی و نیز با نظریه‌های پسامدرنیسم در نقد ادبی معاصر باب شده است، روایت به هر نوشتار یا گفتاری اطلاق می‌شود که واجد دو عنصر باشد: نخست یک راوی و دوم بازگفتی از زنجیره‌ای از رویدادهای همپیوند. به بیان دیگر، هر گوینده‌ای که اولاً شرحی از رویدادهایی معیّن به دست می‌دهد، و ثانیاً ربطی بین این رویدادها برقرار می‌کند، در واقع یک روایت برمی‌سازد، خواه روایت او از تخیل سرچشمه گرفته باشد (ادبی باشد) و خواه راجع به موضوع یا امری غیرتخیلی باشد (غیرادبی باشد). بنا بر ملاک قدیمی‌شده‌ای که در نقد ادبی معاصر دیگر معتبر نیست، گزارش‌های درج‌شده در مطبوعات (مثلاً گزارش یک روزنامه‌نگار از وضعیت ارائه‌ی خدمات درمانی به بیماران در بیمارستان‌های دولتی) یا اخبار تلویزیون (مانند خبر انفجار بمب در افغانستان و عراق)، «مبتنی بر واقعیت» و لذا غیرتخیلی قلمداد می‌شدند. اما اکنون بسیاری از نظریه‌پردازان پسامدرن استدلال می‌کنند که این قبیل گزارش‌ها و اخبار همگی به شکل یک روایت تنظیم و ارائه می‌شوند و همه‌ی عناصر یا ویژگی‌های روایت در آن‌ها قابل تشخیص‌اند (کشمکش، رابطه‌ی علّی میان وقایع، شخصیت، و غیره). به همین سبب، گزارش یک روزنامه‌نگارِ دیگر از وضعیت همان بیمارستان‌ها، یا نحوه‌ی انعکاس خبرِ همان انفجارها در سایر شبکه‌های تلویزیونی می‌تواند بسیار متفاوت باشد و دیدگاه ایضاً متفاوتی را القا کند. اگر ملاک‌های دوگانه‌ای را که برشمردیم (وجود راوی و برقراری پیوند بین رویدادهای روایت‌شده) به متون علمی (مثلاً یک درسنامه‌ی شیمی) اِعمال کنیم، می‌توانیم مدعی شویم که این متون نیز واجد ماهیتی روایی‌اند. در واقع، ما از جنبه‌ی رواییِ متن‌های علمی معمولاً غفلت می‌کنیم چون این متون، برخلاف ادبیات، تخیلی محسوب نمی‌شوند و بر اساس عرف‌های خاص خود به رشته‌ی تحریر درمی‌آیند. همه‌ی خوانندگان و علاقه‌مندان به ادبیات داستانی می‌دانند که داستان در تخیل شکل می‌گیرد، ولو این‌که خاستگاهش واقعیت یا تجربه‌های زیست‌شده‌ی شخص نویسنده باشد. اما شرح ارائه‌شده در کتاب‌های شیمی از آزمایشی که طی آن صرفاً دو عنصر تحت شرایط خاص (مثلاً درجه حرارت معیّن) با یکدیگر ترکیب می‌شوند، عاری از هر گونه جنبه‌ی تخیلی به نظر می‌رسد و لذا در زمره‌ی متون کاملاً «عینی» (غیرذهنی، غیرتخیلی) قرار می‌گیرد. حال آن‌که اگر دقت کنیم، حتی همان آزمایش نیز به واسطه‌ی یک راوی به خواننده ارائه می‌شود. خوانندگان متون علمی معمولاً این نوشته‌ها را «توصیفیِ صِرف» می‌پندارند زیرا عرف‌های نگارشِ آن‌ها باعث می‌شوند که خواننده از واسطه‌مند بودن متن (وجود راوی) و لذا جنبه‌ی رواییِ آن غفلت کند. دو عرف مهم در نگارش متون علمی عبارت‌اند از زبانِ به ظاهر غیرشخصی (مثلاً در این گزاره: «بر اثر گرم کردن محلولِ آب و الکل، ابتدا الکل می‌جوشد و بخارهای حاصل از تبخیر آن پس از سرد شدن به صورت قطره‌قطره جمع‌آوری می‌شود.») و ساخت‌های نحویِ مجهول (مثلاً در این جمله: «برای تعیین شعاع اتم‌ها، از اندازه‌گیری فاصله‌ی بین‌اتمی در بلور یک عنصر استفاده می‌شود.») (مثال اول به نقل از کتاب علوم تجربی اول راهنمایی و مثال دوم از کتاب شیمی و آزمایشگاه دوم دبیرستان). اما موضوعی که در خصوص این متون باید توجه کرد این است که در هر توصیفی، یک توصیفگر در کار است (یا در هر روایتی یک راوی در کار است) و این توصیفگر/راوی در واقع از منظر روایی خاصی دست به توصیف/روایت می‌زند، منظری که چه بسا در بدو امر ناپیدا به نظر برسد.

ادامه دارد … 

نقد کتاب در فرهنگ ما

مقدمه

از جمله شاخص‌های ارزیابی پیشرفتگی یا عقب‌ماندگی فرهنگیِ هر جامعه‌ای، شمار کتاب‌هایی است که در آن جامعه منتشر می‌شوند. هرچقدر تعداد کتاب‌های جدید و نیز تعداد خوانندگان آن کتاب‌ها بیشتر باشد، افق فکری آحاد جامعه می‌تواند بازتر و شامل‌شونده‌تر باشد. متقابلاً هرچقدر شمار کتاب و خوانندگان کتاب در جامعه‌ای کمتر باشد، می‌توان احتمال داد که فضای فکریِ آحاد آن جامعه به همان میزان بسته و نامنعطف است. از این رو، افزایش چشمگیر آمار کتاب‌های تازه‌منتشرشده را باید به فال نیک گرفت و امید داشت که پیامدهای فرهنگیِ رونق کتاب و رواج فرهنگ کتابخوانی، به آرامی در نگرش‌ها و رفتارهای اجتماعیِ مردم ما متبلور شود. در وضعیتی که انبوهی از کتاب‌های جدید با روندی پُرشتاب انتشار می‌یابند، نیاز به مقالاتی که این کتاب‌ها را به خوانندگان علاقه‌مند معرفی کنند نیز به مراتب بیشتر از پیش می‌شود. مشغله‌های وقتگیرِ زندگی معاصر ایجاب می‌کند که کتاب‌های جدید را بر حسب اولویت بخوانیم، یا برخی از آن‌ها را که درخور خواندن نیستند اصلاً نخوانیم. مقالات موسوم به «نقد کتاب» می‌توانند با آگاهی دادن از محتوای کتاب‌های جدید و نیز سنجش و ارزیابی هر یک از آن‌ها، نقش بسزایی در راهنمایی خواننده به انتخاب درخورترین کتاب‌ها ایفا کنند.

این نوشته کوششی است برای پاسخ به این پرسش که «نقد کتاب چه کاری است و چگونه انجام می‌شود؟». هدف من این است که روال و موازین نقد کتاب را از دید خودم تبیین کنم و مشکلات فرهنگی‌ای را که مانع از نضج گرفتن آن در جامعه‌ی ما شده‌اند توضیح دهم. به این منظور لازم می‌بینم همین ابتدا تأکید کنم که در سرتاسر این نوشتار عبارت «نقد کتاب» را به معنای مصطلح به کار می‌برم، هرچند که خود با آن معنا مخالفم و معتقدم در این نامگذاری خلطی هم صورت گرفته است. برای این‌که منظورم از «نقد کتاب» را مشخص کنم، در ادامه‌ی این نوشتار ابتدا بین «نقد» و «ریویو» تمایز خواهم گذاشت، سپس تعریفی از «نقد کتاب» به دست خواهم داد و در پایان برخی موانع فرهنگی «نقد کتاب» در ایران را برخواهم شمرد.

تفاوت «نقد» با «ریویو»

واژه‌ی «نقد» (معادل criticism) در علوم انسانی (به‌طور خاص در هنر و ادبیات) برای اشاره به تبیین معانی تلویحی متون به کار می‌رود («متون» به معنای اعم کلمه که از جمله، اما نه صرفاً، شامل آثار ادبی می‌شود). نقد کاری به‌غایت نظام‌مند و متکی به نظریه است. منتقد کسی است که از نظریه یا نظریه‌های معیّنی بهره می‌گیرد تا آنچه را در متن تصریح نشده اما با روالی صناعی (با استفاده از شگردهای هنری و ادبی) به ذهن خواننده القا می‌شود، تقریر کند. به عبارتی، نقد تلاشی است برای قرائت فضای سفیدِ بین سطرها. قرائت‌های معمولی یا غیرمتخصصانه از متون ادبی که با قصد التذاذ از آن‌ها صورت می‌گیرد، معطوف به امر بیان‌شده (سطرهای مکتوب) است، حال آن‌که قرائت‌های نقادانه از این متون اساساً معطوف به امر بیان‌ناشده است و التذاذ از نوعی دیگر و در سطحی دیگر را امکان‌پذیر می‌سازد که اصطلاحاً «التذاذ زیبایی‌شناختی» می‌نامیمش.

شاید ذکر یک مثال بتواند جنبه‌هایی از این بحث را روشن‌تر کند. اگر خواننده‌ای بدون اطلاعات تخصصی درباره‌ی نظریه‌های ادبی رمان چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم (نوشته‌ی زویا پیرزاد) را بخواند، قرائت آن خواننده نقادانه نیست زیرا او، در مقام خواننده‌ی معمولی یا ناوارد به نقد ادبی، صرفاً مجذوب روایت پُرکشش راوی می‌شود و با دنبال کردن وقایع پُرتعلیق این رمان می‌خواهد پاسخ پرسش‌هایی را بیابد که بیشتر معطوف به فرجام رخدادها هستند، مثلاً این پرسش که سرنوشت کلاریس (راوی و شخصیت اصلی این رمان) نهایتاً چه می‌شود. رمان چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم زندگی ملال‌زده‌ی زن خانه‌داری را روایت می‌کند که با آمدن یک تازه‌وارد دچار برخی خلجان‌های عاطفی می‌شود اما در پایان درمی‌یابد که احساسات یک‌طرفه‌ی او بیشتر تصوراتی بی‌پایه بوده‌اند تا احساساتی متقابل. دنبال کردن رمان از زبان خودِ این زن، خواننده را در توهّمات او شریک می‌کند و از راه همین همدلی، تعلیق داستان هم بیشتر می‌شود. پس می‌توان گفت خواندن این رمان در سطح رواییِ صِرف، برای خواننده‌ی معمولیْ جذاب و التذاذآور است و البته به نَفْسِ این نوع قرائت هیچ حَرَجی نیست. آثار ادبی در درجه‌ی نخست به همین منظور نوشته می‌شوند (لذت بردن خواننده)، نه برای تدریس در دانشگاه. اما وقتی همین رمان از منظری نقادانه (یعنی با استناد به نظریه‌ای ادبی) قرائت می‌شود، هدف دیگری نیز، علاوه بر التذاذ، در کار می‌آید. در این قرائت اخیر، منتقد نظریه‌ای را مبنای قرائت خود قرار می‌دهد و معانی حاصل از این روایت را می‌کاود. برای مثال، می‌توان این رمان را از منظر مطالعات فرهنگی قرائت کرد و در آن صورت نحوه‌ی گذراندن اوقات فراغت، چرخه‌ی تکراری و ملال‌زده‌ی امور روزمره، کارکرد فرهنگ عامّه در زندگی روزمره‌ی شخصیت‌ها، و خلاصه موضوعاتی از این دست در کانون توجه منتقد قرار می‌گیرند. همچنین می‌توان این رمان را از منظر نظریه‌ی روانکاوی قرائت کرد و در آن صورت موضوعات دیگری در آن کاویده خواهند شد، موضوعاتی از قبیل نقش امیال ناخودآگاهانه در رفتارها و نگرش‌های شخصیت اصلی، معنای نمادین خواب‌ها (یا به قول روانکاوان «محتوای نهفته‌ی رؤیا»)، و غیره.

«نقد» کنشی متکی به نظریه است و هر نظریه‌ای، هم روش‌شناسیِ خاص خود را دارد و هم مجموعه اصطلاحات تخصصیِ خود را. «منتقد» کسی است که با به‌کارگیریِ اصطلاحات تخصصی و با اِعمال کردن روش‌های برآمده از یک یا چند نظریه، متنی را بررسی می‌کند. اما آنچه در کشور ما به غلط «نقد کتاب» نامیده می‌شود، مطلقاً ربطی به این کار ندارد. مقصود از «نقد کتاب» در فرهنگ ما، معرفی و ارزیابی کتاب‌های تازه‌منتشرشده است. کتاب جدیدی (مثلاً یک رمان، یا کتابی نظری درباره‌ی عناصر داستان، و غیره) منتشر شده است و کسی مطالب آن کتاب را به اجمال برای خوانندگانِ بالقوه علاقه‌مندی که هنوز آن را نخوانده‌اند شرح می‌دهد. انگلیسی‌زبانان این کار را review می‌نامند و اهدافی کاملاً مجزا از «نقد» برای آن قائل هستند. در زبان ما، به دلیلی نامعلوم، واژه‌ی «نقد» (criticism) اولاً هم‌معنای review و ثانیاً مترادف «انتقاد» قلمداد شده است. به اعتقاد من، این خلط زبانی نه فقط تصور یا توقع نادرستی از «ریویو» را رواج داده، بلکه همچنین مشکلات زیادی را در تمایزگذاری بین دو حوزه‌ی متفاوت از فعالیت‌های فرهنگی ایجاد کرده است. برای مثال، وقتی فلان انجمن ادبی یا بهمان مرکز فرهنگی اطلاعیه‌ای در رسانه‌ها منتشر می‌کند با این مضمون که «رمان … در جلسه‌ای با حضور مؤلف و نیز یک منتقد نقد خواهد شد»، آیا منظور این است که رمان یادشده از منظر نظریه‌های نقد ادبی بررسی (نقد) خواهد شد، یا این‌که کسی (نه یک منتقد به معنای درست کلمه) آن رمان را به حاضران معرفی خواهد کرد؟ تجربه‌ی شرکت در این جلسات ثابت می‌کند که منظور از «نقد کتاب» بیشتر این کار دوم است و نه نقد به مفهوم دقیق و علمی آن. در این قبیل جلسات، عموماً کسی درباره‌ی مؤلف سخن می‌گوید، اشاره‌هایی به سایر آثار او می‌کند و شمایی کلی از محتوای اثر جدیدش به دست می‌دهد. با توجه به این‌که در انجام دادن این کار هیچ نظریه‌ی ادبی‌ای مبنا قرار داده نمی‌شود و روش‌ها و مصطلحات این نظریه‌ها به طرزی نظام‌مند برای کاویدن معانی تلویحی متن به کار گرفته نمی‌شوند، کنش معمول در این جلسات مصداق «نقد» نیست، بلکه در بهترین حالت نمونه‌ای از «ریویو» است، کنشی که می‌توان معادل رسای «مرور و معرفی» را برایش به کار برد تا ضمناً بدین وسیله از خلط معنایی با «نقد» هم اجتناب کنیم.

ویژگی‌های «مرور و معرفی»

«مرور و معرفی» (یا تسامحاً «نقد کتاب») نوشتاری است توصیفی و اطلاعات‌دهنده، همراه با برخی اظهارنظرهای ارزش‌گذارانه. هدف از نگارش این نوع مقاله، در درجه‌ی اول معرفی آثار ادبی یا کتاب‌های تازه‌منتشرشده است. این نوع نوشتار در فرهنگ ما مسبوق به سابقه‌ای بسیار زیاد نیست و در واقع سنتی غربی است که بویژه در دو دهه‌ی اخیر در مطبوعات ما رواج پیدا کرده است. در سال‌های اخیر، همزمان با گسترش آموزش عالی، شمار کتاب‌های جدید‌الانتشار در همه‌ی زمینه‌های علمی و دانشگاهی، بویژه علوم انسانی، به نحوی بی‌سابقه رو به فزونی گذاشته است و مبالغه نیست اگر بگویم که حتی آگاهی از انتشار این کتاب‌ها مستلزم صَرفِ وقت زیادی است. بازدید از غرفه‌های ناشران داخلی در نمایشگاه سالانه‌ی کتاب مؤیِدِ این مدعاست که هر سال انبوهی از کتاب‌های تألیفی و ترجمه‌ای عرضه می‌شوند و پیداست که در این میان صرفاً برخی از این کتاب‌ها به دلایل مختلف واجد شاخصه‌هایی برتر و ممتازند. در چنین وضعیتی، اکثر نشریات جدی ستون یا صفحه‌ای را به معرفی این کتاب‌های جدید اختصاص داده‌اند تا خوانندگان علاقه‌مند بتوانند شمایی کلی از محتوای آن‌ها به دست آورند. باید افزود که کارکرد مقاله‌ی «مرور و معرفی» به شناساندن آثار ادبیِ تازه‌منتشرشده منحصر نمی‌شود، بلکه فیلم‌های تازه‌اکران‌شده یا نمایش‌هایی که به تازگی بر صحنه‌ی تئاتر اجرا شده‌اند نیز می‌توانند موضوع مقالات موسوم به «ریویو» باشند. در زمانه‌ی پُرمشغله‌ای که هر انسان اندیشمند یا روشنفکری احساس می‌کند که نه فقط چندین کتاب مفید و درخور مطالعه را در نوبت انتظار برای خواندن قرار داده است، بلکه همچنین می‌خواهد چندین فیلم جدید را در سینما ببیند، مراجعه به مقالات «مرور و معرفی» و اطلاع یافتن از تازه‌های هنر و ادبیات می‌تواند کمک بزرگی برای اولویت‌بندی یا تصمیم به خواندن کتاب‌ها و دیدن فیلم (یا شاید هم نخواندن و ندیدن برخی از آن‌ها) باشد. ادامه خواندن “نقد کتاب در فرهنگ ما”